نژاد پرستی و نفرت از غیرخودی
روانشناسی نژاد پرستی و نفرت از غیرخودی نوشته ای است که در وب سایت شخصی دکتر نهضت فرنودی توسط نگارنده منتشر شده است.
متون روانکاوی تا کنون هیتلر را با برچسب هایی چون: مجنون پارانوئید، کودکی «سادیست» و دیگر آزار، ترسوئی پنهان در پشت توّهم شجاعت، برده ای روان نژند در چنگ وسوسه های دیگرآزاری، خود شیفته ای در چنگ حقارت نفس و بالاخره روان پریشی ضد اجتماعی و تشنه ی خون، معرفی کرده اند.
اگر چه این برچسب ها ابعادی از وجود آدلف هیتلر را مشخص می کند، ولی متأسفانه هیتلر و بسیاری از نژاد پرستان هر عصر و زمان، چیزی هستند بیشتر و فراتر از این برچسب ها و میدان و شدت آسیب و گزند آن ها به دیگران بسته به میزان قدرتی است که به دست می آورند. گاه یک کلام و جمله ی آزاد دهنده، نقش این تخلیه ی درونی را بازی می کند و گاه به آتش کشیدن یک قاره و سوزاندن میلیون ها می انجامد.
شناخت این ویژگی «فراتر» از برچسب های روانکاوی، هدف این مقاله است و گامی بسیار کوچک در راه شناخت این جغد شوم که هر زمان بر بام خانه ی قومی، ملتی و یا نژادی می نشیند و خانواده ی بشری را در اندوهی تازه فرو می برد.
بگذارید با یک تصویر سازی شما را به خاستگاه اولیه قدرت ها و ضعف های نیمه ی خودآگاه و ناخودآگاه انسان ببرم، و با هم مروری داشته باشیم از آنچه «تولد روانی انسان» نامیده می شود. تولدی که همزمان با تولد جسمانی ما نیست و طی پنج سال اول عمر و درگذر از مراحل مختلف رشد روانی صورت می گیرد.
کودک انسان در آغاز تولد، مانند مسافری است که با هواپیما در فرودگاه ناشناسی وارد می شود. نه سرزمینی را که بر آن فرود آمده می شناسد، نه زبان مردمش را می داند و نه علامت و نشانه ای آشنا می بیند. هواپیما برابر تونل فرود قرار می گیرد و این تنها مسافر از تونل عبور کرده به سالن فرودگاه می رسد. علاوه بر تمام ابهامات موجود، حتی فضای فرودگاه و سالن فرود را ابر و مِه ابهام که چشم باز مسافر را همتای چشم بسته ناتوان می کند، فرا گرفته است. کودک برای راه بردن به راز این سرزمین ناشناخته، تمام انرژی جسمی و روانی خود را بکار می گیرد و بیشتر از هر زمان دیگر در طول عمر «پیش رو»، یکپارچه توجه می شود که شاید وضعیت خود را بتواند ارزیابی کند.
پس از حدود پنج شش ماه بتدریج ابرها و مِه ناشناسی در سالن ورود فروکش می کند و مسافر یک «منِ بیرون از من» را که تنها مستقبل او در این فرودگاه است می بیند. «این منِ بیرون از من » اهمیت فوق العاده ای در زندگی مسافر تازهِ وارد دارد.
این اوست که باید نیازهای مسافر را فراهم کند. نیازهای مادی و جسمی و امنیتی و هم نیازهای رو به افزایش روانی او را. از طرف دیگر، واکنش های این «منِ بیرون از من»، همان اولین آینه ای است که اولین تصویرهای مسافر از «خویشتن» در آن نقش می بندد اگر این آینه یا «منِ بیرون از من»، با لبخند و گل و تابلوی خوش آمد و آغوش باز به استقبال آمده باشد، اولین «سکه ی طلای» پذیرش در قلک خالی «خودپذیری» کودک انداخته می شود. این«منِ بیرون از من» را بگذارید مادر به نمامیم یا کسی که نقش مادر را برای کودک ایفا میکند.
کودک در این سالن ورود به حیات روانی، بتدریج متوجه جدایی خود از مادر می شود. چیزی که در درون هواپیما از آن بی خبر بود، زیرا اولاً یک ماهی در حالت بی خبری «من جهانی» یا «خود شیفتگی» مطلق بسر می برد و بعد از آن هم دوره ای از «همبودی» و همزیگری با مادر را تجربه می کرد. لذا این گشایش چشم سوم یا «تولد دل» یا «جدایی روانی» کودک از مادر در این فرودگاه و سالنی که مسافر «ورود روانی» خود را تجربه می کند اتفاق می افتد.
بهر حال تجربه ی این «دو بودی» با مادر تجربه هولناکی است، زیرا کودک خود را ضعیف و ناتوان از بر آوردن اولین نیازهای خود و مادر را «قادر مطلق» یا آن ایده ال قدرتمند می بیند که حیات و مرگش در دست اوست.
مادر، این «قادر مطلق»، در چشم تازه به دنیا گشوده ی کودک در رفتار و حرکاتش طی هزاران بده بستان روزمره با کودک، یا این پیام را به کودک می دهد که او آنقدر عزیز و مهم و دوست داشتنی است که در رأس برنامه ها و الویت های مادر قرار دارد و مادر با حساسیت کامل، حضور دائمی، قدرت تمام و آرامش و بردباری در خدمت و کمر بسته ی اوست و یا بر عکس به دلائلی، مانند گرفتاری و اشتغال بی اندازه – عدم حساسیت کافی – نداشتن کیفیت پرستاری و پرورش – بیماری جسمی- بیماری روانی و افسردگی – اعتیاد- خشونت و اختلاف زناشویی- مشکلات اقتصادی فشار و شدت حوادث بیرونی و اجتماعی مثل جنگ و ترور و وحشت، یا در نهایت عدم آمادگی مادر برای تولد و مراقبت از یک کودک، پیامی که به مسافر تازه وارد می دهد این است که احتمال رهایی به حال خویشتن و وانهادن در سختی و نیازمندی و وحشت، در این فرودگاه و سرزمینی که وارد آن شده ای هست. اینکه کودک و مسافر تازه وارد ما کدام یک از این دو پیام را دریافت می کند، اثری قدرتمند و پایا در هیأت روانی او در بقیه عمر خواهد داشت. اگر چه نویسنده این سطور جزء آن دسته از روانشناسان مثبت اندیش است که هرگز قدرت انتخاب آزاد و واکنش به جهان و آنچه در آن هست را از انسان نمی گیرد، ولی از اثر بسیار مهم این پیام اولیه هم غافل نیست.
«کوهات»Kohut در سال های (1984-1977-1971) به این عامل مهم این گونه اشاره می کند:
افرادی که در بزرگی از انواع اختلالات شخصیتی بخصوص از نوع «خود شیفتگی» رنج می برند کسانی هستند که در این مرحله از زندگی روانی خود دچار «وقفه» و «ایست روانی» شده اند. مرحله ای که کودک انتظار و نیاز حیاتی دارد که دو بخش موجود«درونی اش»، یعنی آن بخشی که کودک آنرا دوست ندارد، زیرا که آبشخور ترس و اضطراب و ناتوانی و احتیاج است، با نیمه دیگر او که شجاع است و شور حیات دارد و تازه نفس است و با شادمانی، لحظه های زندگی را تجربه می کند و مادر را بسمت خود می کشاند و صداهای جدید در خود کشف می کند و خلاصه اولین رقص خود را در دنیا و با مادر آغاز می کند، نوعی پیوند و یکپارچگی را تجربه کند، (Cohesive Self).
این پیوند و یکپارچگی فقط وقتی اتفاق می افتد که کودک تصویری مطلوب، مقبول، دوست داشتنی و ارزشمند، از خود را در آینه اعمال و صورت و نگاه مادر مشاهد کند و هسته ی حرمت ذات او در مزرعه ی عشق و اعتماد و امنیت کاشته گردد. وقتی کودک این پیام را دریافت نمی کند، هیأت روانی او به سمت چند پارچگی خویشتن کشیده می شود. (Fragmentations of the self)
مهمترین تجربه ی Self یا «خویشتن» کودک، تجربه ی او به «موجود خوب» و «موجود بد» و یا «مقبول» یا «غیرمقبول» است. «کوهات» عدم هم حسّی یا قدرت درک احساسات کودک بوسیله ی والدین را خاستگاه اولیه این مشکل بزرگ روانی می داند.
و من آنرا میراث شومی می خوانم که ما نخواسته و ندانسته به فرزندان خود منتقل می کنیم.
