پیام ولی، شهروند بهائی که پیشتر توسط دادگاه انقلاب استان البرز به حکم ظالمانه ۱۶ سال حبس محکوم شده است، با کارشکنی نهادهای امنیتی نظام و مسئولان زندان از آخرین دیدار با مادرش و حضور در مراسم خاکسپاری او محروم شد.
حاضران در پی عدم اعزام آقای ولی به مرخصی برای حضور در این مراسم، پیام صوتی و دعای او برای مادرش را پخش کردند.
این شهروند بهائی پیشتر توسط دستگاه فاسد قضایی به “همکاری با دول متخاصم”، “تحریک مردم و تبلیغ علیه نظام” متهم شده، اما وی این اتهامات را رد کرده است.
«پیام ولی» شهروند بهائی ساکن کرج، در تاریخ دوم مهرماه ۱۴۰۱، ضمن تفتیش منزل توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان رجایی شهر کرج و سپس به زندان قزلحصار این شهر انتقال داده شد.
این شهروند بهائی پیشتر توسط شعبه اول دادگاه انقلاب استان البرز به ریاست قاضی سید موسی آصف الحسینی، مجموعا به شانزده سال حبس، دو سال ممنوعیت خروج از کشور و دو سال اقامت اجباری در شهرستان یاسوج همراه با معرفی هفتگی خود به دادگاه انقلاب محکوم شد.
شهروندان بهائی در ایران از آزادیهای مرتبط به باورهای دینی محروم هستند، این محرومیت سیستماتیک در حالی است که طبق ماده ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۸ میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی هر شخصی حق دارد از آزادی دین و تغییر دین با اعتقاد و همچنین آزادی اظهار آن به طور فردی یا جمعی و به طور علنی یا در خفا برخوردار باشد.
جامعه جهانی بهائی بارها تاکید کرده است اتهامهای امنیتی که علیه شهروندان بهائی در ایران مطرح میشود، کاملاً «بیاساس» بوده و تنها دلیل بازداشت بهائیان توسط نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی، باورها و فعالیتهای مذهبی آنها است.
بر اساس منابع غیررسمی در ایران بیش از سیصد هزار نفر بهائی وجود دارد اما قانون اساسی ایران فقط اسلام، مسیحیت، یهودیت و زرتشتی گری را به رسمیت شناخته و مذهب بهائیان را به رسمیت نمیشناسد. به همین دلیل طی سالیان گذشته همواره حقوق بهائیان در ایران به صورت سیستماتیک نقض شده است.
مهوش ثابت ۹ مرداد پارسال و در آغاز موج جدیدی از سرکوب بهاییان ایران دستگیر شد. فائزه هاشمی، فعال سیاسی، در یک فایل صوتی که روز چهارشنبه ۱۶ فروردین از او منتشر شد، گفته است که زانوهای مهوش ثابت، شاعر بهایی ۷۰ ساله، را در زندان شکستهاند.
خانم هاشمی در این فایل صوتی که پیش از بازگشت او به زندان ضبط شده، عنوان میکند که زانوهای یکی از مدیران سابق جامعه بهاییان ایران در زندان شکسته شده است.
دفتر جامعه جهانی بهایی ۲۹ آذر پارسال با انتشار بیانیهای اعلام کرد دستگاه قضایی جمهوری اسلامی برای مهوش ثابت و فریبا کمالآبادی، دو مدیر سابق جامعه بهاییان ایران، برای بار دوم ۱۰ سال زندان صادر کرده است.
فائزه هاشمی در این فایل صوتی میگوید: «مهوش تعریف میکند در هنگام بازجویی، بازجو میزده روی صندلی و چون ایشان رو به دیوار نشسته بوده، زانوهایش به دیوار میخورده. حالا در زندان عکسبرداری کردهاند و به او گفتهاند که زانوهایت شکستگی دارد».
این برای دومین بار است که خانم ثابت متحمل ۱۰ سال زندان میشود. این شهروند بهایی روز ۲۷ شهریور ۱۳۹۶ با پایان دوران محکومیت اول خود از زندان آزاد شده بود.
فائزه هاشمی که هفتم فروردین امسال از زندان به مرخصی آمده بود روز ۱۴ فروردین با پایان دوران مرخصی به زندان اوین بازگشت. رسانه «ایرانوایر» که این فایل صوتی را منتشر کرده است، میگوید زمان ضبط آن ساعاتی پیش از بازگشت خانم هاشمی به زندان است.
فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی در ادامه با اشاره به سن خانم ثابت و اینکه او در هنگام آزادی ۸۰ ساله خواهد بود، گفته است: «آیا این عدالت است؟ آیا این رافت اسلامی است؟»
جمهوری اسلامی ایران آیین بهایی را به رسمیت نمیشناسد و مقامات قضایی بارها بهاییان را «جاسوس و دشمن» خوانده و احکام اعدام، بازداشت، زندان و محرومیت از تحصیل و کسبوکار علیه آنها صادر کردهاند.
مدافعان حقوق بشر و نهادهای بینالمللی همواره با اشاره به بازداشت گسترده و احکام سنگین علیه شهروندان بهایی، رفتار حکومت جمهوری اسلامی را «نقض سیستماتیک حقوق بشر» میدانند.
فائزه هاشمی در انتهای فایل صوتی خود پرسیده است: «چگونه میتوان به این ستم بر بهاییان و باورمندان به سایر ادیان و نیز ناباوران به ادیان خاتمه داد؟ چه نوع حکومتی متضمن آزادی عقیده در جامعه خواهد بود؟ وظیفه افراد جامعه در قبال رنج و شکنجه و تبعیض تحمیل شده بر امثال مهوش ثابت چیست؟»
مهوش ثابت و فریبا کمالآبادی پیش از این در اسفندماه سال ۸۷ به همراه پنج تن دیگر از اعضای جامعهی بهائی دستگیر شده و در دادگاهی ناعادلانه به تحمل بیست سال زندان محکوم شدند. حکم آنها در دادگاه تجدیدنظر به ۱۰ سال حبس تبدیل شد و آنها پس از سپری کردن ۱۰ سال زندان، در حالی که تنها در سال آخر زندان خود امکان استفاده از مرخصی کوتاه چند روزه را پیدا کردند، در سال ۹۷ آزاد شدند.
