اقلیت کیست و چه حقوقی دارد؟
رها بحرینی؛ حقوقدان در یادداشتی برای صفحه ناظران با اشاره به بحث های اخیر در فضای مجازی درباره قومیت/ ملیت ها در ایران به بحث اقلیت ها در ایران و تحلیل نوع نگاه جامعه به آن پرداخته است.
در روز شنبه ۲۰ مرداد، سازمان عفو بینالملل گزارشی در مورد سرکوب مدافعان حقوق اقلیت ترک آذربایجانی ایران منتشر کرد و با اشاره به دستگیری حدود ۱۲۰ نفر و موارد متعدد شکنجه در یک ماه گذشته، خواهان آن شد که مقامات ایرانی تمام مدافعان حقوق اقلیت ترک آذربایجانی را آزاد و سرکوب تجمعات فرهنگی آنها را متوقف کنند. به دنبال انتشار این گزارش، تعدادی از کاربران شبکههای اجتماعی به استفاده از واژه “اقلیت” در گزارش عفو بینالملل اعتراض کردند. انتقادات مطرح شده را میتوان به دو گروه تقسیم بندی کرد.
یک گروه با نگاه حمایتی از ترکهای آذربایجان نوشتند که به یک جمعیت عظیم چند میلیونی نباید واژه “اقلیت” را اطلاق کرد، با این پیش فرض ضمنی که این واژه بار تحقیرآمیز دارد و به گفته یک کاربر توییتر شایسته “یک ملت چند میلیونی” نیست. گروه دیگر، که به نظر بیشتر فارس زبان بودند، نوشتند که لزومی به قید اقلیت / اکثریت نیست، این دسته بندیها از بنیان خطاست و بدین ترتیب انکار مسئلهای تبعیض اتنیکی علیه ترکهای آذربایجانی را به ذهن متبادر ساختند.
مجموعه این واکنشها دو جنبه از بنبستهای فکری در رابطه با مسئله اقلیتها در ایران را برجسته میکند:
۱) در میان فارس زبانان جامعه ایرانی هنوز این میل قوی وجود دارد که ضرورت شناسایی و بررسی وضعیت گروههای اتنیکی در ایران به عنوان اقلیتهای تحت تبعیض انکار شود. استدلال رایج چنین افرادی این است که ما همه انسان یا ما همه ایرانی هستیم و دسته بندیهای اکثریت / اقلیت خطاست و مسئله اصلی نداشتن حکومت دموکراتیک در ایران است.
۲) اقلیت بودن آنقدر در جامعه ایران با حس حقارت همراه شده است که حتی گاهی خود اقلیتها هم ترجیح میدهند از استفاده از این عبارت پرهیز کنند.
این وضعیت دقیقا برعکس رویکرد غالب در جوامعی است که دارای نظامهای حقوقی لیبرال هستند و در آنها شناسایی گروههای تحت تبعیض به عنوان اقلیت امری مهم و ضروری تلقی شده و متضمن حمایتهای ویژه میشود. در این نظامها، گروههای تحت تبعیض از اینکه به عنوان اقلیت دسته بندی میشوند عموما اکراه ندارند و اتفاقا خواهان حفاظتهای حقوقی هستند که به دنبال این دستهبندی جاری میشود.
اقلیت کیست و چه حقوقی دارد؟
در علوم انسانی جدید، واژه “اقلیت” تنها مختص گروههایی که از نظر آماری تعدادشان کمتر باشد نیست. “اقلیت” به گروههایی نیز اشاره دارد که به خاطر ویژگیهای زبانی، فرهنگی، نژادی، قومیتی، جنسیتی، جنسی و غیره، از نظر جایگاه اجتماعی، دسترسی به تحصیل و اشتغال و به طور کلی بهرهمندی از حقوق انسانی در جایگاهی فرودست نسبت به یک گروه مسلط در جامعه قرار میگیرند.
از این منظر، ترکهای آذربایجانی صرف نظر از تمام بحثها و مناقشههای آماری در مورد جمعیت ترک زبانان و ترک تباران در ایران، همانند دیگر گروههای اتنیکی یا ملی در ایران از جمله کردها، عربها، بلوچها و ترکمنها، در تعریف اقلیت میگنجند و با تبعیض نژادی رو به رو هستند. مطابق ماده یک کنوانسیون بینالمللی رفع کلیه اشکال تبعیض نژادی که ایران هم از اعضای آن است، “تبعیض نژادی” اطلاق میشود به “هرگونه تمایز، ممنوعیت، محدودیت و یا رجحانی که بر نژاد، رنگ، نسب، ملیت یا قومیت مبتنی بوده و هدف یا اثر آن از بین بردن و یا در معرض تهدید و مخاطره قراردادن شناسایی، تمتع و یا استیفاء در شرایط مساوی از حقوق بشر و آزادیهای اساسی … باشد.”
لذا بر خلاف تصور رایج در جامعه ایران، حتی اگر اقلیت های کرد، ترک یا بلوچ الزاما با نژاد متفاوتی دسته بندی نشوند، در صورت آن که تبعیضات علیه آنها در چارچوب تعریف فوق بگنجند، باز هم طبق اسناد بینالمللی قربانیان “تبعیض نژادی” محسوب میشوند.
از جمله مصادیق این تبعیض علیه ترکهای آذربایجانی که در گزارش به آن اشاره شده است، عبارتند از:
استفاده از زبان فارسی به عنوان تنها زبان تدریس در همه سطوح ابتدایی و متوسطه آموزش و پرورش
ایجاد محدودیت برای انتشار مطلب به زبان ترکی آذربایجانی
بیتوجهی به مسائل اقتصادی مناطق اقلیتنشین
گفتارهای تبعیضآمیز و توهین آمیز، بخصوص در برنامه های تلویزیونی و رادیویی دولتی
حفظ زبان فارسی به عنوان تنها زبان رسمی برای ارائه خدمات اداری و دسترسی به سیستم قضایی
سرکوب گردهماییهای ترکهای آذربایجانی برای تجلیل از تاریخ، فرهنگ و زبان خود
صدور احکام حبس برای فعالیتهای مسالمتآمیزی نظیر برگزاری مراسم روز جهانی زبان مادری
متهم کردن مداوم مدافعان حقوق اقلیتها به تنشزایی، ایجاد “تفرقه در میان ملت“ و تضعیف تمامیت ارضی ایران
در چنین بستر اجتماعی و سیاسی، تاکید بر اقلیت بودن گروههای اتنیکی یا ملی فرودست در ایران از نظر حقوقی اهمیت دارد چون در حقوق بینالملل، اقلیتها دارای حقوق مشخصی هستند.
برای مثال، ماده ۲۷ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی که ایران عضو آن است، تصریح کرده است که اقلیتهای اتنیکی، مذهبی و زبانی باید از حق برخورداری از فرهنگ خود، اظهار و اجرای مذهب خود و استفاده از زبان خود برخوردار باشند. اعلامیه حقوق اشخاص متعلق به اقلیتهای ملی یا قومی، دینی و زبانی مصوب مجمع عمومی سازمان ملل دولتها را فرا خوانده است که اقدامهای مثبت و ویژهای را برای ایجاد موقعیتهای مطلوب برای اقلیتها به منظور یادگیری و ترویج زبان مادریشان اتخاذ کنند.

در میان فارس زبانان جامعه ایرانی هنوز این میل قوی وجود دارد که ضرورت شناسایی و بررسی وضعیت گروههای اتنیکی در ایران به عنوان اقلیتهای تحت تبعیض انکار شود. استدلال رایج چنین افرادی این است که ما همه انسان یا ما همه ایرانی هستیم و دسته بندیهای اکثریت / اقلیت خطاست و مسئله اصلی نداشتن حکومت دموکراتیک در ایران است
حذف صورت مسئله
اگر به دو بن بست فکری که در ابتدای مقاله به آن اشاره شد بازگردیم، باید گفت پرهیز از اقلیت نامیدن گروههایی که به خاطر ملیت، قومیت و زبانشان در جایگاه فرودست قرار داده شدهاند، عملا توجه را از استانداردها و موازین بین المللی مربوط به حقوق اقلیتها که برای ایران تعهدآور هستند دور میکند.