چیزی که مبنای بسیاری از مصیبت های تاریخی است. (عدم حساسیت به احساسات و نیازهای دیگران). کودک در میان تمام نیازهای روانی که نام بردیم از جمله نیاز به امنیت و عشق و اعتماد و… یک نیاز مهم دیگری را هم فریاد می کند وآن فریاد ناشنیده ی کودک انسان برای نمایش و خود نمایی، به امید دریافت توجه و تحسین است که البته این نیاز در مراحل مختلف رشد و تحول روانی کودک به اشکال مختلف ظاهر می شود.
مادر و پدری که این نیاز را جدی می گیرند و با کودک خود وارد یک بازی جدی و بده بستان «دو قلو مآبانه» می شوند و گاه قدرت های خود را با مهارت به کودکی که مشتاق نمایش و بزرگ نمایی است قرض می دهند که کودک آنرا از آن خود تصور می کند، نیاز دیگر کودک که احتیاج دارد مادر و پدری ایده آل و قادر مطلق داشته باشد را برآورده می نمایند.
وقتی این «ایده آل» و این «قادر مطلق» و این «خدای » زمینی کودک او را پسندید و پذیرفت و تحسین کرد، بتدرج قلّک خالی ارزشمند کودک با سکه های طلا پُر می شود و دیگر در دروه های بعدی زندگی هر کسی که زباله و بی بهایی را بخواهد به خورد این قلُک بدهد، در آن فرو نخواهد رفت و خود بخود سر ریز می شود و از بین میرود، بدون اینکه درونی هیأت روانی کودک گردد.اما اگر به این نیاز مهم کودک پاسخی داده نشد و کودک به یکپارچگی نرسید، اولاً برای بقیه عمر گرفتار احساسات انتقالی این دوره، یعنی دوره ی نیازمندی به آینه گونگی مثبت – ایده آل ساز ی و بت طلبی و یافتن جفت دوقلوی خود است.
و در ثانی، خواسته و نخواسته از درون هم گاهی «خود خوب و ایدهآل» و «گاهی بد و دوست نداشتنی» می شود و هم طی یک واکنش روانی بیرونی سازی و با بکار گیری از مکانیسم دفاعی تعکیس یا فرافکنی این احساسات خوب و بد را به دیگران انتقال می کند.
در طول زندگی، تا بهنگام مرگ، ما پیوسته به موجودی بیرون از خود که ما را ارزشمند و دوست داشتنی بداند نیازمندیم.
کسی که این نیاز را در کودکی از مادر و پدر دریافت کرده باشد، به شکل بالغ تر و دو سویه تر بدنبال این موجود می گردد و کسی که از دریافت آن در کودکی محروم باشد، حتی در بزرگی به دنبال این موجود می گردد که یکطرفه و بی قید و شرط و بدون توجه به آنچه در مقابل دریافت می کند، در اختیار و خدمت این بزرگسال «کودک روان» قرار گیرد.
چون انسان ها از روابط خود، برخورداری دو جانبه را طلب می کنند، «بزرگسال کودک روان» ما، پیوسته با یأس مواجه می شود زیرا او احتیاج دارد کسی را بیابد تا او را ایده آل سازی کند. قادر مطلقی که قدرت حفظ و حراست او را داشته باشد.
پس از چند تجربه ی یأس آور فرد یا خود را از دیگران منزوی می کند، یا به خشونت با محیط بر می خیزد و نوعی برتری طلبی که فعل وارونه ی حقارت درونی اوست را نشان می دهد و یا در پشت ایده آل های ذهنی، مانند ناسیونالیسم که مادر ایده آل های ذهنی، را در قِلّت گرائی، مذهب که مادر ایده آلی را خالق هستی و یا نژاد و قومیت، بدنبال امنیت درونی می گردد.
مادرش وطن او را می ستاید، بخصوص وقتی که او فرزند خلف باشد و در راهش جان فشانی کند. دین اش، به او پناه می دهد و به او هویت یکپارچه و قدرتمند می بخشد، بخصوص اگر دستوراتش را گردن بنهد و نژادش برتری او را و ارزشمندی اش را به ثبت می رساند. نیمه ی بَد من، از آنِ کسی می شود که «غیر من» است.
نفرت درونی به بیرون فرافکنی مبدل می گردد و تضاد به صورتی موقت حل می شود. آنچه و آن کس که همانند من است خوب و «غیرمن» بد می گردد.
و به این ترتیب روانشناسی نژاد پرستی و نفرت به دلیل تفاوت های جنسی، دینی، ملّی، قومی و حتی گروهی شکل می گیرد. فرد، آن «بَدی» را که در درون خانه ی دل توان روبرویی با آن را نداشت، بیرونی می کند و با تمام قوا به مبارزه و تخریب آن می پردازد. ظاهراً هیتلر و مردم آلمان، قوم یهود را به علّت ادعایشان به «قوم برگزیده ی خداوند بودن»، بَد و لایق نابودی می دانستند، در حالی که هیتلر خود درباره ی آریایی ها می گوید: «ما بر عکس یهودیان که چهره ای تاریک، یا قامتی کوتاه و موی بسیار بر تن و بوی بدِ بدن و چشمانی بی حالت و بی نور و پشتی خمیده دارند، مردمی هستیم با قامتی افراشته، قدی بلند، سینه ای فراخ، پوستی روشن، چشمانی درخشان و نافذ، سختکوش و خلاق و برای همین ما نژاد «برتریم». نژاد آریا، بر ترین نژاد هاست».
خواندن همین چند سطر نشان می دهد که چگونه حقارت درونی را بیرونی می کنیم و به روانشناسی نفرت و نژاد پرستی میدان می دهیم. آنچه درون خود ماست، در دیگران می بینیم و با آن به ستیز بر می خیزیم.
باید به این نکته اشاره کنم که ما وطن پرستی از نوع سالم، دین داری از نوع سالم و ملّی گرایی از نوع سالم نیز داریم.
بهترین نشانه ی سلامت این احساسات، میزان دیگر پذیری است و حق متقابل برای «غیرخودی» قائل شدن و به دیگر اندیش، با صمیمیت و نه ریا، حق حیات دادن.
درون گرایی های قومی یک انعطاف ناپذیری و تعصب تدافعی است و در برابرش پولورالیسم و نسبی گرائی سلامت که فقط از ویژگی های انسان خوب رشد کرده است، قرار دارد.
از این روست که می توان گفت تعصب، انحصارگری، جزم اندیشی دیگر ستیزی، به هر نام و به هر شکل، و گسترش و اشاعه ی افکار قومی و نژادی از ویژگی های روانِ تجاوز دیده است و هرقدر که نیرو صرف آن کنی ثمری شیرین نمی بخشد، بلکه خشونت و نفرت درونی را اضافه می کند.
نهضت فرنودی
منبع: وب سایت شخصی نگارنده
زبان و هویت اتنیکی (قومی، ملی)
هویت اتنیکی بیش از آن که مفهومی ابژکتیو و عینی باشد، مفهومی سوبژکتیو و نوعی ساختمان بندی اجتماعی برخاسته از “حس تعلق” گروهی است که در متن (کنتکست) و شرایط متفاوت می تواند کمرنگ یا پررنگ گردد.
امروز تعریف اتنیک بر پایه “ویژگی” بیولوژیک (خونی و خویشاوندی) بیاعتبار شده و به جای آن بر “وِیژگیهای فرهنگی” تأکید میشود. بسیاری بر این باورند که تکیه بر “ویژگیهای بیولوژیک” برای تفکیک موهوم نژادی بهقصد فاصلهگذاری و توجیه برتری نژادی به کار رفته است. درحالی که در قوم شناسی، از “فرهنگ مشترک” همچون عنصری در تحکیم روابط درون گروهی یاد می شود.
پرسش این جا است که تا چه حد میتوان بر حس تعلق مشترک گروهی تأکید کرد، بدون آنکه مرز خود با “دیگری” را پررنگ نمود. علاوه بر آن، فرهنگ پدیدهای ایستا نیست و گروههای اتنیکی نیز گروههای یکدستی نیستند که بتوان اشتراک فرهنگی را یکسره مبنای هویتیابی قومی برشمرد.
زبان مشترک شاید تنها عنصر ابژکتیو در تعریف هویتهای اتنیکی است که نقش مهمی در فعال نگه داشتن روابط درونی گروه اتنیکی ایفا میکند؛ هرچند برخی دراین مورد نیز تردید دارند.
گروههای اتنیکیای وجود دارند که به زبانهای متفاوت سخن میگویند، حال آنکه برخی دیگر بهرغم تمایز اتنیکی به زبان واحدی سخن می گویند.