مقامات جمهوری اسلامی، در پی سرکوب اعتراضات گسترده در ایران پس از کشته شدن مهسا امینی، روزنامهنگاران بسیاری را زندانی کردهاند. زندانی کردن روزنامهنگاران، تنها یکی از معیارهای نشاندهنده تلاش رهبران اقتدارگرا برای سرکوب آزادی مطبوعات است. «سعیده فتحی»، روزنامهنگار ورزشی، عصر یکشنبه ۲۴مهر۱۴۰۱ در خانهاش در تهران بازداشت شد. او یکی از خبرنگاران شناخته شده ورزشی ایران بود که در هفتههای ابتدایی اعتراضات سراسری در ایران، توسط نیروهای امنیتی و در خانهاش به جرم خبرنگاری بازداشت میشد.
«نیلوفر حامدی»، «آریا جعفری»، «احسان پیربرناش»، «مهدی امیرپور» و «مهدی سوفالی»، از جمله خبرنگاران و عکاسان ورزشی بودند که در آن بازه زمانی، بازداشت شده بودند.
میخواهم به ۲۴آبان۱۴۰۱ برگردم. ساعت حوالی ۱۴ بهوقت ایران، من برای تو نوشتم «بلند شو بیا» و تو در پاسخ به من نوشتی «پای آمدن ندارم.» پرسیدم «به خاطر ایران؟»، گفتی «بله» و بعد از آن دیگر پیامهای من دیده نشد.
– فکر کنم چند ساعت بعد از آن پیامهایی که بین ما رد و بدل شد، ریختند داخل خانه ما. شش یا هفت مرد قوی هیکل و یک خانم. یکی از آنها دوربین داشت و فیلمبرداری میکرد. آمدند، خانه را گشتند و به مادرم گفتند دخترت را دو ساعت میبریم و دو ساعت دیگر برمیگردیم. اما خب این دو ساعت دو ماه طول کشید. لابلای همین پیامهایی که بین ما رد و بدل میشد، من یک پست هم برای نیلوفر گذاشته بودم؛ ابراز نگرانی کرده بودم چون یک شب قبل از آن، آتشسوزی اوین اتفاق افتاد. در حقیقت پیامهای من و تو هم بهخاطر همان اتفاقات شب قبل در اوین بود. فکر میکنم دو ساعت بعد از آخرین پستی که برای نیلوفر حامدی منتشر کردم، آمدند و من را بردند.
وقتی وارد خانهتان شدند، تو را سوار ماشین کردند و بردند، فکر میکردی دقیقا به چه جرمی بازداشت شدی؟
من هیچ تصوری از اینکه قرار است اینها روزی سراغ من بیایند نداشتم. وقتی در زدند، خودم در خانه را باز کردم. پرسیدند اینجا منزل چه کسی است؟ گفتم فتحی. پرسیدند اسم شما چیست؟ گفتم سعیده. گفتند خودش است، بگیریدش، بگیریدش. من زدم زیر خنده. در را گرفته بودم و میگفتم خب برای چی؟ بهحدی شوکه شده بودم که فقط میخندیدم. میگفتم مگر حکم دارید؟ گفتند بله حکم هم داریم و من میخندیدم. تا روز آخر، بازجو به من میگفت چرا وقتی آمدند تو را ببرند میخندیدی؟ میگفتم چون نمیدانم اصلا چرا باید سراغ من میآمدید.
وقتی در ایران بازداشت شدی، کمتر از یک ماه بود که به ایران رفته بودی. حضور اولیهات در اتریش هم دلایل سیاسی نداشت، پناهنده هم نبودی. پس احتمالا دغدغهای هم برای اینکه به ایران برگردی نداشتی.
من ازدواج کردم و به اتریش آمدم. بعد از شش ماه دلم تنگ شد و به همسرم گفتم باید به ایران برگردم. این را از قبل با هم صحبت کرده بودیم که میخواهم هر زمان دلم تنگ شد، برای مدتی برگردم ایران. یک بحث دلتنگی بود، یک بحث هم هدفی که داشتم. من مدتها بود به ساخت ویدیو و مستندهایی در مورد ورزش زنان و ورزشکاران زن در ایران فکر میکردم. وقتی برگشتم ایران، گفتم که حالا که دوباره در ایران هستم، انجامش میدهم. هیچ وقت تصور نمیکردم قرار است وارد چنین سفر پرماجرا، پر استرس و غمانگیزی شوم.
در حقیقت تو میخواستی مستندهایی در مورد ورزشکاران زن در ایران بسازی.
یک مستند نبود. در حقیقت من میخواستم زندگی چند ورزشکار زن ایرانی را به تصویر بکشم. این از شانس من بود که بهمحض شروع شدن کارمان، اعتراضات سراسری در ایران آغاز شد. من در همان مقطع زمانی هم به کارم ادامه میدادم. نگاه میکردم چه روزهایی فراخوانهای اعتراضی نیست و همان روزها برای فیلمبرداری، با بچههای ورزشکار قرار میگذاشتم. گویا نیروهای امنیتی هم فهمیده بودند. برایشان این سوال شده بود که من این مستندها را برای کجا تهیه میکنم. در حالی که این مستندها، کاملا یک کار دلی بود و من میخواستم در یک صفحه توییتری، مصاحبهها و گزارشهایم را منتشر کنم. ما زنان ورزشینویس و آن زنان ورزشکار، هیچ وقت نتوانستیم در ایران گزارش، تصویری درست و کاملی داشته باشیم.
یکی از این گزارشها هم قرار بود برایت دردسرساز شود.