به علاوه، این اقدام مسئله تبعیض و تحقیر علیه گروههای اتنیکی تحت تبعیض را حل نمیکند بلکه اتفاقا حذف صورت مسئله است و تقویت کننده همان تفکر و فرهنگ تبعیضآمیزی که اقلیت بودن را تحقیر میکند و فرودست بودن آنها را طبیعی، عادی و اجتناب ناپذیر جلوه میدهد.
رفع تبعیض علیه اقلیتها از مسیر انکار واقعیت به دست نمیآید. دسته بندیهای اکثریت و اقلیت را مناسبات نابرابر قدرت ایجاد کردهاند و این مناسبات بر زندگی، امنیت و رفاه انسانهای متعلق به گروههای اقلیت تاثیرات مخرب واقعی و ملموس گذاشتهاند. این مناسبات و تاثیرات مخرب آن را باید مرئی کرد تا بتوان آنها را به چالش کشید. تظاهر به نبود این دسته بندیها با شعارهایی نظیر ما همه ایرانی هستیم واقعیت تبعیض را به خودی خود دگرگون نمیکند. اصرار به اقلیت نبودن یا بزرگتر جلوه دادن جمعیت آماری گروه مورد ستم هم افتادن به دام منطقی است که اقلیت بودن را مساوی حقیر بودن میگیرد.
راه حل عبور از تبعیض، درک صحیح از مفهوم اقلیت و توجه به استانداردهای بینالمللی در زمینه حقوق اقلیتهاست. از این منظر دستهبندی ترکهای آذربایجان ایران و سایر گروههای اتنیکی یا ملی تحت تبعیض به عنوان اقلیت، هم ضروری و هم مطلوب است؛ و البته امید این است که روزی اقلیتهای تحت تبعیض تنها اقلیتهای آماری شوند و از نظر بهرهمندی از حقوق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و سیاسی، از جایگاهی کاملا برابر برخوردار باشند.
بیشتر بخوانید:
درد و رنج مردم غیرفارس
«چند سال قبل، شعر سپید برای ما محوری شد تا گروهی تشکیل دهیم در زمینه ادبیات زنان عرب اهواز؛ جمع آوری شعر و نقد و بررسی و در نهایت چاپ آن در قالب یک کتاب؛ کار خوب پیش میرفت. برای رونمایی از کتاب هم تصمیم گرفته بودیم یک جلسه تشکیل دهیم، چند جا انتخاب کردیم و در نهایت تالاری که متعلق به آموزش و پرورش بود را گرفتیم. من هم مدیر سمینار بودم. مقالهای هم درباره ادبیات زنان نوشته بودم که قرار بود در آن جلسه قرائت شود. فراخوان عمومی برای مشارکت داده بودیم که یک ساعت قبل از برگزاری از اداره اطلاعات زنگ زدند گفتند تعطیل کنید. چند ماه برنامه و انرژی را با یک تماس نابود کردند. بعد هم بازجویی و پرسش و پاسخ در مورد اهداف و انگیزه برگزاری، شروع شد.
البته ما نهادی رسمی برای فعالیت نداشتیم و خودمان هم میدانستیم که هر لحظه ممکن است بازداشت یا متهم بشویم. دوستان در آبادان توانستند از طریق اداره ارشاد و منطقه آزاد چند سمینار برگزار کنند که کلا در خدمت اهداف ایدئولوژیک حاکم قرار گرفت. ناگفته نماند که جلسات اینچنینی معرفی کتاب در تهران و سایر استانها و شهرهای عمدتا فارس نشین، بدون کوچکترین مشکلی برگزار میشود، اما در اهواز، ما برای اینکار باید مبلّغ ایدئولوژی حاکم شویم.»
یوسف السرخی، شاعری جوان و پایهگذار شعر سپید عرب اهوازی است. او معتقد است که کتاب شعر مدرن و غیرمذهبی که به زبان عربی سروده میشود، از همان لحظه اول محکوم به سانسور میشود؛ در کتابخانههای خانگی خاک میخورد وهیچ وقت به چاپ دوم نمیرسد. نه به این دلیل که کتاب عربی مشتری ندارد و کسی آن را نمیخواند، بلکه به این دلیل که سیستم سانسور در ایران، هر صدایی از ادبیات عرب را که در راستای اهداف ایدئولوژیک حاکمیت نباشد، ساکت میکند.
او میافزاید: به نظر میرسد که این موضوع، خوراک فکری جریان نژادپرست و عربستیز را نیز تامین میکند. بدینگونه که حتی روشنفکران سکولار نیز، لجوجانه و ناشی از فقدان آگاهی، با در نظر گرفتن اینکه ادبیات عرب در پیوند با اسلامگرایی است، از به رسمیت شناختن این بخش غنی هویت عربی سر باز میزنند.
السرخی در اینباره به سوآرت میگوید: «اصولا این مشکل، بنیادیترین مشکل ادبیات عرب و جنبش هویتگرای عربی در ایران است. به سبب اهمیت زبان عربی برای حاکمیت و از این جهت که زبان عربی پیوندی تاریخی با اسلام دارد، جمهوری اسلامی ایران همواره تلاش کرده، هر نوع از شاخههای ادبیات عرب را که بازتولیدکننده ایدوئولوژی حاکم نیست، خفه کند یا به نحوی تغییر دهد که در راستای اهدافش قرار بگیرد. در همین راستا، کتابخانههای اهواز به جز یک کتابخانه غیرمعروف، کتابهای عربی را در دسترس عموم نمیگذارند. صدای شاعران و نویسندگان مدرن در مسابقات، مصاحبهها، روزنامهها و مجلات محلی و نمایشگاه کتاب، جایی ندارد. مشکلات چاپ و سانسور و نشر را نیز به این اضافه کنید.»
او ادامه میدهد: «بهعبارت دیگر، در طول عمر جمهوری اسلامی همیشه سعی بر این بوده، که ادبیات عرب را فقط در قالب مذهبی معرفی کنند. برای مثال، چند ماه پیش در آبادان سمیناری برگزار شد با مضمون شعر ولایت. شاعران زیادی را از لبنان و سوریه و دیگر کشورها دعوت کرده بودند که با ولایت مداری مردم عرب اهواز آشنا شوند. بودجه کلانی هم برای این پروژه در نظر گرفته شده بود. این درحالیست که در اهواز شاعران بیدین زیادی داریم. با ایدههای مدرن و سبک شعر جدید! ولی هم به دلیل عرب بودن و هم دیدگاه انتقادی به جامعه و دین به حاشیه رانده میشوند.»
از همان ابتدای پیروزی انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، نوعی از استمرار در رویکرد امنیتی دستگاه حاکم در زمینه فرهنگی و هنری مشاهده شد که تحت عنوان دفاع از منافع ملی و حفظ تمامیت ارضی، امکان هر گونه چانهزنی با دگراندیشان، خصوصا دگراندیشان قومیتی را مسدود مینمود. با وجود این، به نظر میرسد که پیوند عمیق جنبش هویتگرای عربی با ادبیات از یک سوی، و اهمیت ادبیات عرب برای تحکیم نقش «امالقرایی اسلام»، این سختگیری را برای شهروندان عرب ایرانی دوچندان کرده است.
همین موضوع دسترسی این شهروندان را به منابع بروز محدود نموده و علاوه بر تبعیض در توسعه اعم از اقتصادی، سیاسی و محیط زیستی در زمینه ادبیات و بازنمایی هویتی نیز تنها اجازه حضور افکاری را میدهد که در جهت ایدئولوژی حاکم هستند و وجود سایرین را انکار میکند. چه بسا، این انکار، از رنج گرسنگی، فقر و هوای ناسالم سنگینتر و غیرقابل تحملتر باشد.