مهرداد درویشپور (جامعهشناس)
چه کسانی پان فارسیست هستند؟
ادعای عده ای تمامیت خواه و برتری طلب، مبنی بر تجزیه طلب و پان تركیست نامیدن تركان آذربایجان كه با فعالیت مدنی خود خواستار برخورداری از حقوقی همچون حقوق همكشوری های فارس زبان هستند ، ادعایی نابخردانه و ناشی از تفكرات پان فارسیستی و شوونیستی و بی اعتقادی آنان بر ابتدایی ترین حقوق انسانی تركها و ملل و اقوام غیر فارس دیگر در ایران است!
از دلایل ناسیونالیستهای افراطی و شوونیست ها جهت تجریه طلب و پان ترکیست نامیدن فعالین مدنی آذربایجان ، علاقه این فعالین به یادگیری خواندن و نوشتن به زبان مادری یعنی ترکی آذربایجانی و بیزاری آنها از جوکهای تحقیر آمیزی که در مورد ترکان و اقوام دیگر ایرانی گفته می شود .
داشتن اشتیاق به آشنایی و مطالعه آثار ادبی کلاسیک قرون گذشته و معاصر به زبان ترکی ، فعالیت آنان در دانشگاههای کشور برای اجرای برنامه های ادبی ، فرهنگی هنری به زبان ترکی و اجرای موسیقی آذربایجانی ، احساس تبعیض آنها به علت عدم سرمایه گذاری کلان و ملی در استانها و مناطق آذربایجان تاریخی شبیه آنچه در شهرهای اصفهان و کرمان و دیگر مناطق مرکزی و فارس نشین صورت می گیرد، می باشد.
اتهام پان ترکیست و تجزیه طلب بودن فعالین مدنی آذربایجان توسط شوونیست ها بخاطر مسائلی که توضیح داده شد در شرایطی صورت می گیرد که همه امکانات کشور ایران که کثیرالمله بودن و تنوع زبانی آن یکی از خصوصیات بارز آن است .
هر کدام از ملل و اقوام کشور به اندازه کثرت جمعیتشان حق برخورداری از همه امکانات کشور در آموزش و تحصیل به زبان خود تا توسعه آن و استفاده از بقیه امکانات را در حوزه های مختلف دارند تنها در اختیار زبان و فرهنگ فارسی است و آنچیزی که فعالین مدنی آذربایجان آرزوی جامه عمل پوشیدن فقط قسمتی اندک از آن را دارند همکشوریهای فارس زبان ۹۰ سال است که همه آن امکانات را یکجا در اختیار دارند.
ترکان، فارسهای افراطی را که می گویند:
غیر از زبان فارسی، زبان هیچ ملتی در کشور نباید تدریس و تحصیل شود ، همه رادیو تلویزیون و مطبوعات کشور فقط و باید به زبان فارسی و در خدمت زبان فارسی باشد، تمام بودجه کشور که برای توسعه زبان و فرهنگ در کشور به تصویب می رسد فقط و باید در اختیار زبان فارسی باشد.
همه باید بر کوروش و داریوش افتخار کنند ولی بر پادشاهان غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی و بر بقیه سلاطین ترک حاکم بر ایران، چه برخوب و چه بر بدشان باید نفرت ورزید و آنها و ملت ترک را وحشی و بیگانه نامید و با تحقیر و تحریف زبان و فرهنگ غنی ترکی و آذری نامیدن ترکان آذربایجان آنها را در دیگ یکسان سازی فارسی حل کرد .
در کلّ، فارسهایی را که خودشان را برتر و بالاتر و تافته جدابافته تر از ملل و اقوام غیر فارس ایران دانسته و حتی درصد اندکی از حقوق مادی و معنوی را که بر خود و بر زبان و فرهنگ خود لازم و واجب می دانند بر غیر فارس زبانان کشور قائل نیستند را شوونیست و پان فارسیست می دانند؛ همین!
آنها فراموش کرده اند نه تنها در هرکدام از کشورهای جهان اولی و پیشرفته ای چون کانادا، بلژیک، سوئیس دو و سه زبان رسمیت دارند، حتی در کشورهای جهان سومی و همسایه دیوار به دیوار ایران چون افغانستان و عراق هم این معضل حل شده و در افغانستان دو زبان دری (فارسی) و پشتو، و در عراق زبانهای عربی و کردی رسمی و سرتاسری هستند؛
در این کشورها علاوه بر دو زبان رسمی و سراسری که متکلمین آنها جمعیت بیشتری نسبت به بقیه زبانها دارند و این زبانها در کلیه رسانه ها و مطبوعات کشور به کار گرفته شده و در همه مقاطع تحصیلی ابتدایی تا عالی تدریس می شوند، بقیه زبانهای کم جمعیت نیز در مناطق و استانهای خود تا مقطع خاصی در مدارس تدریس می گردند.
چرا هیچ فارس زبانی ، استقلال طلب (تجزیهطلب) نیست؟
انسانها بطور طبیعی به وطن، ملت، زبان، تاریخ، تمدن، ادبیات، موسیقی و دیگر داشتههای خود عشق میورزند. به آنها افتخار میکنند و خواهان حفظ و حراست از آنها هستند و در شناساندن و اعتلای آنها میکوشند. میخواهند تاریخ، فرهنگ، زبان، هنر و هویتشان به رسمیت شناخته شود.
چرا بخشی از جامعه ایران به وطن، ملت، زبان فارسی و تاریخ و تمدن ایران عشق نمیورزد و به دنبال جدایی از ایران است؟
چرا هیچ جداییطلب فارسزبانی وجود ندارد؟
چرا با وجود اینکه فارسزبانها درگیر مشکلات اقتصادی در ایران هستند، نمیگویند ما به عنوان فارسزبان میخواهیم کشوری مستقل از خراسان تا قم و تهران تا هرمزگان داشته باشیم؟
چرا برخی از بلوچها، عربها، کردها و ترکها و … میخواهند از پیکره ایران جدا شوند؟ چرا؟
ایران برای فارسزبانها کشور محبوبی است.
آن را دوست دارند و بدان عشق میورزند چون در ناخودآگاه آنها این ایده رسوب کرده که صاحبان اصلی این سرزمین هستنند و این حس تملک چیزی است که نزد غیرفارسزبانها کم است یا در حال کم شدن است.
ممکن است برخی مخاطبان این موضوع را انکار کنند اما این نتیجه یکصد سال تحمیل زبان و فرهنگ فارسی است، نتیجه مطرح کردن و بزرگ نمایی زبان فارسی و شاعران فارسزبان است.
نتیجه یکصد سال تحقیر و توهین و انکار زبان، فرهنگ، تاریخ و هویت مردم غیرفارس زبان است.
نتیجه تفکرات نژادپرستانهای است که ترک را احمق و عرب را وحشی و بلوچ و کرد را … میداند.
نتیجه آموزههایی است که فارسزبانها را ساکنان و صاحبان ازلی این سرزمین میداند و دیگران را مهاجر و میهمان!
لازم نیست کسی به این موضوع اقرار کند، همین که اکثر عاشقان ایران عمدتا فارسزبان هستند نه بلوچ و عرب و کرد و ترک و ترکمن، شاهد این استدلال است و اینکه عاشقان ایران اکثرا فارسزبان هستند خود سرنخ وجود جرمی بزرگ در تاریخ این کشور است، جرمی به نام تبعیض، انکار و تحقیر!
ایران کشور خوبی برای فارسزبانها است چون امتیازات فرهنگی و زبانی غالبی دارند و به همین دلیل با وجود مشکلات اقتصادی هنوز کشور خود را دوست دارند اما بخشی از جمعیت ایران به دنبال جدا کردن خود هستند
چون یکصد سال توهین و تحقیر به آنها آموخته است که آنها از منظر بخش بزرگی از جامعه فارسزبان، عملا جدای از ایران هستند و یا حداقل شهروندانی برابر با فارسزبانها نیستند.
آنها دریافتهاند که جدا از ایرانی هستند که فرهنگ، تاریخ، زبان و آداب و رسومش همه بر محور فارسگرائی است.
آنها نمی خواهند ایران را ترک کنند، آنها نمیخواهند از ایرانی بودن استعفاء دهند بلکه میخواهند از ایران جدا شوند و این حسی است که فارسزبانها آن را درک نمیکنند چون آنها نمیتوانند خود را جدای از ایران تصور کنند، هنگامی که خود را معادل ایران میدانند چگونه میتوانند از خودشان جدا شوند؟
در پایان اشاره ای به مفهوم سادهای از نظریه عدالت و تئوری انتظار و عدالت دارم.
۱. نظریهٔ عدالت (A Theory of Justice) اثری در فلسفه سیاسی و اخلاق است که توسط جان رالز نوشته شده است.