بله. قرار بود با «نورا نراقی»، دختر موتورسوار ایرانی مصاحبه کنم. دقیقا قرار مصاحبهام با نورا هم فردای روزی بود که بازداشت شدم. بعدها در بازجوییها به من میگفتند شانس آوردی که قبل از آن مصاحبه بازداشتت کردیم.
چون نورا نراقی و خانوادهاش بهایی هستند.
دقیقا. مادرش هم در سالهای اخیر مشکلاتی در این زمینه داشت.
میدانم که رابطه فوقالعاده صمیمانه و قدیمی با نیلوفر حامدی داشتی. سالها کنار هم ماموریت رفتید، سالها با هم تجربیات مشترک در رسانهها داشتید. در تمام روزهایی که اعتراضات آغاز شد و نیلوفر حامدی را بازداشت کردند، تا روزی که بازداشت شدی، برایش بیتابی میکردی. در اوین، موفق شدی نیلوفر را ببینی؟
– متاسفانه نه. از لحظه اولی که وارد زندان شدم، از همه میپرسیدم بعد از آتشسوزی حال بچهها خوب است؟ دخترها خوب هستند؟ اسم نمیبردم، اما از همه میپرسیدم. وقتی لباسهای جدید را دادند، زندانبان گفت حالا که نگرانی، بیا برو خودت دخترها را ببین. بعد که رفتم داخل و به قول بچههای زندان، آمدند استقبالم، گفتند نیلوفر را دیدهاند و حالش خوب است. تازه آنجا بود که فهمیدم خودم در زندان هستم.
در جریان بازجوییها، هیچوقت پیش آمد که از بازجو بپرسی چرا یک خبرنگار ورزشی، بدون سابقه کیفری باید اینجا در زندان اوین جلوی شما نشسته باشد؟
چرا خیلی زیاد. من میگفتم چرا باید اینجا باشم؟ بعد در جواب من میگفتند شما سرمایه مملکت هستید. پرسیدم چرا باید به قول شما «سرمایه مملکت» الان در زندان روبهروی شما نشسته باشد؟ میگفتند چه اشکالی دارد؟ شما خبرنگاری و این هم یک تجربه جدید است. آنها بیشتر گوش میدادند و واقعا جوابی یا نظر خاصی هم نداشتند.
در نهایت، بعد از همه بازجوییها و سوال و جوابها، فهمیدی چرا بازداشت شدی؟
واقعیتش نه. به من گفتند برای ساخت مستند باید مجوز میگرفتی. در حالی که اصلا ساخت چنین مستندهایی در ورزش، هیچوقت نیاز به مجوز نداشت. یعنی شما میخواهی با یک ورزشکار حرف بزنی باید مجوز بگیری و در غیر این صورت باید بازداشت شوی؟ اتهاماتی که برای من نوشته بودند، یکی اجتماع و تبانی علیه نظام بود؛ اما برای این اتهام هیچ مدرکی به من ارائه نمیکردند. مثلا میگفتند تو با رسانههای خارج از ایران همکاری میکنی. من هیچ همکاری با رسانههای خارج از ایران نداشتم و حتی به خودت میگفتم چون میخواهم به ایران بروم و برگردم، تمایلی به همکاری کردن با رسانههای خارج از کشور ندارم. در نهایت واقعا نفهمیدم چرا باید دو ماه در اوین بمانم.
قبل از شروع جامجهانی، برنامهریزیهای زیادی برای بازیهای تیم ملی داشتی. آن روزها، قبل از همه این اتفاقات، تیم ملی واقعا برای مردم برای همه ما، «تیم ملی» بود. تو قبل از شروع بازیها بازداشت شدی. وقتی جام شروع شد، روز بازی ایران و انگلیس، باورت میشد که داری این بازیها را در زندان تماشا میکنی؟
خب من بازیها را ندیدم، دلیلش را میگویم. اما روز بازی ایران و انگلیس سختترین روز من در اوین بود. ما روزهای سخت زیادی داشتیم. مثلا روزهای بازجویی و بعد روزی که در یک اتاق دو متر در چهار متر، هشت نفر را مینشاندند تا تکلیفشان روشن شود. اما بازی ایران و انگلیس از سختترین روزهای ما بود. آن روز من شکستم. تا آن روز هیچوقت به آن شکل گریه نمیکردم. دخترها همیشه سعی میکردند قوی باشند و بههم روحیه بدهند. اگر گریه یا اشکی هم بود، در خفا و بدون اینکه کسی ببیند اشک میریختیم که بقیه نشکنند. من آن روز گفتم میخواهم بازی را ببینم یا لااقل گزارش بازی را از رادیو بشنویم. آن قدر اصرار کردم که مسوول بند ما به اتاق بغلی که تلویزیون داشت گفت صدا را زیاد کنید که بقیه دخترها هم بشنوند. من و بچهها گوشمان را گذاشته بودیم کنار دیوار که صدای گزارشگر را بشنویم. دقیقههای اول بازی که گزارشگر داشت در مورد بازیکنان حرف میزد، من یک لحظه با خودم فکر کردم چرا باید اینجا باشم؟ (گریهاش میگیرد) هنوز که یادم میافتد، حالم بد میشود. آن روز با خودم میگفتم من خبرنگار با بیست سال سابقه کار، باید در ورزشگاه بازی را ببینم نه اینکه در زندان گوشم را به دیوار بچسبانم. با خودم میگفتم چقدر من برنامه داشتم؟ من که گریه کردم، همه بچهها زدند زیر گریه. از یک طرف تیم شش گل خورد، از یک طرف حال ما خراب بود. من خاطره آن روز را روی دیوار نوشتم. نمیدانم هنوز هم آن دیوار نوشته هست سرجایش یا نه.
بازی با ولز هم حتی امکانش وجود نداشت که تلویزیون داشته باشید.