منبع:
تاریخ نویسی فارسی کریمخان، عادل یا قاتل؟
هادی هدایتی در کتاب تاریخ زندیه، جلد۲، ص۲۰۲ مینویسد: “در مورد عدالت گستری و گذشت و اغماض کریم خان زند نباید مبالغه کرد، نمیتوان ادعا کرد که کریم خان در طی سی سال حکومت خود مرتکب هیچ ظلم و بی عدالتی نشده است، در موارد متعدد خشم و غضب کریم خان و یا هوی و هوس ساده او موجب شکنجه و آزار و حتی قتل بی گناهان شده است.” از جمله:
۱. قبیله زند نیز که در زمان نادرشاه به خراسان تبعید شده بود به سرکردگی کریم به کمازان بازگشت. زندها به محض اینکه خود را در کمازان یافتند توانستند به رهبری کریم، روستاهای همسایه و همچنین تویسرکان و کزاز را متصرف شوند. در این زمان “محمد علی خان تکلو” حاکم همدان بود. محمد علی خان که از شجاعت کریم خان آگاه شد، پیکی نزد او فرستاده و خواستار شد که کریم خان با مردان خود نزد او بیایید. اما گوش و بینیِ این پیک بریده شد و بدون کوچکترین جوابی نزد اربابش برگردانده شد!
۲. در نوروز سال ۱۱۷۲ هجری کریم خان دستور داد، افغانیهای مقیم شیراز و مازندران را قتل عام کنند! و بنابر روایت تاریخ گیتی گشای زندیه: “جمع کثیری افغانی در فاصله یک نیمه روز بقتل رسیدند.”
۳. هنگام مراجعت از لشگرکشی مازندران، در لحظهای که کریم خان دچار خشم و غضب شدیدی شده بود یکی از نزدیکان مورد علاقه خود را که تراب خان نام داشت و مامور حفظ جان شخصِ او بود، با جمعی از درباریان به قتل رسانید.
۴. در مراجعت از لشگرکشی دیگر بدستور کریم خان، افراد یکی دیگر از قبایل فارس را که در غیاب او طغیان کرده بودند، قتل عام کرد و از سر های مقتولین ستونهایی عظیم به پا کردند.
۵. هنگام مراجعت از لشگرکشی آذربایجان با وجود فتوحات بزرگی که شیخ علی خان کسب کرده بود و با اینکه فتحنامه آذربایجان به نام او صادر شده بود، شبی او را به خلوتگاه اختصاصی طلب کرد و دستور داد او را از دو چشم نابینا کنند. شیخعلی خان علاوه بر رابطه خویشاوندی که با کریم خان داشت، یکی از بزرگترین فرماندهان سپاه او بود که ارزش و لیاقت و شایستگی نظامی او عامل موثری در پیروزی نهایی کریمخان محسوب میشد.
۶. مولف کتاب رستم التواریخ، ضمن تمجید از کریم خان او را پادشاهی عیاش، میگسار و شاهد باز معرفی میکند که در جوانی به وسیله راهزنی زندگی میکرده است.
منابع:
هادی هدایتی، تاریخ زندیه، جلد ۱
پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او
(صفحات ۳۵ و ۵۸)
عبد الحسین نوائی، کریم خان زند، ص ۲۴۸
محمد هاشم آصف، رستم التواریخ، صفحات ۲۴۶ تا ۲۵۲
ابو الحسن گلستانه، مجمع التواریخ، صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲
سازمان دیدهبان حقوق بشر خواستار تصویب هر چه زودتر لایحه حمایت از زنان در ایران شد
دیدهبان حقوق بشر از مقامات ایران خواست لایحه «صیانت، کرامت، و تامین امنیت بانوان در برابر خشونت» را، که حفاظتهای محدودی برای نجاتیافتگان از خشونت خانگی در ایران ارائه میدهد، هر چه زودتر اصلاح کنند و آن را در مجلس به رای بگذارند.
سازمان دیدهبان حقوق بشر روز جمعه ۱۴ آذر با انتشار گزارشی در این باره اعلام کرد، شانزده سال است که فعالان حقوق زنان ایران برای این قانون فعالیت میکنند و دولت ایران از سال ۱۳۹۲ تاکنون در حال کار روی این لایحه بوده است. بنا بر این گزارش، با آن که بررسیهای قوه قضاییه به پایان رسیده و این لایحه به دولت بازگردانده شده است، اما هیات دولت همچنان از تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۹۸ تاکنون در حال بررسی این لایحه بوده است.
دیدهبان حقوق بشر از مقامات ایران خواست ضمن تصویب لایحه حمایت از زنان، نسبت به لغو قوانین تبعیضآمیزی که زنان را در معرض خشونت خانگی قرار میدهند، متعهد شوند.
تارا سپهریفر، پژوهشگر ایران در دیدهبان حقوق بشر، با اشاره به این که این قانونگذاری با تاخیر زیادی مواجه شده و مجلس نباید در تصویب آن وقت تلف کند، گفت: «برای دههها زنان ایرانی چشمانتظار قانونی جامع برای پیشگیری از خشونت علیه زنان، و پیگرد آزاردهندگان بودهاند.»
بر اساس گزارش سازمان دیدهبان حقوق بشر، این لایحه اگرچه حاوی تبصرههای مثبتی همچون تشکیل کمیته ملی بین وزارتخانهها برای طراحی راهبردها و هماهنگی پاسخهای دولتی به خشونت علیه زنان است و وزارتخانهها و نهادهای دولتی را ملزم میکند که معیارهایی را برای کمک به زنان و پیشگیری از خشونت در نظر بگیرند، اما هنوز با استانداردهای بینالمللی فاصله دارد. این گزارش خاطرنشان شده است که برای نمونه، این لایحه از جرمانگاری بعضی از اشکال خشونت مبتنی بر جنسیت، مانند ازدواج کودکان و تجاوز به همسر، باز مانده است و تعریف محدود و مشکلزای قانون کیفری از تجاوز – که صراحتاً تجاوز به همسر را از جرایم کنار میگذارد – اصلاح نمیکند.
این در حالی است که در اعلامیه «رفع خشونت علیه زنان» که مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۱۹۹۳ صادر کرده است، خشونت علیه زنان به عنوان «هر عمل خشونت آمیز و یا تهدید به آن عمل در زندگی عمومی و خصوصی که بر پایه جنسیت صورت گیرد و زنان را اجبار کرده و یا مستبدانه از آزادی محروم کند» توصیف میشود.
ایالات متحده همواره و در موارد مختلف نقض حقوق زنان و فشارهای اعمال شده علیه آنها توسط نظام حاکم بر ایران – از جمله محرومیت از رفتن به ورزشگاهها، نداشتن حق انتخاب پوشش، و تبعیضهای مختلف اجتماعی و شغلی – را محکوم کرده و خواستار ایفای کامل حقوق زنان شده است.
مالزی کشوری کثیرالمله!
#مالزی به لحاظ زبانی، فرهنگی، نژادی، مذهبی و … کشوری است به شدت متکثر که در سایه درک صحیح از چگونه زیستن در انبوهی از تفاوتها توانسته راهی به سوی پیشرفت یافته و به الگویی قابل تامل برای کشوهای #کثیرالملله تبدیل گردد.
#تنوع_زبانی (بهاسا، تامیل، ماندارین)، دینی (اسلام، هندوئیسم، بودیسم، مسیحیت) و اتنیکی (مالائی، هندی، چینی) به جز یک مورد (۱۳ می ۱۹۶۹)، هیچگاه منجر به بروز تقابل نگشته و تمامی ادیان، زبانها و اتنیکها از حقوق بالنسبه مساوی برخوردار هستند و نشانی از تفکرات برتری جویانه زبانی، تاریخی و نژادی مشاهده نمیگردد.
کافی است نگاهی داشته باشیم به تعطیلات رسمی مالزی تا میزان عقب ماندگی خود را در فهم تکثر و احترام به تفاوتهای اتنیکی ، مذهبی، تاریخی و زبانی، درک کنیم. در مالزی دو نوع تعطیلات عمومی وجود دارد؛ «تعطیلات ملی» و «تعطیلات ایالتی» بر پایه دین، اتنیک و ایالت.