جامعه باید به نحوی ساختاربندی شود که بیشترین میزان ممکن از عدالت به اعضای جامعه داده شود، و تنها عامل محدودکننده آزادی هر فرد این است که ناقض آزادی هیچ یک از اعضای دیگر جامعه نباشد.
۲. تئوری انتظار و عدالت (آدامز و وایک): این تئوری مبتنی بر این پیش فرض ساده است که مردم میخواهند منصفانه با آنها رفتار شود.
فرض کلی نظریه این است که فرد، ارزش نسبی بین ستاده و داده خود را با ارزش نسبی بین ستاده و داده شخص یا اشخاصی که از نقطه نظر وی قابل مقایسه هستند محاسبه کرده و این نسبتها را با هم مقایسه میکند.
برابری در صورتی وجود خواهد داشت که نسبت ستاده به داده شخص با نسبت ستاده به داده شخص یا اشخاص دیگر برابر باشد.
آیا جامعه ما به نحوی ساختاربندی شده که بیشترین میزان ممکن از عدالت به اعضای جامعه داده شده است؟ آیا با مردم غیرفارس زبان منصفانه رفتار شده است؟
عواقب تاکید فارس زبانان بر برتری نژاد آریایی!
چندی است تبلیغات گسترده و غیر رسمی قوم گرایانه در میان مردم ایران زمین رواج یافته است.طی این تبلیغات هر قومی درصدد جداسازی و برجسته سازی هویت و افتخارات خود جدای از نام ایران بوده و به دنبال نشان دادن مزیتهای خود در برابر دیگران می باشد.در این رفتار مردم ترک ، کرد ، عرب ، بلوچ و گاهی لر و بختیاری و از همه وسیع تر فارس به دنبال متمایز کردن خود می باشند.چنین رفتاری بر واگرایی قومیتی در ایران دامن زده و می رود ریشه های عمیقی از عدم انسجام و وحدت ملی را رقم زند
. هدف در این نوشتار مشخص نمودن نقطه شروع این رفتار یعنی تاکید قوم فارس زبان ایران بر حس برتری جویی نژاد آریایی ( فارس ) می باشد. این نوشتار با بخش بندی مباحث زیر در پی نشان دادن اشتباه در تاکید برفارس بودن به جای ایرانی بودن ایرانیان می باشد.
الف ) شروع مسابقه از فارس زبانان
چنین به نظر می رسد که سرآغاز مسابقه واگرایی قومی و زبانی در ایران از سوی فارس زبانان ایران شروع شده باشد.فارس زبانان فعلی که به زحمت 50 درصد جمعیت ایران را تشکیل می دهند چندی است دانسته یا نادانسته مسیر بی پایان فخر فروشی را آغاز کرده و کار اشتباه را بدانجا رسانده اند که اکثر مفاخر بعد از اسلام ایران و تقریبا تمامی مفاخر قبل از اسلام را به خود نسبت داده و سایر ایرانیان را دست خالی می گذارند.
برخی پای را از این فراتر گذاشته و حتی دین و روش فعلی ایرانیان را به قربانگاه ایران قبل از اسلامی می برند که آن را ملک مطلق فارسها می دانند. تاکید فراوان بر نامگذاری ایرانی اصیل و تبلیغ روشها و دین زرتشتی و ساختن تبلیغات وداستانها بر علیه اسلام و اعراب و تاکید بر آن، جهت دیگر این روش غلط را نشان می دهد. چنین حرکتی در سالهای اخیر سایر اقوام را نیز به واکنش وا داشته و همانطور که می دانیم تعصب قومی در دیگر اقوام نیز بالا گرفته است. در ادامه نوشتار چگونگی بطلان این دو رویکرد خصوصا رویکرد تاکید بر فارس بودن به جای ایرانی بودن مورد واکاوی قرار خواهد گرفت.
ب ) ایران قبل از آریایی ها
بر خلاف نظر عده زیادی از مردم که می پندارند ایرانیان ( حتی فارس زبانان ) از نژاد آریا یی هستند ، شواهد تاریخی موارد دیگری را مطرح می سازد.آریایی ها قومی بوده اند که به مرور و طی سالها وارد ایران شده اند. اما سوال اینجاست که آیا در زمان ورد آریایی ها ایران خالی ازسکنه بوده است؟ با گذری بر تاریخ در می یابیم که قبل ورود اقوام اصلی و سه گانه آریایی ( ماد ، پارس و پارت ) اقوام دیگری با زندگی شهر نشینی و دارای حکومت مانند کاسی ها ، گوتی ها و لولوبی ها ، میتانی ها و عیلامی ها در ایران حضور داشته اند.برخی از متون از حضور سکاها و تورانیان نیز در ایران حکایت می کنند.
سوالی که مطرح است این است که اگر فرض کنیم پس از ورود آریایی ها به ایران نژاد و زبان ایران خالص باقی مانده باشد ، چه کسی می تواند ادعا کند که از نسل قوم پارس است؟ حکایت نژاد ایرانی به ظرفی می ماند که چندین نوع مایع مختلف در آن ریخته باشند .آیا اگر قطره ای از مایع ترکیب شده برداریم می توانیم هویت آن را تشخیص دهیم؟ترکیب نژاد آریایی با اقوام دیگر در طی این 4 هزار سال معجونی ساخته است که هیچ کس نمی تواند ادعا کند به طور خالص از فلان نژاد است.
ج ) ایران پس از آریایی ها
سخن را با این فرض آغاز می کنیم که اصلا نژاد آریایی از نوع فارس برترین باشد .همانطور که آریایی ها در هنگامه ورودشان تنها ساکنان ایران نبوده اند پس از ورود آنها نیز طی سالیان متمادی می توان انتظار داشت اقوام و افراد دیگری هم وارد ایران شده باشند. علت این امر در تفاوت مرزهای ایران امروز با حکومت ایران قدیم می باشد.چه کسی می تواند ادعا کند در دوره ای که حکومت هخامنشاین یا ساسانیان( دو حکومت پارسیان ) که مصر ، فینیقی ، لیدی ، اعراب و یونانیان و رومی ها را در بر گرفته بود هیچ تغییر مهاجرتی رخ نداده باشد و هیچ یک از این اقوام در مرزهای خود جابجا نشده و به سمت ایران کنونی حرکت نکرده باشند؟
علاوه بر این در زمانهایی دیگر حتی ایران جزئی از خاک دیگران بوده که نمونه بارز آن دورانی است که ایران تحت تصرف سلوکی ها( یونانیان ) ، اعراب ، ترکها ، مغولان ، تاتارها و غیره قرار داشته.آیا می توان انکار کرد که ترکیب جمعیتی مکان امروزی ایران در زمان حکومت دیگران تغییر نکرده است؟آیا سیل حضور و پراکنده شده ترکها در زمان غزنویان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان در ایران قابل انکار است .آیا حمله مغول و تاتار و ساکن شدن عده زیادی از این اقوام در شهرهای ایران قابل انکار است؟ سوال مهم این است که چه کسی می تواند ادعا کند در کاملا آریایی و آن هم از نسل پارس می باشد؟
د ) ایرانیان آریایی( از نوع فارس ) نیستند ایرانی هستند ( مکان و دین به جای نژاد و قوم )
نکات بالا و فرآیند ترکیب نژادها و قومیتها نشان می دهد که لا اقل برای اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران می توان گفت که ما همه ایرانی هستیم نه آریایی و نه ترک و لر. در مورد خلوص نژادی هیچ کس نمی تواند ادعا کند که تا ابد تمامی نسل او از نژاد مثلا فارس یا ترک یا لر بوده و در هیچ نسلی اجداد او با نژاد دیگر در هم نیامیخته اند.بسیاری از ترکها و لرها و فارسها هستند که سید هستند. همین سیدها باز نمی توانند ادعا کنند در تمامی دروه ها مادرانشان از اعراب بوده اند و هیچ ترک و لری در آنها ترکیب نشده.
با این توصیفات به نظر می رسد ادعای خلوص نژاد برای اکثیرت قریب به اتفاق ایرانیان ادعایی گزاف و از سر جهل می باشد و بنابراین تاکید بر نژاد و قومیت امری عبث و کاملا محل تردید است ولی ادعای ساکن ایران بودن و قدمت ایرانی بودن برای این اکثریت قابل قبول است.بنابراین تاکید هویتی مردم ایران باید بر ایرانی بودن و اینکه امروز با سابقه ای که لااقل خود می دانند آبا و اجدادی در ایران بوده اند باید باشد. .پس شعار تمام ایرانیان باید ایرانی بودن باشد نه فارس و ترک و کرد بودن. این مسئله در هنگامی است که فرض را بر این گذاشتیم که نژاد و قومیت برتری می آورد که البته چنین نیست.