وضعیت بدتر شد. بازی دوم با ولز را هم شنیدیم. اما بازی آمریکا دیگر نه تلویزیونی وجود داشت، نه رادیویی. روز قبل از بازی ایران و آمریکا گویا محسنیاژهای مصاحبه کرده و گفته بود که قرار است از فردا درهای زندان را باز کنیم. بچهها هم جشن گرفته بودند که بیایید درها را باز کنیم، محسنیاژهای حرف زده و بیایید تکلیف ما را روشن کنید. مسوولین زندان هم عصبانی شدند و آمدند تمام تلویزیونها را جمع کردند. برای همین بازی ایران و آمریکا را نه دیدیم، نه شنیدیم. بعد از بازی از آیفون مخصوصی که در هر بند وجود داشت زنگ زدیم و نتیجه بازی را پرسیدیم. گفتند تیم باخته است.
فکرش را میکردید مردم ایران برای شکست مقابل آمریکا در خیابانها جشن گرفته باشند؟
نه اصلا فکرش را هم نمیکردیم. ما هم این را از زندانبانها شنیدیم. آمدند گفتند شما وطنفروش هستید، شما ایران را دوست ندارید. شما با پرچم آمریکا ریختید وسط خیابانها و جشن گرفتید. به هر حال، ما انگار نماینده مردمی بودیم که برای این شکست جشن گرفته بودند.
در نهایت دو اتهام داشتی؛ اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام. وقتی مشمول آن عفو معروف شدی، از خودت نپرسیدی برای کدام جرم یا جنایت باید مشمول عفو شده باشی؟
من امروز رفتم دادسرای اوین برای دفاع آخر و فردای آن روز دوباره زنگ زدند که بیا اینجا. فکر میکردم قرار است که دوباره من را ببرند. رفتم و یک برگه گذاشتند جلویم و گفتند امضا کن. مضمون نامه این بود که من تحتتاثیر شبکههای خارجی قرار گرفتم و در اعتراضات سراسری شرکت کردم. به آنها گفتم این چیزی که شما میگویید همان اتهاماتی است که من دو ماه برای اثبات نشدن آن جنگیدم. گفتند میتوانی امضا نکنی و منتظر حکم دادگاه بمانی. واقعیتش این است که اگر ماجرای زندگی خانوادگی من در اتریش نبود، امضا نمیکردم. آنجا خیلی حالم بد شد و گفتم دغدغههای من چه ربطی به شبکههای ماهوارهای دارد؟ این برگه دقیقا مثل یک اعتراف اجباری بود.
شاید الان زندگیات به دو بخش قبل و بعد از «بازداشت و اوین» تقسیم شده باشد. سعیده فتحی قبل از بازداشت و سعیده فتحی بعد از بازداشت چقدر با هم فرق دارند؟ چقدر سعی میکنی برگردی به همانی که بودی؟
این را شمایی که من را میبینید باید جواب بدهید. من خیلی سعی میکنم برگردم به گذشته و زندگی را مثل قدیم ببینم. اما راحت نیست. هیچ وقت یادم نمیرود یکی از سختترین لحظات زندگیام وقتی بود که از زندان بیرون آمدم. وقتی از زندان بیرون آمدم یک غم بزرگ در سینهام بود. (بغض میکند) وقتی در زندان هستید، همه آن دخترها تبدیل به خانواده و خواهرهایت میشوند. شب چله، یکی از بدترین شبهای زندگیام بود. از یک طرف کنار خانوادهام بودم، از طرف دیگری میرفتم در اتاق و پنهانی گریه میکردم. (بغضش میترکد) الان حس میکنم تا وقتی نیلوفر حامدی آزاد نشود، آرامش هم به زندگی من برنمیگردد.
زمانی که موج بازداشت خبرنگاران ورزشی در ایران به راه افتاده بود، یکی از سردبیران رسانههای آلمانی زبان از من پرسید: «انجمنهای روزنامهنگاری در ایران برای خبرنگاران چه کار کردهاند؟» من شاید جوابش را میدانستم، اما گفتم بهتر است که این سوال را از کسی بپرسید که هنوز در ایران است، نه من. الان همان سوال را دوباره از تو میپرسم. انجمنهای روزنامهنگاران برای خبرنگارانی که بازداشت شده بودند چه کردند؟
مهمترین انجمنی که باید موضوع ما را پیگیری میکرد، انجمن روزنامهنگاران ورزشی بود. من داخل زندان بودم و از بچهها شنیدم که این انجمن با کلی دعوا و بحث و فشار سایر خبرنگاران، بعد از هفتهها یک بیانیه صادر کرده که حتی اسمی از ما در آن وجود نداشت. من هنوز هم رغبت نکردم این بیانیه را بخوانم. هیچ کاری برای آزادی ما نکردند. وقتی من آزاد شدم، به من زنگ نزدند، حتی یک پیام ندادند. (بعض میکند) میدانید، اینها همه درد است. درد است که بیست سال در یک مملکت کار کنید، انجمنی به وجود بیاید که همه هویتش را از اعضایش گرفته، بعد یک پیامک برای من نفرستند که حالم را بپرسند. چه زمانی که من در جشنواره ایپس انتخاب شدم که به هرحال افتخاری برای مملکت است، چه زمانی که در زندان بودم.
ما یک انجمن ظاهری داریم که اگر نداشتیم باز بهتر بود. انجمن روزنامهنگاران تهران فعال بود؛ به ما زنگ زدند، حالمان را پرسیدند، پیام دادند. اما اعضای انجمن روزنامهنگاران، انگار فقط به فکر موقعیت و صندلی خودشان هستند.
در شش ماه گذشته، تعداد زیادی از روزنامه نگاران در ایران عمدتا به دلیل انتشار مطالب مرتبط با اعتراضات ۱۴۰۱ و مسمومیت دانشآموزان بازداشت، زندانی یا احضار شدهاند. این اقدامات به عنوان نمونهای از سرکوب آزادیهای اجتماعی و مدنی در جمهوری اسلامی مورد انتقاد قرار میگیرد. گزارش پیش رو به وضعیت نوزده تن از روزنامه نگارانی که هم اکنون در زندان های ایران بسر میبرند پرداخته است.