پرهیز از تبعیض در مالزی، تا آن جا پیش رفته است که در بسیاری از تبلیغات از افراد منسوب به گروههای مختلف اتنیکی استفاده مینمایند تا مبادا شائبه خودبرتر بینی ایجاد گردد.
قیاس کنید با تفکرات احمقانه بخش بزرگی از جامعه ایرانی که معتقد به برتری زبان فارسی بوده و تاریخ ایران را محدود به تاریخ ایران مرکزی نموده و با انکار ترکها، عربها و … آنها را ترکزبان، عربزبان و … خطاب مینماید.
تبعیض نژادی چیست؟ تعریف تبعیض نژادی در کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض نژادی
واژهی نژاد در وهله اول تداعیکننده سه گروه انسانی سفیدپوست، سیاهپوست و زرد پوست در ذهن عام است؛ که در دورهای عبارت نژادپرستی نیز حول این نوع برداشت از واژه نژاد در غرب مطرح میشد و به طور کلی به سلسله رفتارهای تبعیض نژادی سفیدپوستان علیه سیاهپوستان اطلاق میگردید. این موضوع به قدری وسیع از سوی رسانهها، فیلمها و نوشتهجات تبلیغ شده است که ذهنیت عموم در مورد تبعیض نژادی حول نژادپرستی سفیدپوستان بر سیاهپوستان شکل گرفته است. این در حالی است که به لحاظ آکادمیک و آنچه که در اسناد و کنوانسیونهای بینالمللی آمده تبعیض نژادی به هر نوع تمایز و ممنوعیت یا محدودیت و یا رجحانی که براساس نژاد و رنگ یا نسب و یا منشأ ملی و یا قومی مبتنی باشد گفته میشود. طبق این تعریف علمی از تبعیض نژادی، هرگونه محدودیت علیه ملل و اقوام به عنوان مورد تبعیض نژادی قابل طرح میباشد.
در طول تاریخ نژادپرستی که همواره به برتریت و تفوق یک گروه انسانی از دیگری تاکید دارد؛ با پشتیبانی یک ایدئولوژی فراگیر همراه بوده است. در بریتانیا و آمریکا استثمار سیاهپوستان از پشتیبانی «مذهب» بهرهمند بود و در آلمان این موضوع با ایدئولوژی نازیسم گره خورده بود. نژادپرستی با تکیه بر توجیحات ایدئولوژیک فکری، مشروعیت یافته و سپس در جامعه انتشار مییابد و موجب اعمال محدودیتها و ممنوعیتها علیه نژاد درجه دو توسط نهادهای قدرت میشود.
امروزه اعلامیه جهانی حقوق بشر به عنوان اولین سند حقوق بشری سازمان ملل متحد، علیرغم محتوای کلیاش، به آزادی و برابری از لحاظ حقوق انسان تاکید داشته و این مساله را فارغ از کاتگوریهایی چون دین، مذهب، زبان، عقیده، رنگ، جنس، ملیت، وضع اجتماعی، ثروت و ولادت و یا هر موقعیت دیگر بیان میکند. به دنبال اعلامیه جهانی حقوق بشر، اسناد و کنوانسیونهای بینالمللی که تاکنون به امضای اعضای این سازمان رسیده چهارچوب دقیقی از حقوق ملیتها و ائتنیکها و زبانها، نژادها، کودکان، زنان و غیره برای اعمال در کشورهای عضو ارائه میدهد.
ماده دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر در بند یکم بیان میدارد که «هرکس میتواند بدون هیچگونه تمایز مخصوصا از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت، وضع اجتماعی، ثروت، ولادت و یا هر موقعیت دیگر، از تمام حقوق و کلیه آزادیهایی که در اعلامیه ذکر شده است، بهرهمند گردد.»
همچنین در بند دوم همین ماده بیان میکند که «هیچ تبعیضی بعمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی، اداری و قضایی یا بینالمللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد، خواه این کشور مستقل، تحت قیومیت یا غیرخودمختار بوده یا حاکمیت آن بشکلی محدود شده باشد.»
بنا بر بند یک و دو ماده دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر و با استناد به ماده اول آن مبنی بر اینکه تمامی انسانها از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند؛ زبان و ملیت و گروه ائتنیکی و سرزمین نمیتواند موجب برتریت و یا محدود شدن آزادی افراد و جوامع گردد.
اعلامیه جهانی حقوق بشر در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ در پاریس به تصویب رسیده است و بعد از اینکه به امضای اکثر اعضای عضو سازمان ملل رسیده کنوانسیونهای جزئی دیگری با عناوین کنوانسیون بین المللی رفع هرگونه تبعیض نژادی در تاریخ ۲۱ دسامبر ۱۹۶۵، میثاق بین المللی حقوق مدنی وسیاسی و میثاق بین المللی حقوق اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی به تاریخ ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶ برای تفصیل و توضیح دقیق حقوق بشر تنظیم و تصویب شده است.
کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض نژادی قراردادی بینالمللی است که طبق طبقهبندی کارل واساک در نسل سوم حقوق بشر قرار میگیرد. طبق طبقهبندی واساک از حقوق بشر، حقوق نسل اول حقوق مدنی و سیاسی، مربوط به حقوق زندگی و مشارکت سیاسی است. حقوق نسل دوم مربوط به حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و حقوق نسل سوم هم حقوق جمعی و گروهی، که حقوق مربوط به صلح و حقوق پاکسازی محیط زیست را دربرمیگیرد. این کنوانسیون به منظور جرم انگاری تبلیغ هرگونه برتری نژادی و نفرتپراکنی و همچنین تشویق دولتها برای ایجاد تعهد در بین کشورها برای ایجاد تلورانس بین گروههای نژادی و رفع کردن هرگونه تبعیض تنظیم و در ۲۱ دسامبر ۱۹۶۵ میلادی برابر با سیام آبانماه۱۳۴۴ شمسی در تصویب شده است.
کنوانسیون بینالمللی رفع هر نوع تبعیض نژادی بند اول خود بیان می دارد که :
« نظر به اینکه منشور ملل متحد مبتنی بر اصول حیثیت ذاتی و تساوی کلیه افراد انسانی و کلیه دول عضو ملل متحد متعهد شدهاند که منفرداً و مشترکاً با همکاری سازمان برای نیل به یکی از هدفهای ملل متحد یعنی توسعه و تشویق احترام جهانی و واقعی به حقوق بشر و آزادیهای اساسی برای همگان بدون تمایز نژاد یا جنس یا زبان و یا مذهب اقدام نمایند.»
طبق ماده اول این کنوانسیون تبعیض نژادی به صورتی که در ذیل آمده تعریف میشود:
«تبعیض نژادی اطلاق میشود به هر نوع تمایز و ممنوعیت یا محدودیت و یا رجحانی که براساس نژاد و رنگ یا نسب و یا منشأ ملی و یا قومی مبتنی بوده و هدف یا اثر آن از بین بردن و یا در معرض تهدید و مخاطره قراردادن شناسایی یا تمتع و یا استیفاء در شرایط متساوی از حقوق بشر و آزادیهای اساسی در زمینه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و یا در هر زمینه دیگری از حیات عمومی باشد.»
این کنوانسیون ابتدائا اعلام میکند که مفهوم عبارت تبعیض نژادی بازه وسیعی را در نظر گرفته که شامل زبان و مذهب نیز میشود و بکارگیری صرف واژه نژاد به معنای تحتالفظی آن نبوده و مفاهیم جنس، زبان، مذهب و نژاد را شامل میشود.
بدین ترتیب این کنوانسیون کاملا قابل استناد برای بررسی کشورهای کثیرالمله و چند قومیتی است و هرگونه سیاستهای تبعیضآمیز و ناعادلانه بین ملل، گروههای ائتنیکی، زبانها و مذاهب در داخل یک کشور قابل بررسی با این مصوبه سازمان ملل متحد میباشد.