نتیجه :
خطرات تاکید اقوام مختلف ایرانی بر جداسازی خود از دیگران بر کسی پوشیده نیست. چنین روندی که حتی با عقل و منطق هم سازگاری ندارد علاوه بر بطلان نظری از نظر عملی نیز کشور را تحت تاثیر آثار منفی خود قرار می دهد.جهت یکسان سازی و وحدت بخشی ایرانیان می بایست برای آنها آشکار شود که هیچ فردی نمی تواند به طور خالص خود را از یک قوم یا یک زبان بداند و سپس بر افتخارات دور خود تکیه کند. سپس باید مفاهیم مشترک ایرانی بودن و اسلامی بودن بر آنها تاکید شود. هر چه افتخار در سرزمین ایران از آغاز تا به حال و از سوی هر قوم و حکومتی رخ داده متعلق به همه ما ایرانی هاست چراکه معلوم نیست میراث دار فعلی آن کیست. باشد که همه ایرانیان به حکم عقل تنها بر ایرانی بودن خود تاکید کنند تا با یکدیگر باشند و البته بر آن هم فخر نفروشند.
نویسنده: یاسر سبحانی فرد
مریم میرزاخانی؛ ذهن خلاق و جوان جهان
در بهمن ۱۳۹۸ (فوریه ۲۰۲۰) نهاد زنان سازمان ملل به معرفی ۷ دانشمند زن تاثیرگذار دنیا پرداخت که نام مریم میرزاخانی، ریاضیدان برجسته ایرانی، در میان آنها بود. این نهاد که در زمینه برابری جنسیتی و توانمندسازی زنان در جهان تلاش میکند، در توصیف او نوشت: «مریم میرزاخانی، اولین زن و اولین ایرانی برنده مدال فیلدز و استادتمام دانشگاه استنفورد هم در میان هفت دانشمند زنی است که دنیا را تغییر دادهاند … این دانشمند بزرگ ایرانی در سال ۲۰۱۷ میلادی جهان را بدرود گفت ولی سهم ارزندهای در زمینه ریاضیات به جا گذاشت. فعالیت شگفتانگیز میرزاخانی در علم، راه را برای بسیاری از ریاضیدانان زن جهان هموار کرد.»
کسب مدال طلای جهانی در دوره دبیرستان
او در دوران تحصیل در دبیرستان فرزانگان تهران، در سالهای ۱۹۹۴ (هنگکنگ) و ۱۹۹۵ (کانادا) برنده مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی شد و در سال ۱۹۹۵ به عنوان نخستین دانشآموز ایرانی نمره کامل را به دست آورد. مریم نخستین دختری بود که در المپیاد ریاضی ایران طلا گرفت و به تیم المپیاد ریاضی ایران راه یافت. همچنین نخستین دانشآموز ایرانی بود که در دو سال پیدرپی مدال طلا گرفت.
او از جمله دانشجویانی بود که سال ۱۳۷۶ در حادثه اتوبوس حامل دانشجویان نخبه کشور حضور داشت و از آن جان سالم به در برد. در این سانحه که عدهای از نخبگان ریاضی کشور در حال انتقال از اهواز به تهران بودند، اتوبوس به ته دره سقوط کرد و شش تن از نخبگان ریاضی کشور کشته شدند.
مریم میرزاخانی پس از اتمام تحصیلات متوسطه در دبیرستان فرزانگان تهران در رشته ریاضی وارد دانشگاه شریف شد و تا پایان مقطع فوقلیسانس در آنجا تحصیل کرد. سپس به صورت مستقیم برای تحصیل در مقطع دکتری وارد دانشگاه هاروارد شد و در سال ۲۰۰۴ مدرک خود را از این دانشگاه به سرپرستی کورتیس مکمولن، از برندگان مدال فیلدز، دریافت کرد. سپس در سیویک سالگی استادتمام دانشگاه استنفورد شد.
راهگشای یک مسئله مهم ریاضی در جهان
مریم میرزاخانی در سال ۱۳۷۸ موفق شد راهحلی برای یک مشکل ریاضی پیدا کند. مدتهای طولانی بود که ریاضیدانان به دنبال یافتن راهی عملی برای «محاسبه حجم رمزهای جایگزین فرمهای هندسی هذلولوی» بودند و این مریم میرزاخانی بود که در دانشگاه پرینستون بحث «محاسبه عمق حلقههای ترسیمشده بر سطوح هذلولوی» را مطرح کرد. او که باور داشت جهان هستی از قوانین هندسه ای هذلولی پیروی میکند، با یافتن این راه حل توجه همه را به خود جلب کرد.
برخی رسانههای افغانستان به خاطر مشکلات مالی مسدود شده اند
برخی رسانههای افغانستان به خاطر مشکلات مالی مسدود شده اند
در شمال افغانستان رسانههای خصوصی زیادی به دلیل نداشتن امکانات مالی نمیتوانند به نشرات شان ادامه بدهند. خشونت و ناامنی نیز فعالیت رسانهها را مشکلتر کرده است
وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان می گوید در حال حاضر ۳۱۰۰ رسانه دیداری، شنیداری، چاپی و الکترونیک در این کشور فعالیت می کنند و در این وزارت ثبت شده اند اما برخی از این رسانهها در سالهای اخیر مسدود شده و یا در معرض تعطیلی قرار دارند. دلیل اصلی مسدود شدن این رسانهها ناامنی نه، بلکه نبود منابع مالی است مشکلات امنیتی هنوز هم برای رسانه ها و کارمندان شان بسیار جدی است. سازمان خبرنگاران بدون مرز در سال ۲۰۱۹ نیز افغانستان را خطرناک ترین کشور جهان برای کار رسانه ای عنوان کرد. سال گذشته میلادی ۱۰ خبرنگار در ۳۰ ماه اپریل در حملات تروریستی کشته شدند در ماه اپریل سال جاری، مردان مسلح به استدیوی رادیو «همصدا» در تخار وارد شده و دو گوینده رادیو را در جریان برنامه زنده در شهر تالقان مرکز این ولایت کشتند سیمین حسینی، رئیس این رادیو می گوید این رویداد بر روحیه همه رسانه های بغلان تاثیر منفی گذاشت: «قبلا ساعت ۱۰ تا ۱۱ شب هم برنامه داشتیم، اما حالا کارمندان میترسند و از عصر به بعد در دفتر نمی مانند
رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه در مقالهای برای واشنگتن پست نوشت: “پنجاه تن در حمله تروریستی به مساجد کریستچرچ نیوزیلند جان خود را از دست دادند، تعداد زیادی از مسلمانان که برای ادای نماز جمعه گرد هم آمده بودند با جراحتهایی زنده ماندند. پیشینه زیادی درباره سلاحهای کشتار و مانیفستی که عامل این حمله منتشر کرد وجود دارد او بارها از ترکیه وشخص من نام برده که عجیب و قابل تامل است.
مقامهای ترکیه کشف کردهاند که هریسون تارانت، عامل حمله دوبار در سال ۲۰۱۶ به ترکیه سفر کرده و در بخشهای مختلف کشور بوده است. به علاوه فهمیدهایم که تارانت به جاهای دیگر از جمله مراکش، اسرائیل و کرواسی نیز رفته است. آژانسهای اطلاعاتی و مجری قانون ترکیه در همکاری با نیوزیلند و دیگران به تلاش برای روشنگری در باره این حادثه و ممانعت از حملات آتی ادامه خواهند داد.
عامل کشتار کریستچرچ تلاش کرده تا دیدگاههای خود را با تحریف تاریخ جهان و مسیحیت مشروعیت بخشد. او به دنبال کاشتن بذر نفرت میان انسانها است. به عنوان یک رهبر که بارها تاکید کردهام تروریسم مذهب، زبان یا نژاد ندارد، هرگونه تلاش برای مرتبط سازی این حملات تروریستی با آموزهها، اخلاقیات و یا تفکرات مسیحیت را رد میکنم. آنچه در نیوزیلند رخ داد بدون هیچ تردیدی میوه مسموم غفلت و نفرت است.
این اولین بار نیست که مرم ترکیه شاهد تحریف تاریخ بدست تروریستها هستند، داعش، سازمان تروریستی که هزاران غیرنظامی مسلمان را طی سالهای اخیر کشته است به دنبال “فتح مجدد” استانبول بود – نظیر مهاجم کریستچرچ که قول داده استانبول را باردیگر یک شهر مسیحی کند.
در این راستا درمییابیم که هیچ اختلافی میان قاتلی که مردم بیگناه را در نیوزیلند کشت و کسانی که حملات تروریستی در ترکیه، فرانسه، اندونزی و دیگر جاها انجام میدهند، وجود ندارد.