بر اساس اطلاعات گردآوری شده، از خیل پرشمار روزنامه نگاران بازداشت شده در ماههای اخیر، دست کم ۱۹ تن از آنان کماکان بر اساس قرارهای مختلف در زندانها به سر می برند.
لیست اسامی و اطلاعاتی اجمالی از روزنامه نگاران زندانی در ادامه می آید:
۱ – نیلوفر حامدی
تاریخ بازداشت: سی و یکم شهریورماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: تهران – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: بلاتکلیف در زندان قرچک ورامین
۲ – الهه محمدی
تاریخ بازداشت: هفتم مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: تهران – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: بلاتکلیف در زندان قرچک ورامین
۳ – علیرضا جباری دارستانی
تاریخ بازداشت: سوم مهر ماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: تهران – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۴ – ویدا ربانی
تاریخ بازداشت: دوم مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: تهران – میزان محکومیت: هفت سال و سه ماه ار بابت اتهامات اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور و تبلیغ علیه نظام – آخرین وضعیت: زندان اوین
۵ – ملیحه درکی
تاریخ بازداشت: چهار آبانماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: آبادان – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۶ – فرزانه یحیی آبادی
تاریخ بازداشت: بیست و هفتم مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: آبادان – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۷ – فرخنده آشوری
تاریخ بازداشت: بیست و پنجم مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: شیراز – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۸ – سیامند مهتدی
تاریخ بازداشت: بیست و دوم بهمن ماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: بوکان – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۹ – زیبا امیدیفر
تاریخ بازداشت: هفده آذرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: قروه – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۰ – مارال دارآفرین
تاریخ بازداشت: ده آبان ماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: نامعلوم (ساکن لاهیجان) – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۱ – ملیکا هاشمی
تاریخ بازداشت: سی دی ماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: تهران، دادسرای اوین – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۲ – امیر مسکنی
تاریخ بازداشت: یک آذرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: سبزوار – میزان محکومیت: ۷ ماه و یک روز حبس تعزیری، ۹ ماه حبس تعلیقی و پرداخت ۵ میلیون تومان از بابت اتهامات تبلیغ علیه نظام و اغوا یا تحریک مردم به جنگ و کشتار با یکدیگر به قصد برهم زدن امنیت کشور – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۳ – سیدعلی پورطباطبایی
تاریخ بازداشت: چهاردهم اسفندماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: قم – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۴ – مرتضی حق بیان
تاریخ بازداشت: سوم شهریورماه ۹۸ – محل بازداشت: سنندج – میزان محکومیت: ۲ سال و ۶ ماه از بابت اتهام نشر اکاذیب رایانه ای و تشویش اذهان عمومی و مقامات رسمی استان، توهین به مامورین دولت و توهین به اشخاص و افترا – آخرین وضعیت: از ۲۹ اردیبهشت سال ۱۴۰۰ در حال تحمل حبس در زندان سنندج است.
۱۵ – محسن راوری
تاریخ بازداشت: یکم مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: جیرفت – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۶ – پوریا مهدوی مقدم
تاریخ بازداشت: سی مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: بروجرد – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: اواسط پاییز سال گذشته آزاد شد.
۱۷ – ایمان به پسند
تاریخ بازداشت: سی و یکم شهریورماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: تهران – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۸ – محسن احمدی زاده
تاریخ بازداشت: یکم مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: جیرفت – میزان محکومیت: در حال حاضر متهم است – آخرین وضعیت: نامعلوم
۱۹ – محمد زارع فومنی
تاریخ بازداشت: ۱۷ مهرماه ۱۴۰۱ – محل بازداشت: نامعلوم – میزان محکومیت: دادگاه تجدیدنظر به ۱۲ سال حبس، ۱۵ میلیون تومان جزای نقدی و ۲ سال تبعید از بابت اتهامات نشر اکاذیب علیه مسئولین نظام جمهوری اسلامی به قصد تشویش اذهان عمومی از طریق سامانه رایانه ای، اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی و اقوا و تحریک مردم به اغتشاش به قصد برهم زدن امنیت کشور – آخرین وضعیت: بند ویژه روحانیت در زندان اوین.
پیکر «بهزاد مجیدی» شهروند بهایی، روز ۱۰ فروردین توسط وزارت اطلاعات مخفیانه و بدون اجرای مراسم آئینی بهاییان در گورستان دستهجمعی خاوران به خاک سپرده شده است.
گورستان خاوران محل دفن دستهجمعی قربانیان اعدامهای دستهجمعی تابستان ۱۳۶۷ است که در محوطه قدیمی قبرستان بهاییان تهران، گلستان جاوید، قرار دارد. بهاییان ایران از قبرستانهای خود با نام «گلستان جاوید» یاد میکنند.
نمایندگان جامعه جهانی بهایی پیش از این بارها از فشار نهادهای امنیتی برای دفن اجساد بهاییان در گورستان خاوران خبر داده بودند.
در همین زمینه، سیمین فهندژ، سخنگوی جامعه جهانی بهایی در دفتر ژنو، دو سال پیش در صفحه توئیتری خود نوشت: «بهاییان تهران از دفن مردگانشان در زمین گورستان خاوران که حداقل برای ۵۰ سال آینده جا دارد منع شدهاند. نمایندگان بهشت زهرا میخواهند مجبورشان کنند عزیزان خود را در محل گورهای دستهجمعی خاوران دفن کنند. بهاییان برای همه متوفیان احترام قائلند. بگذارید عزیزانشان با عزت دفن شوند».
آقای مجیدی روز سوم فروردین درگذشت، اما مسئولان بهشت زهرا و نماینده وزارت اطلاعات در قبرستان بهاییان، مبلغ ۲۹ میلیون تومان برای صدور اجازه دفن او طلب کرده بودند.
دفن جسد بهزاد مجیدی در حالی انجام شده که خانواده او در حال پیگیری این مسئله «در یکی از مراجع انتظامی» بودند.