طبق تعریفی که از تبعیض نژادی ارائه میشود، مقصود از تبعیض نژادی تنها رنگ پوست نبوده و هرگونه تبعیض فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را شامل میشود که در بین ملل و گروههای ائتنیکی اعمال شده و به هدف از بین بردن فرهنگ و آزادیهای سیاسی آن ملت و یا گروه ائتنیکی اعمال میشود
با توجه به آنچه که در ابتدا بیان شد؛ اگرچه در ذهنیت عموم، نژادپرستی و تبعیض نژادی به عنوان بیعدالتی و نابرابری بین گروههای اصلی نژادی از جمله سیاهپوستان و سفیدپوستان و زردپوستان تلقی میشود؛ اما این ذهنیت بکلی اشتباه بوده و موضوع تبعیض نژادی امروزه در تعریف سازمان ملل متحد به گونهای وسیعتر بیان گردیده و تعریف شده است. اگر در این تعریف دقیق شویم میتوانیم این موضوع را مطرح کنیم که امروزه مبحث نژادپرستی و تبعیض نژادی به کلیهی نگرشها و رفتارهایی مربوط میشود که یک گروه انسانی با ویژگیهای فرهنگی، زبانی، منطقهای را مورد محدودیت، اهانت و ممنوعیت قرار میدهند. به عبارت دیگر اعمال محدودیت و ممنوعیت بر یک گروه اتنیکی، قومی، ملت میتواند به عنوان نژادپرستی و تبعیض نژادی مورد پیگرد قرار گیرد.
ماده ۴
دول عاقد هر نوع تبلیغات و تشکیلاتی را که از افکار و نظریههای مبتنی بر تفوق یک نژاد و یا گروهی از اشخاصی که رنگ و یا منشأ قومی معین دارند الهام بگیرد و یا هر نوع تنفر و تبعیض نژادی را توصیه یا تشویق کند ـ تقبیح مینماید و متعهد میشوند که به منظور ریشهکن ساختن این چنین تحریکات یا تبعیضات و به طور کلی برای محو هر قسم تبعیض نژادی سریعاً تدابیر لازم را اتخاذ نمایند ـ و در این راه اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر و نیز حقوقی را که در ماده پنجم این قرارداد تصریح گردیده است مورد توجه قرار دهند.
ماده چهارم کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض نژادی به صورت واضح بیان میکند که «تبلیغ هر نوع افکار و نظریههایی که مبتنی بر برتری نژادی، یا هر نوع تنفر و تبعیض نژادی باشد» باید تقبیح و جلوی آن گرفته شود. به این ترتیب نشر هرگونه افکار و نظریههایی که نشانگر برتریت یک نژاد و یا گروهی از اشخاصی که رنگ و یا منشأ قومی متفاوت دارند جرم بوده و قابل پیگرد قانونی است. توهین به ملل، اقوام و تحقیر و تمسخر فرهنگ و زبان آنها از نشانههای افکار و نظریههایی است که به تفوق یک نژاد بر نژاد دیگر تاکید میکند و موجب نفرتپراکنی قومی- ملی میگردد؛ که این هم به عنوان تبعیض نژادی مطرح شده و طبق کنوانسیون مذکور باید جلوی این قبیل رفتارها گرفته شود.
ماده ۷
دول عاقد متعهد میشوند به منظور مبارزه با تعصباتی که منجر به تبعیضات نژادی میشود و نیز برای تعمیم و بسط تفاهم و روح گذشت و سازش و مودت در میان ملل و گروهها و نژادها و اقوام مختلف و ترویج نیات و اصول منشور ملل متحد و مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه ملل متحد درباره رفع تبعیضات نژادی و مفاد این قرارداد اقدامات مؤثر علیالخصوص در زمینه تعلیم و تربیت فرهنگ و نشر اخبار معمول دارند.
همچنین ماده هفتم این کنوانسیون بیان میکند که دول عاقد متعهد هستند به منظور مبارزه با تعصباتی که منجر به تبعیضات نژادی میشود و نیز برای تعمیم و بسط تفاهم و روح گذشت و سازش و مودت در میان ملل و گروهها و نژادها و اقوام مختلف اقدام کنند.
کنوانسیون رفع هر نوع تبعیض نژادی بعد از تعریف دقیق تبعیض نژادی، در ماده 4 انتشار افکار و نظریههای نژادپرستانه را تقبیح میکند و مادهای است که این عمل را «جرم» تعبیر میکند. در ماده 7 نیز دولتها را نیز موظف و متعهد میکند تا جلوی اشاعه این افکار و تعصبات، راهکارها و اقدامات لازم را به عمل آورده و موجب تلورانس و مودت بین ملل و گروهها و نژادها و اقوام مختلف شود.
وستا قادر ابر مرد تاریخ سردشت
به چهرهاش نگاه کنید، به چشمانش خیره شوید، اشتباه نکنید این که در چشمان او می بینید آب نیست، آتش است، آتشی که اگر ما را نسوزاند و با آن بیدار نشویم، حقمان است که بمیریم. به چشمانش نگاه کنید، باور کنید او را می شناسید. اندکی به مغزتان فشار بیاورید، او روح سرگردان ملت ماست که شباهنگام بر فراز شهرهای ما به پرواز می آید تا ما را هشیار کند، تا ما را از خواب بیدار کند، تا چشمانمان را به واقعیت دنیای بیرون باز کند، تا مفهوم جنگ را برای ما عریان به زبان آورد؛ اما ما خواب آلوده تر از آنیم که با نالههای این روح سرگردان از خواب بیدار شویم.
یک بار دیگره به چهره اش نگاه کنید. شناختیدش؟ او «وَستا قادر» است، همان استاد قادر بنای خودمان که ساکن روستای «رَش هَرمه» سردشت بود. باز هم نشناختیدش؟ اگر نمی شناسید، بدانید شما ملتی هستید که تاریخ ندارید، بدانیم که ما باید آنقدر در کلاس تاریخ بمانیم و آن را تکرار کنیم تا دیگر تاریخ را فراموش نکنیم. بدانیم که ما به آلزایمر ملی گرفتار شده ایم. ما آنقدر در تصاویر دروغین خودمان و سیاستمدارانمان گم شده ایم که دیگر خودمان را هم نمی بینیم.
عصرْ هنگامِ هفتم تیرماه بود، سال ۱۳۶۶. وَستا قادر در روستای کناری، آخرین ردیف قلوه سنگهای کوهی را روی دیوار گذاشته بود و داشت بین آنها را با شن و سیمان پر میکرد، کم کم داشت آماده میشد تا دستهایش را بشوید و به روستای خود بازگردد. از دور از پشت درختهای روی تپه دید که چند نفر دارند چند قاطر را به طرف او میآورند. صدای ناله میآمد و سوارانی که بر پشت حیوانها، خمیده و بیقرار بودند. نزدیک تر که شدند همسرش را دید که بر پشت قاطری به خود میپیچد، روی قاطر بعدی ناصر خردسالش بود و قاطر بعدی مالمال برادر دوقلوی ناصر، و قاطر بعدی شهین گیانش (شهین جانش) را می آورد، دختر شش سالهای که عزیز بابا بود. چشمهاشان تورم کرده بود، بدنها سوخته بود، به سختی تنفس می کردند. وَستا قادر گیچ شده بود، چه بلایی بر سر عزیزانم آمده است؟ گمان میکرد خانه آتش گرفته است؟ فریاد زد چه شده است؟ کسی نمیدانست چه بگوید؛ کسی به درستی نمیدانست چه شده است و کسی نمی دانست چه باید کرد؟ فقط گفتند خانه ات بمباران شده است. وَستا قادر خوشحال شد. گفت خدا را شکر که همسر و فرزندانم زنده اند. وَستا قادر کنار همسرش رفت و سر در گوش محبوب کرد و پرسید حال بچه مان چطور است؟ آخر همسر وَستا قادر پا به ماه بود. مادر فقط گریست، چون تنفس هم برایش سخت بود، سخن گفتن که هیچ.