پس از حملات داعش، سیاستمدار و مفسر غربی نماند که اقدامات تروریستی را به اسلام و مسلمانان نسبت ندهد، کسانی که عقایدشان بسیار شبیه سناتور استرالیایی آقای فریزر آنینگ است. در آن زمان ما با هرگونه مرتبط دانستن دینمان با تروریسم مخالفت کردیم و قول دادیم که اجازه هیچ گونه تلاش تروریستی یا ربودن دینمان را نمیدهیم. متاسفانه اسلام هراسی و بیگانهستیزی در میان دیگر اقدامات ناسازگار با ارزشهای لیبرال در اروپا و دیگر بخشهای جهان غرب با سکوت روبرو شده است. ما نمیتوانیم باز هم اجازه این کار را بدهیم. اگر جهان میخواهد از حملات بیشتر مشابه حملات نیوزیلند جلوگیری کند باید این را درک کند که آنچه رخ داد محصول یک کمپین هماهنگ شده فاسد بوده است.
باید تاکید کنم که مردم ترکیه هرگز حاضر نخواهند بود به درخواست تروریستها کشورشان را ترک کنند و هرگز اجازه نخواهند داد قاتلان از هدفگیری هیچ جامعه مذهبی، کشور یا گروهی سخن بگویند. ترکیه، وارث امپراتوری عثمانی، از اعضای خانواده اروپا، پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ فورا به ائتلاف علیه تروریسم پیوست و ما به این همکاری با دوستان و متحدان خود در جنگ با تمامی گروههای تروریستی ادامه خواهیم داد.
پس از قتل عام کریستچرچ غرب مسئولیتهای خاصی دارد. جوامع غربی و دولتهایشان نباید اجازه دهند نژادپرستی، بیگانهستیزی و اسلام هراسی که در این سالها بشدت افزایش داشته، عادی شود. حیاتی است این تفکر تبیین شود که ایدئولوژیهای متفاوت نظیر یهودستیزی مصداق جنایت علیه بشریت است. به علاوه برای ممانعت از تراژدیهای آتی باید تمامی جنبههای وقوع یک رخداد و اینکه چطور یک تروریست افراطگرا میشود و ارتباطاتش با گروههای تروریستی مورد بررسی قرار گیرد. در آخر رهبران غرب باید از شجاعت، رهبری و صداقت نخستوزیر نیوزیلند جاسیندا آردرن بیاموزند و مسلمانان ساکن در سرزمینشان را با گرمی پذیرا باشند. “
آیا وطن پرستی و میهن دوستی همان نژاد پرستی است؟
در روزهای گذشته، پس از انتشار بعضی از مقاله های نگارنده که در آن ها از ایرانیان، رک و پوست کنده درخواست شده بود تا تکلیف شان را ابتدا با خودشان و هویت شان مشخص کنند سپس قدم های بزرگ را برای آزادی وطن بردارند، عده ای معلوم الحال که بسیار روشن است که سیل اعتراضات شان از کجا آب می خورد، نگارنده را متهم به نژاد پرستی کردند و اعلام کردند که نباید میهن پرستی را با سایه نژاد پرستی لکه دار کرد.
حال در پاسخ به این گونه انسان های سطحی نگر و زود قضاوت کن، نگارنده را بر آن داشت تا چند نکته را یادآور شود و تفاوت های میان نژاد پرستی و میهن دوستی را برای آن دوستان مشخص کند تا بیش از این، این دو واژه و صفت کاملا جدا از هم را، به یکدیگر ربط ندهند و یک فرد وطن پرست را با یک دیوانه نژاد پرست اشتباه نگیرند.
ا

آدولف هیتلر با داشتن باورهای نژاد پرستانه، میلیون ها نفر انسان بیگناه را به قتل رساند، نژاد پرستی و اینکه کسی گمان کند به دلیل نژادش و یا رنگ پوستش از شخص دیگری بهتر و والاتر است، دیوانگی محض است.
نژاد پرستی چیست؟
نژادپرستی نوعی تبعیض بسیار مخرب میان انسانها و یک رفتار بسیار تند و خشن و پر قدرت بر اساس نژادشان است. باوری را میتوان نژادپرست نامید که ادعا کند یک گروه از انسانها بصورت ذاتی و درونی و غیر اکتسابی نسبت به بقیه انسانها والاتر یا پست ترند و لذا شایسته احترام و برخورداری از حقوق برابر با سایر انسانها نیستند. این طرز تفکر از نظر نگارنده بسیارعقب افتاده و مشمئز کننده است و تنها می تواند میان انسان ها و به خصوص میان مردمان کشوری همانند ایران که از اقوام گوناگونی تشکیل شده است اختلاف و جدایی بیاندازد و منجر به تجزیه کشور و از بین رفتن دوستی، عشق و اتحاد میان مردمان یک سرزمین شود.
هیچ کسی نمی تواند به خاطر نژادش، رنگ پوستش،زبان مادری اش و کشوری که در آن متولد شده است، از شخص دیگری بالاتر و بهتر باشد، اینگونه تفکرات دیوانگی محض است و کسی که اینگونه می پندارد باید بدون لحظه ای درنگ خود را به تیمارستان معرفی کند چرا که مغز او ذره ای قدرت فکر کردن و سبک – سنگین کردن مسائل را ندارد.

باید برای ایجاد محبت و دوستی و از بین بردن تبعیض و افکار نژادپرستانه تلاش کرد. نژاد پرستی یک عمل زشت ناپسند است و هیچ ارتباطی با وطن پرستی ندارد.
وطن پرستی چیست؟
برای دانستن معنای وطن پرستی نخست به معنای وطن پرداخته شود؛ معنی واژه وطن در لغت نامه دهخدا: جاباش مردم ، جای باشش مردم، جای باشش، محل اقامت ، مقام و مسکن و … .
معنای آمده در فرهنگ فارسی معین نیز به معنای مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، محل اقامت، جای باش، شهر زادگاه و نیز کشوری که شخص در یکی از نواحی آن متولد شده و نشو و نما کرده آمده است. همچنین در جایی برای وطن ریشهای ایرانی را قائل شده و آن را بهتر از تن معنا کرده بودند.
اما برای دانستن معنای واژه پرستش نباید به ریشه آن توجه شود، این واژه مشتق از واژه پرستار و آن نیز مشتق از پرسیتار میباشد. حال باید دید پریستار چیست و به چه معنایی است:
پرسیتار از دو جزء تشکیل شده است، جزء نخست آن پرسی که معنای پیرامون و دورا دور را می دهد و جزء دوم ایستار، همان ایستادن یا ماندن هست.
منظور از این واژه پرستش یعنی دورا دور هستی یک چیزی گشتن و آنرا به تمامی حفظ کردن است، بسان پرستاری که دورا دور بیمارش میگردد تا از هستی او دفاع کند، بنابراین وطن پرستی به معنای دورادور هستی وطن گشتن و آنرا حفظ کردن و آن را از هر گونه گزند و زخمی دور ساختن و محافظت کردن است.
حال باید دید وطن فقط مشتی خاک است که باید دورا دورش چرخید و از چهارگوشه آن مراقبت کرد و یا وطن را باید خاکی فرا انسانی، فرا مذهبی و فرا معنوی دید که با هستی و نیستی و گوشت و پوست و خون یک انسان گره خورده است؟ نگارنده بر این باور است که وطن را باید ورای همه چیز و همه کس دید، وطن برای یک انسان باید مهم ترین و با ارزش ترین دارایی باشد.
حال آیا محافظت از وطن فقط به معنای دفاع از آن در برابر هر گونه تجاوز بیگانگان است و یا وطن در خود هویت، تاریخ، فرهنگ و هنر و ادبیات کهن و غنی و بی نظیری دارد که باید بسان تخم چشم از آنان در مقابل هجمه اجنبی ها و بیگانگان محافظت کرد و دست نخورده و ناب و تحریف نشده، آن را تقدیم نسل های آینده کرد؟
ایران بدون تاریخ چند هزار ساله معنایی دارد؟ آیا ایران بدون کوروش و خشایار و داریوش و اردشیر و یا ایران بدون فردوسی و حافظ و سعدی و یا ایران تهی از قهرمانانی چون آرش و رستم و سیاوش، فقط و فقط مشتی خاک همانند همه دیگر نقاط دنیا نیست؟
این فرهنگ و هنر و تاریخ ماست که ایران را از دیگر کشورهای جهان متمایز می کند و احترام و ستایش جهانیان را بر می انگیزد و اگر نه که یک فرد خارجی به خاطر دریای مازندران و یا طبیعت غرب ایران، قدم بدین کشور نمی گذارد چرا که می تواند دریایی با ساحلی بهتر و یا طبیعتی بکر تر و زیباتر را در جاهای دیگر دنیا بیابد.