وزارت اطلاعات از ابتدای سال ۱۴۰۰ با قرار دادن «نماینده» خود در قبرستان بهايیان تهران، اقدام به «مداخله» در خاکسپاری اموات بهاییان و مراسم آئینی آنها کرده است.
خانوادههای قربانیان اعدامهای پس از انقلاب پارسال خبر داده بودند در اطراف گورستان خاوران که در محوطه این قبرستان قرار دارد، دیوارهای بتنی و دوربینهای جدید امنیتی نصب شده است.
فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی، حکومت ایران را به تلاش برای از بین بردن مدارک کشتارهای دهه ۶۰ متهم میکنند.
هماکنون جسد یک شهروند بهایی دیگر نیز در سردخانه قبرستان بهاییان قرار دارد که اجازه دفن او هنوز صادر نشده است.
مسئولان مربوطه از خانواده متوفی نیز مبلغ بالایی را برای خاکسپاری در قبرستان بهاییان تقاضا کرده و گفتهاند در غیر اینصورت «جسد این متوفی نیز مانند جسد آقای مجیدی» در گورستان خاوران دفن خواهد شد.
جمهوری اسلامی جامعهی بهاییان ایران را که یکی از پرشمارترین اقلیتهای مذهبی است، به طور سیستماتیک سرکوب میکند و آنها را از اساسیترین حقوقشان محروم کرده است.
قانون اساسی جمهوری اسلامی دین بهاییت را به رسمیت نمیشناسد و بهاییان از حقوق رسمی یک اقلیت مذهبی برخوردار نیستند. آنها از هرگونه فعالیت در عرصهی عمومی منع شده و از حق تحصیل در دانشگاهها و حق اشتغال در ادارات دولتی یا وابسته به دولت محروم هستند.
بر اساس آمارهای غیررسمی بیش از ۳۰۰ هزار شهروند بهایی در ایران سکونت دارند. با این حال، قانون اساسی جمهوری اسلامی، بهاییت را به رسمیت نمیشناسد. همین امر نیز به نقض سیستماتیک حقوق شهروندی بهاییان در ایران منجر شده است. سال ۱۴۰۱، جامعه بهایی ایران یکی از سختترین سالها را از جنبه تعداد بازداشت شدگان در چند سال گذشته تجربه کرد. در شش ماهه اول سال، دهها شهروند بهایی بازداشت با برای اجرای حکم به زندان فراخوانده شدند. اما شش ماهه دوم سال مصادف با اعتراضات و شروع جنبش «زن- زندگی- آزادی» بود؛ جنبش پیشروی زنان، مردان و کودکان ایران که همچنان ادامه دارد.
جامعه جهانی بهایی بارها تاکید کرده است اتهامهای امنیتی که علیه شهروندان بهایی در ایران مطرح میشود، کاملاً «بیاساس» بوده و تنها دلیل بازداشت بهائیان توسط نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی، باورها و فعالیتهای مذهبی آنها است.
در این شش ماه، هزاران تن از شهروندان ایرانی توسط نیروهای حکومتی دستگیر شدند. بازداشت شهروندان بهایی هم به طور ناگهانی در شش ماهه دوم سال افزایش پیدا کرد و دهها شهروند بهایی مانند هموطنانشان راهی بازداشتگاههای جمهوری اسلامی در شهرهای مختلف کشور شدند.
در اواخر سال، تعداد زیادی از بازداشت شدگان به نام «عفو» آزاد شدند اما همچنان بسیاری از شهروندان بهایی دور از خانوادههایشان سال ۱۴۰۲ را در زندانهای ایران آغاز خواهند کرد.
«پیام ولی»، یکی از شهروندان بهایی است که سال جدید را دور از خانواده در زندان قزلحصار خواهد گذراند.
این شهروند بهایی بر اساس حکم قاضی «آصف الحسینی» ریاست شعبه یک دادگاه انقلاب البرز به اتهام تبلیغ علیه نظام به تحمل یک سال حبس، بابت اغوا و تحریک مردم به آشوب و کشتار به تحمل ۵ سال حبس و بابت همکاری با دول متخاصم به ۱۰ سال حبس تعزیری و مجموعا به ۱۶ سال حبس تعزیری محکوم شده است. حکم بدوی در صورت تایید حکم در دادگاه تجدید نظر، مجازات اشد یعنی ۱۰ سال حبس تعزیری قابل اجرا است.
پیام ولی در دوم مهر ۱۴۰۱، یک هفته پس از شروع اعتراضات مردمی با ضرب و شتم ماموران در محل کارش در کرج دستگیر شد. این شهروند بهایی در دوره بازداشت برای اعتراف اجباری به شدت تحت فشار و تهدید قرار گرفت. همچنین از او خواسته شده تا برای آزادی و مشمول عفو قرار گرفتن تعهدی را مبنی بر اظهار ندامت و پذیرفتن اتهاماتش امضا کند که پیام ولی حاضر به دادن چنین تعهدی نشد.
«مهوش ثابت» و «فریبا کمال آبادی»، این دو مادر و مادربزرگ بهایی سال نو را دور از فرزندان و نوههای خود در زندان اوین میگذرانند. آنان بیش از هفت ماه ونیم است که در زندان اوین بازداشت هستند.
مهوش و فریبا در دادگاهی سراسر توهین و تحقیر از سوی «ایمان افشاری»، قاضی پرونده به اتهام مدیریت جامعه بهایی محکوم به ده سال حبس شدند. این حکم در حالی صادر شد که هیچ سند و شاهدی مبنی بر تایید اتهام مذکور در پروندهی ایشان دیده نشد. این دو در طی سالهای ۸۶ تا ۹۷ به اتهام عضویت در شورای مدیریتی جامعه بهایی ایران، یک دوره محکومیت ده ساله را گذراندهاند.