ماشینی صدا زدند، خانواده اش را سوار کرد و به سرعت به سوی سردشت حرکت کردند. وقتی به شهر رسید همه جا پریشان بود گفتند چهار نقطه شهر بمباران شیمیایی شده است و هواپیماهای عراقی بقیه بمبهای خود را بر سر روستاهای اطراف ریخته اند. یکی از روستاها، همان «رَش هَرمِه»، روستای وَستا قادر بود. بیمارستان سردشت جای سوزن انداز نداشت. در یک شهر ۱۲ هزار نفری، هشت هزار نفر به گاز خردل آلوده شده بودند و دهها نفر در همان آغاز بمباران جان داده بودند. خانواده وَستا قادر را به بانه اعزام کردند. در بانه، بیمارستان آنها را نپذیرفت. گفتند اول بروید مصدومین را شستشو کنید تا آلودگی شیمیایی آنها شسته شود و بعد بیاورید. وَستا قادر سه کودک نیم جانش را به نیش کشید و با همسرش که دیگر توان راه رفتن نداشت، به خانه دوستی رفت و خودش آنها را در حمام شستوشو کرد. وقتی آب با پودرهای باقی مانده بر تن بچه ها مخلوط شد واکنش شیمیایی نشان داد و تازه پوست آنها را شرحه شرحه کرد. بچه ها و همسرش را دوباره به بیمارستان برد. گفتند باید به تبریز منتقل شوید.
در راه تبریز همسرش گاهی ماسک اکسیژن را از روی دهانش برمیداشت، نالهای می کرد و با صدایی که از حلقومش به سختی بیرون میآمد بخشی از واقعه را در گوش وَستا قادر نجوا میکرد. برایش تعریف کرد که وقتی نزدیک درخت گردو کنار نهر آب داشته است بچه ها را شستوشو میداده، بمبی در نزدیکی درخت گردو بر زمین خورده است، انفجاری در کار نبوده اما گازی همراه گردههایی از بمب خارج میشده است. با ضربه بمب، گردوها مانند برگ خزان از درخت میریزند. همینکه گاز در هوا پراکنده میشود، گنجشکها هم از آسمان بر زمین میریزند. به زمین که نگاه میکنی نمیدانی اینها که میبینی گنجشک است یا گردو! و گاز خردل و پودرهای داخل بمب در آب نهر روانه می شود تا به دور دست ها برود و آنان که شادمانه بر سر نهر میآیند تا آبی بنوشند را نیز مسموم کند. گویی این قانون جنگ است که تو حتی در دور دستها هم حق خندیدن و شادمانی نداری.
آمبولانس پس از شش ساعت رانندگی در پیچ و خم جادههای کوهستانی، که هر دقیقه اش برای وَستا قادر طعم مرگ میداد و در هر دستاندازش، بخشی از تاول روی پوست همسر و بچههایش پاره میشد، بالاخره به تبریز رسید. چند ساعتی پس از بستری شدن در بیمارستان تبریز، همسرش زایمان میکند و دختری به دنیا می آورد. کل زمانی که همسرش دراتاق عمل بوده است برای زایمان، کمتر از نیم ساعت است. بلافاصله پس از زایمان همسرش، بیمارستان تصمیم میگیرد همه خانواده را به تهران اعزام کند. وَستا قادر التماس میکند بگذارید بچه نوزادم را ببینم. میگویند وقتی از تهران برگشتی او را تحویلت میدهیم. پسر عموی وَستا قادر که برای کمک به او از بانه با او همراه شده است، به علت آنکه خودش هم آلوده به مواد شیمیایی شده است، بینایی اش را از دست میدهد و دیگر نمیتواند یاور او باشد. حالا دیگر وَستا قادر تنهای تنهاست. با چهار مصدوم بدحال شیمیایی روی دست و نوزادی که داغ دیدنش را بر دلش گذاشتند. وَستا قادر مجبور می شود همسرش را و سپس یک به یک بچه هایش به کول بکشد و از بیمارستان به داخل آمبولانس ببرد. آمبولانس راه افتاد تا آنها را به فرودگاه برساند. در راه به همسرش گفت دوست دارد اسم نوزادشان را «ژیان» بگذارد. و این معجزه انسان است که در اوج مرگ و رنج و ناامیدی اسم فرزندش را ژیان، که در زبان کردی به معنی «زندگی» است، میگذارد.
در پای هواپیما دوباره وَستا قادر همسرش و بچه هایش را یک به یک بر دوش می کشد و از آمبولانس به داخل هواپیما میبرد. نخست همسرش را به داخل هواپیما برد، سپس دخترش را برد و بعد پسرش مالمال را. وقتی برگشت تا پسر دیگرش ناصر را به داخل هواپیما ببرد، دید بچه نفس نمی کشد و پرستار داخل آمبولانس سرش را به دیوار آمبولانس تکیه داده و اشک میریزد. اجازه ندادند پیکر پسرش را به داخل هواپیما ببرد.
وَستا قادر زانوانش بریده بود. جلوی آمبولانس روی زمین نشست. نه می توانست پیکر جگر گوشه اش را در فرودگاه تبریز رها کند و نه میتوانست همراه همسر و بچههای بیمارش به تهران نرود. به او قول میدهند که پیکر پسرش را به سردشت بفرستند. او پیشتر، بخشی از وجودش را، نوزدای که نگذاشتند او را ببیند، در بیمارستان تبریز جا گذاشته است، اکنون بخش دیگری از وجودش را نیز در فرودگاه تبریز جا میگذارد.
در تهران این قافله مرگ را به بیمارستان بقیهالله میبرند. پسر دومش، مالمال هم در بیمارستان بقیهآلله پر میکشد. همسر و دخترش را در بیمارستان تهران میگذارد و برای تدفین پسرها راه میافتد. جسد مالمال را از بیمارستان تحویل میگیرد و با جسد به تبریز میرود تا جسد ناصر را هم تحویل بگیرد. در تبریز به او میگویند جسد را به سردشت فرستادهایم. پس با جسد مالمال از تبریز به سمت سردشت راه افتاد. اما راننده آمبولانس حاضر نمیشود وارد شهر شود. میگوید سردشت آلوده به مواد شیمیایی است و من وارد نمیشوم. وَستا قادر جنازه مالمال را به دوش میگذارد و پای پیاده به شهر می رود. در سردشت جسد ناصر را هم تحویل میگیرد و سپس جنازه سردارانش را سوار قاطر میکند و به سوی روستای خودش حرکت میکند. وَستا قادر در راه اشک میریخت و ترانه قدیمی «لای لای» کردی را با غمناک ترین صدا زمزمه میکرد:
وَستا قادر گاه میایستاد و رو به آسمان مینگریست، نمیدانست به خدا از که و از چه شکوه کند؟ و نمیدانست از او چه طلب کند. دلش میخواست طلب مرگ کند تا در کنار پسرانش بیارامد. اما وقتی یادش میآمد که محبوبش و شهین گیانش در بیمارستان تهران منتظر او هستند و وقتی به ژیان چند روزه اش که در بیمارستان تبریز است میاندیشید، گامهایش را به شتاب بر می داشت تا هرچه زودتر به روستا برسد بچه ها را به دامن خاک بسپارد و به تهران بشتابد تا پس از درمان همسرش به تبریز برود و ژیانش را در آغوش بگیرد تا غمهایش فراموش کند.