آرش کمانگیر، نماد میهن پرستی و از خود گذشتگی در راه وطن است، حال انسانی همانند آرش کمانگیر با آن منش و شخصیت مثال زدنی چگونه می تواند نژاد پرست باشد؟ وطن پرستی و نژاد پرستی دو مقوله کاملن جدا از هم می باشند.
حال، یک انسان وطن پرست کیست؟
یک انسان وطن پرست، حاضر است جان خود را برای حفظ و زنده نگاه داشتن فرهنگ، هنر، تاریخ و هویت ملی کشور خود که هزاران سال است نسل به نسل چرخیده و سینه به سینه به حال منتقل شده است، بدهد. یک انسان وطن پرست، تاریخ مملکتش را از بر است و سعی می کند راجع به تاریخ کشورش و آنچه که بر سرش آمده بیشتر مطالعه کند تا بتواند دوست را از دشمن و حقیقت را از دروغ تشخیص دهد.
یک انسان وطن پرست بر این باور نیست که نژادش برتر و بهتر از نژادهای دیگر است و انسان هایی از نژادهایی دیگر شایسته احترام نیستند، بلکه یک انسان میهن دوست ضمن احترام به تمامی انسان های دیگر با هر نژاد و رنگ و زبانی، به داشته های تاریخی، فرهنگی و هنری سرزمینش افتخار کرده و در نگهداری و زنده نگاه داشتن آن ارزش های بی نظیر کوشاست.
حال، اگر از نظر دوستان، میهن پرستی و عشق به سرزمین مادری و تلاش برای حفظ و زنده نگاه داشتن فرهنگ اصیل ملی و هویت راستین ایرانی و کوشش برای جلوگیری از تخریب و تحریف تاریخ گوهربار خانه و کاشانه اش، نژاد پرستی است، لطفن نام نگارنده را به عنوان نژادپرست ترین ایرانی، در لیست نژادپرستان خود ثبت کنید.
روانشناسی نژاد پرستی و نفرت از غیرخودی نوشته ای است که در وب سایت شخصی دکتر نهضت فرنودی توسط نگارنده منتشر شده است.
متون روانکاوی تا کنون هیتلر را با برچسب هایی چون: مجنون پارانوئید، کودکی «سادیست» و دیگر آزار، ترسوئی پنهان در پشت توّهم شجاعت، برده ای روان نژند در چنگ وسوسه های دیگرآزاری، خود شیفته ای در چنگ حقارت نفس و بالاخره روان پریشی ضد اجتماعی و تشنه ی خون، معرفی کرده اند.
اگر چه این برچسب ها ابعادی از وجود آدلف هیتلر را مشخص می کند، ولی متأسفانه هیتلر و بسیاری از نژاد پرستان هر عصر و زمان، چیزی هستند بیشتر و فراتر از این برچسب ها و میدان و شدت آسیب و گزند آن ها به دیگران بسته به میزان قدرتی است که به دست می آورند. گاه یک کلام و جمله ی آزاد دهنده، نقش این تخلیه ی درونی را بازی می کند و گاه به آتش کشیدن یک قاره و سوزاندن میلیون ها می انجامد.
شناخت این ویژگی «فراتر» از برچسب های روانکاوی، هدف این مقاله است و گامی بسیار کوچک در راه شناخت این جغد شوم که هر زمان بر بام خانه ی قومی، ملتی و یا نژادی می نشیند و خانواده ی بشری را در اندوهی تازه فرو می برد.
بگذارید با یک تصویر سازی شما را به خاستگاه اولیه قدرت ها و ضعف های نیمه ی خودآگاه و ناخودآگاه انسان ببرم، و با هم مروری داشته باشیم از آنچه «تولد روانی انسان» نامیده می شود. تولدی که همزمان با تولد جسمانی ما نیست و طی پنج سال اول عمر و درگذر از مراحل مختلف رشد روانی صورت می گیرد.
کودک انسان در آغاز تولد، مانند مسافری است که با هواپیما در فرودگاه ناشناسی وارد می شود. نه سرزمینی را که بر آن فرود آمده می شناسد، نه زبان مردمش را می داند و نه علامت و نشانه ای آشنا می بیند. هواپیما برابر تونل فرود قرار می گیرد و این تنها مسافر از تونل عبور کرده به سالن فرودگاه می رسد. علاوه بر تمام ابهامات موجود، حتی فضای فرودگاه و سالن فرود را ابر و مِه ابهام که چشم باز مسافر را همتای چشم بسته ناتوان می کند، فرا گرفته است. کودک برای راه بردن به راز این سرزمین ناشناخته، تمام انرژی جسمی و روانی خود را بکار می گیرد و بیشتر از هر زمان دیگر در طول عمر «پیش رو»، یکپارچه توجه می شود که شاید وضعیت خود را بتواند ارزیابی کند.
پس از حدود پنج شش ماه بتدریج ابرها و مِه ناشناسی در سالن ورود فروکش می کند و مسافر یک «منِ بیرون از من» را که تنها مستقبل او در این فرودگاه است می بیند. «این منِ بیرون از من » اهمیت فوق العاده ای در زندگی مسافر تازهِ وارد دارد.
این اوست که باید نیازهای مسافر را فراهم کند. نیازهای مادی و جسمی و امنیتی و هم نیازهای رو به افزایش روانی او را. از طرف دیگر، واکنش های این «منِ بیرون از من»، همان اولین آینه ای است که اولین تصویرهای مسافر از «خویشتن» در آن نقش می بندد اگر این آینه یا «منِ بیرون از من»، با لبخند و گل و تابلوی خوش آمد و آغوش باز به استقبال آمده باشد، اولین «سکه ی طلای» پذیرش در قلک خالی «خودپذیری» کودک انداخته می شود. این«منِ بیرون از من» را بگذارید مادر به نمامیم یا کسی که نقش مادر را برای کودک ایفا میکند.
کودک در این سالن ورود به حیات روانی، بتدریج متوجه جدایی خود از مادر می شود. چیزی که در درون هواپیما از آن بی خبر بود، زیرا اولاً یک ماهی در حالت بی خبری «من جهانی» یا «خود شیفتگی» مطلق بسر می برد و بعد از آن هم دوره ای از «همبودی» و همزیگری با مادر را تجربه می کرد. لذا این گشایش چشم سوم یا «تولد دل» یا «جدایی روانی» کودک از مادر در این فرودگاه و سالنی که مسافر «ورود روانی» خود را تجربه می کند اتفاق می افتد.
بهر حال تجربه ی این «دو بودی» با مادر تجربه هولناکی است، زیرا کودک خود را ضعیف و ناتوان از بر آوردن اولین نیازهای خود و مادر را «قادر مطلق» یا آن ایده ال قدرتمند می بیند که حیات و مرگش در دست اوست.
مادر، این «قادر مطلق»، در چشم تازه به دنیا گشوده ی کودک در رفتار و حرکاتش طی هزاران بده بستان روزمره با کودک، یا این پیام را به کودک می دهد که او آنقدر عزیز و مهم و دوست داشتنی است که در رأس برنامه ها و الویت های مادر قرار دارد و مادر با حساسیت کامل، حضور دائمی، قدرت تمام و آرامش و بردباری در خدمت و کمر بسته ی اوست و یا بر عکس به دلائلی، مانند گرفتاری و اشتغال بی اندازه – عدم حساسیت کافی – نداشتن کیفیت پرستاری و پرورش – بیماری جسمی- بیماری روانی و افسردگی – اعتیاد- خشونت و اختلاف زناشویی- مشکلات اقتصادی فشار و شدت حوادث بیرونی و اجتماعی مثل جنگ و ترور و وحشت، یا در نهایت عدم آمادگی مادر برای تولد و مراقبت از یک کودک، پیامی که به مسافر تازه وارد می دهد این است که احتمال رهایی به حال خویشتن و وانهادن در سختی و نیازمندی و وحشت، در این فرودگاه و سرزمینی که وارد آن شده ای هست. اینکه کودک و مسافر تازه وارد ما کدام یک از این دو پیام را دریافت می کند، اثری قدرتمند و پایا در هیأت روانی او در بقیه عمر خواهد داشت. اگر چه نویسنده این سطور جزء آن دسته از روانشناسان مثبت اندیش است که هرگز قدرت انتخاب آزاد و واکنش به جهان و آنچه در آن هست را از انسان نمی گیرد، ولی از اثر بسیار مهم این پیام اولیه هم غافل نیست.