«سپهر ضیایی»، شهروند ۶۲ ساله بهایی در دوم مهر ماه همزمان با پیام ولی در منزل مسکونی خویش در تهران دستگیر و به بند ۲۰۹ زندان اوین شد. وزارت اطلاعات در بیانیهای از دستگیری پنج نفر بهایی سرشناس در رابطه با اعتراضات مردمی خبر داد. احتمالا، دو نفر از این بهاییان که در بیانیه مذکور اشاره شده، پیام ولی و سپهر ضیایی بودهاند.
بازجویان بیش از سه ماه سپهر ضیایی را تحت فشار قرار دادند تا اتهامی را به او نسبت دهند ولی هیچ اتهامی را پیدا نکردند. سرانجام، «بهایی بودن» آقای ضیایی تنها اتهام مطروحه علیه وی بود که بر اساس اتهام مذکور، قاضی افشاری طبق ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی او را به پنج سال حبس تعزیری، دو سال ممنوعیت خروج از کشور و مصادره تلفنهای همراه و لپتاپهای ضبط شده از منزل متهم، محکوم کرد.
حکم بدوی در دادگاه تجدید نظر عینا تایید شد.
در آستانه سال ۱۴۰۲، این شهروند بهایی شش ماه است که در زندان اوین نگه داشته شده است. او در طی این مدت شنوایی گوش چپ خود را به طور کامل از دست داده و دچار بیماری گوارشی شده است. همچنین دچار عارضه فتق شده و احتیاج به عمل دارد. با آنکه شرایط جسمانی سپهر ضیایی مساعد نیست ولی دادگاه با مرخصی درمانی او موافقت نکرده و او را به دلیل بهایی بودن مشمول عفو ندانسته است.
«حامی بهادری»، جوان ۲۶ ساله بهایی در ساعت ۹ شب ۳۰ مهر ۱۴۰۱ در منزل شخصی خود در تهران بازداشت شد. او را پس از ۸۰ روز بازجویی، از زندان اوین به بند عمومی زندان فشافویه منتقل کردند.
با گذشت دو ماه از صدور کیفرخواست اولین جلسه دادگاه در روز یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۱ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی «ابوالقاسم صلواتی» برگزار شد. این شهروند بهایی به اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت کشور، فعالیت تبلیغی علیه جمهوری اسلامی، فعالیت تبلیغی به نفع دیانت بهایی متهم است.
دادگاه بدون حضور وکیل متهم برگزار شد و قاضی اجازه داد تا وکیل در جلسه بعدی دادگاه شرکت کند اما در کمال ناباوری صلواتی جلسه بعدی را به سه ماه بعد، ۳۰ خرداد ۱۴۰۲ موکول کرد. طبق نظر قاضی، حامی بهادری به دلیل بهایی بودن مشمول آزادی به قید وثیقه و عفو نمیشود.
«اردشیر فنائیان»، سه سال و ده ماه است که در زندان سمنان زندانی است. او به اتهام تبلیغ علیه نظام و عضویت در جامعه بهایی یا به عبارت سادهتر بهایی بودن به شش سال حبس تعزیری محکوم است. با آنکه تمام شرایط عفو شامل حال این زندانی بهایی میشود و قاضی هم با آزادی او موافق است ولی به دلیل مخالفت اداره اطلاعات سمنان از آزادی او ممانعت شده است.
یکی دیگر از بهاییان زندانی، «علی بازمادگان» شهروند ساکن شیراز که به دلایل نامعلوم جهت اجرای حکم به زندان لنگرود قم منتقل شده است. او به اتهام تبلیغ علیه نظام به پنج ماه حبس تعزیری محکوم است. محکومیت بازماندگان از شنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ شروع شده است.
آخرین زندانی بهایی پایان سال ۱۴۰۱، ساناز تفضلی ساکن مشهد است. این شهروند بهایی در ۳۱ آذر هنگام تردد با اتومبیل شخصی در خیابان دستگیر شد.
«ساناز تفضلی» پس از ۳۷ روز انفرادی در اداره اطلاعات مشهد به زندان وکیل آباد مشهد منتقل شد. اتهامات مطروحه علیه ساناز تفضلی عبارت از تبلیغ علیه نظام و راه اندازی گروه به قصد امنیت کشور است.
همگی این اتهامات به فعالیتهای خانم تفضلی در داخل جامعه بهایی مربوط است. قرار بازداشت این شهروند بهایی پس از سه ماه بلاتکلیفی، بار دیگر در روزهای پایان سال یک ماه دیگر تمدید شد.
قابل ذکر است، «ژیلا شهریاری» و «ثمین احسانی» دو تن از بهاییان زندانی در اوین هستند که برای سال نو به آنها مرخصی داده شده است.
از زمان انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷، نوکیشان مسیحی که در خانواده های مسلمان به دنیا آمده اند، هدف سیاست ها و اقدامات سرکوب گرانه و تبعیض آمیز دولت ایران بوده اند. آنها از حق اجرای مناسک مذهبی دین مورد نظرشان به صورتی آشکارا، آزادانه و بدون ترس از آزار و شکنجه، محروم شده اند. کلیساهایی که مراسم پرستش به زبان فارسی دارند، یا تعطیل شدند و یا از پذیرفتن نوکیشان مسیحی منع گردیدند. دارایی های متعلق به مسیحیان اغلب بدون پرداخت هیچ غرامتی مصادره شد. دعوت غیر مسیحیان به آیین مسیحیت و انتشار انجیل به زبان فارسی ممنوع گردید. علاوه بر این، تعدادی از رهبران کلیسا، از جمله چند نوکیش مسیحی، در شرایط مشکوکی به قتل رسیدند.
نوکیشان مسیحی برای در امان ماندن از اقدامات منزجرکننده حکومت شروع به گردهمایی در کلیساهای خانگی کردند؛ با این وجود، آنها هدف حمله حکومت جمهوری اسلامی قرار گرفتند. بسیاری از آنها به صورت خودسرانه دستگیر و با اتهامات ساختگی روانه زندان شدند و یا مجبور گردیدند که از فعالیت های مسیحی دست بکشند. در سال های اخیر نوکیشان مسیحی بیشتری، از جمله خادمین کلیسا، به جای جرائم مذهبی مانند ارتداد به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه جمهوری اسلامی متهم شده اند.