وقتی به روستا میرسد اقوام و دوستان به کمکش میآیند و مراسم تشییع و تدفین پسران انجام میشود. تا نیمه شب درگیر این مراسم است. همان نیمه شب با پای پیاده ده کیلومتر راه میرود تا به جاده برسد و خود را به تهران برساند. وَستا قادرکه روز قبلش طولانی ترین روز تاریخ را با همراهی پیکر دو پسر خردسالش طی کرده است اکنون طولانی ترین شب تاریخ را آغاز کرده است. دستانش به علت تماس مکرر با بدن شیمیایی شده پسرانش تاول زده است اما تاولی که بر جگرش زده است آنقدر سوزناک است که متوجه تاولهای دستانش نمیشود. به تهران که می رسد یک راست به بیمارستان میرود و سراغ همسر و دخترش شهین گیان را میگیرد. در مییابد که شهین جانش هم پریده است. چند ساعتی کنار تخت همسرش مینشیند و فقط به هم نگاه میکنند و میگریند. چیزی برای گفتن وجود ندارد. به که نفرین کنند؟ که را مقصر بدانند؟ آنان کجای بازی بوده اند؟ در کدام ایستگاه سیاست از آنان نظر خواستهاند؟
وَستا قادر برای آرامش دادن به همسرش حتی جرأت نکرد دستان همسرش را در دست بگیرد. پوست سوخته و چروکیده دستان همسرش جایی برای تسکین بخشی نگذاشته بود. وستا قادر چند روز مدام کنار همسرش نشست. در چشمان او نگریست و با هم اشک ریختند. آنگاه لاجرم از همسرش اجازه گرفت تا جسد دختر را به روستا ببرد و در کنار برادرانش به خاک بسپارد. و همسرش با اشاره چشمان به او اجازه داد. وَستا قادر عقب عقب رفت و با چشمان سبزش به چشمان همسرش خیره شده بود. گویی میترسید دیگر این چشمان را نبیند. از اتاق که خارج شد، همه اش دو روز شد. به شتاب جسد شهین را بُرد و در کنار ناصر و مالمال به خاک سپرد و به تهران برگشت. اما وقتی به بیمارستان رسید همسرش برای همیشه به خواب رفته بود و دیگر چشمان او را ندید که ندید. حتی جنازه اش را هم ندید.
ظاهرا ساعاتی پس از آن که وَستا قادر جسد دخترش شهین را تحویل میگیرد و به سوی سردشت روانه میشود، طاقت همسرش طاق می شود و روحش به سوی بچه هایش پرواز میکند. بیمارستان هم روز بعد جسد همسرش را به سردشت می فرستند. یعنی وقتی وَستا قادر پس از دفن دختر، از سردشت به تهران میشتافت تا در کنار همسرش باشد، پیکر همسرش به سوی سردشت روانه شده بود. وَستا قادر به بیمارستان که رسید و خبر مرگ همسرش را شنید، تمام شد. همان جا کنار دیوار راهروی بیمارستان نشست. دلش میخواست همانجا دراز بکشد و برود پیش همسر گیانش، پیش ناصر گیانش، پیش مالمال گیانش و پیش شهین گیانش. بدنش کرخت شده بود. نه گریهاش میآمد و نه توانی داشت که برخیزد و بایستد و گام بردارد. نشست، به امید آن که همان جا جانش به آرامی از تنش پرواز کند. اما هر چه نشست و هر چه منتظر ماند و هرچه به سقف خیره شد، خبری نشد. نمیدانست که چرا روحش توان پرواز ندارد.
در همین حال و هوا بود که یک مرتبه به یادش آمد که ژیان جان نوزادش، این آخرین حلقه اتصال او با این جهان، در بیمارستان تبریز منتظر اوست. گویی پاهایش قوت گرفت نفهمید چگونه خودش را به پایانه اتوبوسها رساند و با اولین اتوبوسی که به غرب می رفت راه افتاد تا خودش را به سردشت برساند. میخواست یک بار دیگر قبل از خداحافظی نهایی، همسرش را ببیند. اما وقتی به روستای شان رسید، همسرش تشییع شده و به خاک سپرده شده بود. وَستا قادر رفت و کنار همان نهری که بچههایش حمام میکردند ساعت ها نشست و به آب خیره شد و به آسمان نگریست و زیر لب چیزهایی گفت که هیچکس نفمهید.
فردای همان روز برای گرفتن نوزادش، شتابان به تبریز رفت. در بیمارستان تبریز به او گفتند نوزاد را به علت آن که کسی سراغش را نگرفته است تحویل شیرخوارگاه داده اند. در شیرخوارگاه دهها نوزاد را به او نشان دادند و گفتند بچه تو یکی از این هاست. اگر میتوانی او را شناسایی کن و ببر. وَستا قادر به تک تک آنها نگاه کرد. دلش میخواست همه آنها را در آغوش بکشد. هر کدام را که میخواست انتخاب کند تنش می لرزید، نکند بچه من نباشد، نکند این را ببرم و پدر و مادرش تا آخر عمر پریشان به دنبالش بگردند. هر چه نگاه کرد پریشانتر شد. آخر پس از تولد کودکش در بیمارستان حتی یک بار هم اجازه نداده بودند او نوزادش را ببیند و بعد برود. او هیچ تصویری از نوزادش نداشت. بالاخره دلش نیامد که به دروغ یکی از بچه ها را انتخاب کند و بگوید این فرزند من است. داغ از دست دادن ژیان را از شیرخوارگاه با خود آورد و تا آخر عمر هرگاه از او پرسیدند چه آرزویی داری گفت آرزوی دیدن ژیان گیانم.
وقتی از شیرخوارگاه بیرون میآمد به وضوح کمرش خم شده بود. زانوانش همراهی نمیکردند، چشمانش دیگر نای دیدن نداشت چه رسد به نای گریستن. این بار دیگر عجله ای برای رفتن نداشت. گویی دیگر در این جهان جایی برای رفتن نداشت. تمام اعضای خانواده اش را در حادثه ای که او هیچ مداخله ای در پدیداری آن نداشتِ، از او گرفته بودند.
وَستا قادر ۳۰ سال پس از مرگ عزیزانش زنده ماند و هر هفته در کنار گور آنان حاضر می شد و با آنها به نجوا می پرداخت. اما ما عُرضه آن را نداشتیم که او را به نماد مقاومت انسانی تبدیل و به جهانیان معرفی کنیم. جهانیان پیشکش، حتی او را به ملت خودمان هم معرفی نکردیم. در سراسر ایران غیر از اهالی سردشت چه کسی نام وَستا قادر را شنیده است؟ ما حتی عُرضه نداشتیم داستان زندگی این اسطوره روح مقاوم انسانی را بنویسیم و منتشر کنیم.
محسن رنانی
لوسیل بریجز، قهرمان مبارزه با نژادپرسنتی
لوسیل آن مادر شجاع و بینظیری است که در سال ۱۹۶۰، دختر کوچکاش روبی را در مدرسهی سفیدپوستان در نیواورلئان ثبتنام کرد.
روبی ششساله همراه مارشالهای قضایی درحالی که بچهها و والدین سفیدپوست سنگ میانداختند، گوجه و تخممرغ پرت میکردند، تف میکردند و تمسخر وارد مدرسه شد.
حتی پلیسهای محلی شهر جلوی راه او را بستند. اما مارشالهای قضایی که روبی را همراهی میکردند با اصرار پلیسهای سفیدپوست را کنار راندند تا او وارد مدرسه شود.
بعد از آن هم بریجز برای بیش از یک سال، از لابلای تظاهرات و تحقیر نژادپرستان، هر روز روبی را تا مدرسه مشایعت میکرد. به خاطر فرستادن کودکش به مدرسه، کارش را هم از دست داد، مغازهها و بقالیها شهر حاضر نبودند به او چیزی بفروشند.
اگر حمایت سازمانهای مردمنهاد سیاهپوستان نبود به سختی میتوانست گذران زندگی کند. همسایهها و دوستان هر روز به نوبت مواظب خانه و زندگیاش بودند تا از حملهی نژادپرستان در امان باشد.
روبی در مدرسه هم روزگار سختی داشت. تنها یک معلم سفیدپوست حاضر شد به روبی درس بدهد، آنهم در کلاس یکنفرهای که تنها شاگرد بود. زنگ تفریح تنها بود و باید با خودش بازی میکرد.