«کوهات»Kohut در سال های (1984-1977-1971) به این عامل مهم این گونه اشاره می کند:
افرادی که در بزرگی از انواع اختلالات شخصیتی بخصوص از نوع «خود شیفتگی» رنج می برند کسانی هستند که در این مرحله از زندگی روانی خود دچار «وقفه» و «ایست روانی» شده اند. مرحله ای که کودک انتظار و نیاز حیاتی دارد که دو بخش موجود«درونی اش»، یعنی آن بخشی که کودک آنرا دوست ندارد، زیرا که آبشخور ترس و اضطراب و ناتوانی و احتیاج است، با نیمه دیگر او که شجاع است و شور حیات دارد و تازه نفس است و با شادمانی، لحظه های زندگی را تجربه می کند و مادر را بسمت خود می کشاند و صداهای جدید در خود کشف می کند و خلاصه اولین رقص خود را در دنیا و با مادر آغاز می کند، نوعی پیوند و یکپارچگی را تجربه کند، (Cohesive Self).
این پیوند و یکپارچگی فقط وقتی اتفاق می افتد که کودک تصویری مطلوب، مقبول، دوست داشتنی و ارزشمند، از خود را در آینه اعمال و صورت و نگاه مادر مشاهد کند و هسته ی حرمت ذات او در مزرعه ی عشق و اعتماد و امنیت کاشته گردد. وقتی کودک این پیام را دریافت نمی کند، هیأت روانی او به سمت چند پارچگی خویشتن کشیده می شود. (Fragmentations of the self)
مهمترین تجربه ی Self یا «خویشتن» کودک، تجربه ی او به «موجود خوب» و «موجود بد» و یا «مقبول» یا «غیرمقبول» است. «کوهات» عدم هم حسّی یا قدرت درک احساسات کودک بوسیله ی والدین را خاستگاه اولیه این مشکل بزرگ روانی می داند. و من آنرا میراث شومی می خوانم که ما نخواسته و ندانسته به فرزندان خود منتقل می کنیم. چیزی که مبنای بسیاری از مصیبت های تاریخی است. (عدم حساسیت به احساسات و نیازهای دیگران). کودک در میان تمام نیازهای روانی که نام بردیم از جمله نیاز به امنیت و عشق و اعتماد و… یک نیاز مهم دیگری را هم فریاد می کند وآن فریاد ناشنیده ی کودک انسان برای نمایش و خود نمایی، به امید دریافت توجه و تحسین است که البته این نیاز در مراحل مختلف رشد و تحول روانی کودک به اشکال مختلف ظاهر می شود.
مادر و پدری که این نیاز را جدی می گیرند و با کودک خود وارد یک بازی جدی و بده بستان «دو قلو مآبانه» می شوند و گاه قدرت های خود را با مهارت به کودکی که مشتاق نمایش و بزرگ نمایی است قرض می دهند که کودک آنرا از آن خود تصور می کند، نیاز دیگر کودک که احتیاج دارد مادر و پدری ایده آل و قادر مطلق داشته باشد را برآورده می نمایند.
وقتی این «ایده آل» و این «قادر مطلق» و این «خدای » زمینی کودک او را پسندید و پذیرفت و تحسین کرد، بتدرج قلّک خالی ارزشمند کودک با سکه های طلا پُر می شود و دیگر در دروه های بعدی زندگی هر کسی که زباله و بی بهایی را بخواهد به خورد این قلُک بدهد، در آن فرو نخواهد رفت و خود بخود سر ریز می شود و از بین میرود، بدون اینکه درونی هیأت روانی کودک گردد.
اما اگر به این نیاز مهم کودک پاسخی داده نشد و کودک به یکپارچگی نرسید، اولاً برای بقیه عمر گرفتار احساسات انتقالی این دوره، یعنی دوره ی نیازمندی به آینه گونگی مثبت – ایده آل ساز ی و بت طلبی و یافتن جفت دوقلوی خود است. و در ثانی، خواسته و نخواسته از درون هم گاهی «خود خوب و ایدهآل» و «گاهی بد و دوست نداشتنی» می شود و هم طی یک واکنش روانی بیرونی سازی و با بکار گیری از مکانیسم دفاعی تعکیس یا فرافکنی این احساسات خوب و بد را به دیگران انتقال می کند.
در طول زندگی، تا بهنگام مرگ، ما پیوسته به موجودی بیرون از خود که ما را ارزشمند و دوست داشتنی بداند نیازمندیم. کسی که این نیاز را در کودکی از مادر و پدر دریافت کرده باشد، به شکل بالغ تر و دو سویه تر بدنبال این موجود می گردد و کسی که از دریافت آن در کودکی محروم باشد، حتی در بزرگی به دنبال این موجود می گردد که یکطرفه و بی قید و شرط و بدون توجه به آنچه در مقابل دریافت می کند، در اختیار و خدمت این بزرگسال «کودک روان» قرار گیرد. چون انسان ها از روابط خود، برخورداری دو جانبه را طلب می کنند، «بزرگسال کودک روان» ما، پیوسته با یأس مواجه می شود زیرا او احتیاج دارد کسی را بیابد تا او را ایده آل سازی کند. قادر مطلقی که قدرت حفظ و حراست او را داشته باشد. پس از چند تجربه ی یأس آور فرد یا خود را از دیگران منزوی می کند، یا به خشونت با محیط بر می خیزد و نوعی برتری طلبی که فعل وارونه ی حقارت درونی اوست را نشان می دهد و یا در پشت ایده آل های ذهنی، مانند ناسیونالیسم که مادر ایده آل های ذهنی، را در قِلّت گرائی، مذهب که مادر ایده آلی را خالق هستی و یا نژاد و قومیت، بدنبال امنیت درونی می گردد.
مادرش وطن او را می ستاید، بخصوص وقتی که او فرزند خلف باشد و در راهش جان فشانی کند. دین اش، به او پناه می دهد و به او هویت یکپارچه و قدرتمند می بخشد، بخصوص اگر دستوراتش را گردن بنهد و نژادش برتری او را و ارزشمندی اش را به ثبت می رساند. نیمه ی بَد من، از آنِ کسی می شود که «غیر من» است. نفرت درونی به بیرون فرافکنی مبدل می گردد و تضاد به صورتی موقت حل می شود. آنچه و آن کس که همانند من است خوب و «غیرمن» بد می گردد.
و به این ترتیب روانشناسی نژاد پرستی و نفرت به دلیل تفاوت های جنسی، دینی، ملّی، قومی و حتی گروهی شکل می گیرد. فرد، آن «بَدی» را که در درون خانه ی دل توان روبرویی با آن را نداشت، بیرونی می کند و با تمام قوا به مبارزه و تخریب آن می پردازد. ظاهراً هیتلر و مردم آلمان، قوم یهود را به علّت ادعایشان به «قوم برگزیده ی خداوند بودن»، بَد و لایق نابودی می دانستند، در حالی که هیتلر خود درباره ی آریایی ها می گوید: «ما بر عکس یهودیان که چهره ای تاریک، یا قامتی کوتاه و موی بسیار بر تن و بوی بدِ بدن و چشمانی بی حالت و بی نور و پشتی خمیده دارند، مردمی هستیم با قامتی افراشته، قدی بلند، سینه ای فراخ، پوستی روشن، چشمانی درخشان و نافذ، سختکوش و خلاق و برای همین ما نژاد «برتریم». نژاد آریا، بر ترین نژاد هاست». خواندن همین چند سطر نشان می دهد که چگونه حقارت درونی را بیرونی می کنیم و به روانشناسی نفرت و نژاد پرستی میدان می دهیم. آنچه درون خود ماست، در دیگران می بینیم و با آن به ستیز بر می خیزیم.
باید به این نکته اشاره کنم که ما وطن پرستی از نوع سالم، دین داری از نوع سالم و ملّی گرایی از نوع سالم نیز داریم. بهترین نشانه ی سلامت این احساسات، میزان دیگر پذیری است و حق متقابل برای «غیرخودی» قائل شدن و به دیگر اندیش، با صمیمیت و نه ریا، حق حیات دادن. درون گرایی های قومی یک انعطاف ناپذیری و تعصب تدافعی است و در برابرش پولورالیسم و نسبی گرائی سلامت که فقط از ویژگی های انسان خوب رشد کرده است، قرار دارد. از این روست که می توان گفت تعصب، انحصارگری، جزم اندیشی دیگر ستیزی، به هر نام و به هر شکل، و گسترش و اشاعه ی افکار قومی و نژادی از ویژگی های روانِ تجاوز دیده است و هرقدر که نیرو صرف آن کنی ثمری شیرین نمی بخشد، بلکه خشونت و نفرت درونی را اضافه می کند.
نهضت فرنودی
منبع: وب سایت شخصی نگارنده