با همهی اینها روبی حتی یک روز غیبت نداشت. دختر کوچولوی شش ساله با پشتکار درسش را ادامه داد و فارغالتحصیل شد. راه مادر را هم ادامه داد، بنیادی غیرانتفاعی به راه انداخت تا کمک کند دیگر بچههای سیاهپوست هم بتوانند از حق تحصیل برخوردار شوند.
لوسیل بریجز یکی از قهرمانان بیادعای من است. ۸ کلاس سواد داشت، سالها در زمین کشاورزی جان میکند، دستش به زحمت به دهانش میرسید اما باور داشت که تحصیل، راه نجات است و بهترین آموزش را برای هر شش بچهاش میخواست.
تصویر کار شجاعانهی او بعدها در نقاشی مشهوری از نورمن راکول با عنوان «مشکلی که همه با آن زندگی میکنیم» جاودانه شد.
چندسال پیش مصاحبهای با لوسیل بریجز را گوش میدادم.
ازش پرسیدند نگران نبود که دخترش روبی دچار تروما شود؟ گفت «با همهی وجود.» اما باز شب قبل از اولین روز مدرسه، پشت میز آشپزخانهاش نشست و قاطع فکر کرد حتا اگر بچهی من، پارهی تن من، تراما بگیرد میارزد به اینکه بساط ظلم جداسازی نژادی برچیده شود.
گفت چیزهایی هست مهمتر از چهاردیواری خانهی شما، «امنیت» نیمبند و پوشالی شما، چیزهایی مثل کثافت نژادپرستی و جداسازی نژادی که باید بساطاش برچیده شود. میارزد تمام زندگیات حتا بچهات را به خطر بیندازی؟ بله، معلوم است که میارزد.
لوسیل بریجز در سن ۸۶سالگی درگذشت.
پان ایرانیسم خطری که هویت ایرانی را تهدید میکند
تاریخ کشور را نباید با نفرت و تحقیر دیگران ساخت.
اقوام ایرانی همواره جزو افتخارات این سرزمین بوده اند؛ هم با زبان هایشان، هم با فرهنگ هایشان و هم با سنت ها و تاریخشان، این را من هم درباره ترک های ایران می گویم، هم درباره عرب ها، کردها، بلوچ ها، گیلک ها و سایر اقوام ایرانی. چه دلیلی دارد که ما امروز با رویکردهای شوینیستی به مقابله با غنای فرهنگی خود برویم، جز آنکه تعمدی داشته باشیم که اقوام و فرهنگ های متفاوت و رنگارنگی را که هزاران سال است با هم زندگی می کنند به جان هم بیاندازیم.
اینکه گروهی طرفدار کورش و ایران باستان باشند، به نظر من به خودی خود هیچ ایرادی ندارد و شاید خوب هم باشد. البته از نظر عقلانیت مدرن این بسیار مضحک است، همانقدر مضحک که امروز کسی در یونان بگوید طرفدار آلکساندر مقدونی است یا کسی در فرانسه بگوید طرفدار ناپلئون بناپارت است (سخنانی که فقط فاشیست های عقب مانده از لحاظ فرهنگی و اجتماعی انجام می دهند) اما بهر حال فرایندهای «ملت سازی» در اروپا و آمریکا هم برای خود تاریخ ملی به وجود آوردند. مساله در این نیست؛ مساله در این است که اعتقاد به چیزی که دقیقا چندان اطلاعی از آن نداریم بسیار خطرناک است و همیشه امکان دستکاری شدن به وسیله دیگرانی را فراهم می کند که مایلند احساسات و عواطف افراد را به سمت و سوهایی که مایل هستند، بکشانند.
من مطمئن هستم اکثریت کسانی که از برتری فرهنگ ایران و دوران طلایی باستان و این قبیل سخنان غیرعلمی دفاع میکنند، کمترین اطلاعی از تاریخ ایران باستان و پیچیدگی آن همچون همه تاریخهای باستانی ندارند. امروز چه در یونان باشیم، چه در مصر، چه در چین باشیم و چه در هند، یعنی در همه تمدن های بزرگ باستانی، هیچ کسی جز افراطیون فاشیست از نظریههای ملی گرایی افراطی و باستانگرایی دفاع نمیکند.
اجازه ندهیم سراب های گذشته زندگی ما را به سوی افراطی گری های ملی و باستان گرایانه ببرند.
اینکه ما همچون همه کشورهای جهان برای خود یک تاریخ و هویت ملی بسازیم به هیچ عنوان به ما حق نمیدهد که این تاریخ را علیه و یا با تحقیر دیگران بسازیم. مثالی بزنم اگر مساله به قدمت باشد، تمدن های بین النهرینی یعنی آشوریان، عیلام، عرب ها، یهودیان، آرامیان و … بسیار از ایرانیان مرکزی هم قدرتمند تر بوده و هم زودتر تمدنهای خود را با فاصلهای بین پنج تا سی قرن پیش از ما بر پا کردهاند. پس آیا این امر به آنها حق می دهد که ما را تحقیر کرده و ساکنان جدید ایران بدانند.
به همین ترتیب نیز هویت و تاریخ یک کشور را نباید با نفرت و با تحقیر و خوار شمردن دیگران ساخت، بلکه باید بر نکات مثبت تاکید کرد. چه دلیلی دارد که ما امروز با رویکردهای شوینیستی به مقابله با غنای فرهنگی خود برویم، جز آنکه تعمدی داشته باشیم که اقوام و فرهنگهای متفاوت و رنگارنگی را که هزاران سال است با هم زندگی میکنند به جان هم بیاندازیم.
دکتر ناصر فکوهی
مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ
بیشتر بخوانید
چرا باید طرفدار تیم ملی فوتبال ایران باشم؟
این سوالیست که من از خود می پرسم و بررسی می کنم چرا باید طرفدار این تیم باشم؟
چه چیزی در این تیم وجود دارد که من با آن احساس اشتراک داشته باشم؟
چرا عواطف و احساسات من همراه این تیم باشد؟
این سوال ها مهم هستند، چرا که در طول تاریخ فوتبال ایران حتی یک بازیکن فوتبال بلوچ در این تیم وجود نداشته است. نه تنها در تیم ملی ایران بلکه در باشگاه های لیگ برتر ایران نیز بازیکن بلوچی وجود ندارد.
ممکن است بگویید:
“شما هویت طلب ها شورش رو در آوردید! دلت خوشه خب حتما بلوچی نبوده که فوتبال در این حد بلد باشه!”
اما…
لیست فقط و فقط تعدادی از بازیکن های حرفه ای بلوچ در کشورهای عربی:
-محمد قاسم جمعه علی البلوشی بازیکن تیم ملی امارات متحده عربی
-عبدالله موسی محمد البلوشی بازیکن تیم ملی امارات متحده عربی
-داود علی شنبه البلوشی بازیکن تیم ملی امارات متحده عربی
-بلال جلال البلوشی دروازه بان تیم ملی عمان و از بهترین بازیکنان المپیک
-طلال البلوشی بازیکن باشگاه العربی قطر
-عبدالله البلوشی بازیکنن تیم ملی نوجوانان کویت
ویادی هم کنم از اسطوره فوتبال کویت در دهه هفتاد و هشتاد میلادی عبدالله البلوشی که همراه تیم کویت به موفقیت های قابل توجهی در رقابت های آسیایی رسیدند.
در حالیکه بلوچ ها در لیگ های حرفه ای کشورهای عربی توپ می زنند در ایران حتی حق بازی کردن در لیگ برتر را ندارند.
چندی قبلی با یک مربی فوتبال از بلوچستان (چابهار) صحبت می کردم.
از بنده خواهش می کرد که برای صحبت کردن با مسئولین فوتبال باشگاهی در کشورهای عربی وساطت کنم تا استعدادهای فوتبال در بلوچستان به این کشورها مهاجرت کنند چرا که در ایران هیچ باشگاه حرفه ای آن ها را نمی پذیرد.
و من این سوال را از شما میپرسم: چرا باید طرفدار تیم ملی فوتبال ایران باشم؟
انعام دهواری