اصل ۱۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی تصریح می کند، که دین رسمی کشور اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و «این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است.» اصل ۱۳ زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان را به عنوان اقلیت های مذهبی رسمی ذکر می کند. بر این اساس آنها آزادی آن را دارند، که مراسم و مناسک مذهبی خود را به جای آورده و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل کنند. همین حقوق به مسلمانان اهل سنت نیز داده شده است.
همان طور که در قانون اساسی به وضوح تصریح گردیده است، مسیحیان باید بدون در نظر گرفتن شاخۀ مذهبی، قومیت و زبانشان از آزادی مذهب برخوردار باشند. حکومت جمهوری اسلامی اما تعریف مضیقی از مسیحیِ به رسمیت شناخته شده دارد، که تنها شامل مسیحیان قومی (ارامنه و آشوریان/کلدانیان) و همچنین ظاهرا آن دسته از افراد می شود، که می توانند ثابت کنند که خود یا خانواده هایشان قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷مسیحی بوده اند. نوکیشان مسیحی در کنار بهائیان، دراویش، اهل حق، صائبه-منداییه، و افرادی که به عرفانِ نوپدید اعتقاد دارند، اقلیت های مذهبیِ غیر رسمی به شمار می روند.
آزادی اندیشه، وجدان و مذهب یکی از ویژگی های اساسی حاصل از ارزش و شرافت ذاتی انسان است. جمهوری اسلامی بر طبق میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی ملزم است، که آزادی اندیشه، وجدان و مذهب را تضمین نماید. حکومت ایران همچنین موظف است، که حق حیات شهروندان خود و برخورد انسانی با آنها، از جمله اجرای عدالت و برابری در مقابل قانون را محافظت نماید. جمهوری اسلامی اما نوکیشان مسیحی را تهدیدی بالقوه به بنیان ایدئولوژیک خود می پندارد و به صورت ساختاری و به روش های گوناگون علیه آنها تبعیض اِعمال می کند.
بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی در سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۰ بیش از ۹۱۱ هزار دانشآموز در ایران از تحصیل بازماندهاند. استان سیســتان و بلوچستان در دو شــاخص «بازماندگی از تحصیــل» و «ترک تحصیل» بدترین وضع را داشته است.
بر اساس این گزارش، نرخ دانشآموزان بازمانده از تحصیل در سال تحصیلی گذشته در مقایسه با سال تحصیلی ۱۳۹۵-۱۳۹۴، بیش از ۱۷ درصد افزایش یافته و «تبعیض طبقاتی و جنسیتی»، «فقر فرهنگی» و «محدودیتها و محرومیتها» از جمله دلایل آن بوده است.
گزارش مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهد که بیشترین آمار بازماندگی از تحصیل با نزدیک به ۵۳۶ هزار نفر در مقطع متوسطه دوم رخ داده و بیش از ۷۲ هزار کودک فقط در مقطع ابتدایی از تحصیل بازماندهاند.
پیش از این معصومه نجفی پازوکی، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش، در روز ۱۹ بهمن درباره وضعیت دانشآموزان بازمانده از تحصیل در سال تحصیلی جاری گفته بود: «در ابتدای سال تحصیلی متولدین ۶ تا ۱۱ سال توسط ثبت احوال اعلام شد و سامانه سیدا هم تعداد ثبتنام در مدارس را اعلام کرد که حاکی از این بود ۲۰۴ هزار و ۳۱۲ نفر بازمانده از تحصیل هستند.»
با توجه به رده سنی که خانم نجفی پازوکی به آن اشاره کرده، گمان میرود که این آمار تنها مربوط به مقطع ابتدایی بوده است.
درباره آمار کل دانشآموزان بازمانده از تحصیل در سال تحصیلی ۱۴۰۲-۱۴۰۱ تاکنون گزارش رسمی منتشر نشده است.
اما علی آقامحمدی، قائم مقام وزیر کشور، اواسط ماه اسفند گفته بود: «۸۷۴ هزار کودک و نوجوان بازمانده از تحصیل در محلات کمتر برخوردار شناسایی شدهاند.»
بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، تعداد دانشآموزان بازمانده از تحصیل در برخی استانها نرخ بیشتری دارد.
پنج استان سیستان و بلوچستان، آذربایجان غربی، خراسان رضوی، خراسان شمالی و گلستان در سال تحصیلی ۱۴۰۱-۱۴۰۰ همچون سال تحصیلی ۱۳۹۵-۱۳۹۴ بیشترین فراوانی را در زمینه بازماندگی از تحصیل داشتهاند.
در این گزارش همچنین از استان سیستان و بلوچستان با عنوان استانی نام برده شده که در دو شــاخص «بازماندگی از تحصیــل» و «ترک تحصیل» وضعیت «بســیار نامناسبتری» داشته و در سال تحصیلی گذشته ۱۴۵ هزار و ۳۴۰ نفر یعنی معادل بیش از ۱۸ درصد از جمعیت دانشآموزی این استان از تحصیل بازمانده و بیش از چهار درصد از آنها ترک تحصیل کردهاند.
در گزارش مرکز پژوهشهای مجلس آمده است که «بازماندگی از تحصیل با وضعیت رفاه خانوار مرتبط است.»
معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش پیشتر از ترک تحصیل ۹۶ دانشآموز به دلیل «ازدواج» در سال تحصیلی جاری خبر داده بود که این آمار با موضوع «کودکهمسری» ارتباط مستقیم دارد. این پدیده که معمولا آمار دقیقی از آن اعلام نمیشود در بیشتر مواقع به دلیل مشکلات اقتصادی خانوادهها اتفاق میافتد.
روز چهارشنبه ۱۷ اسفند ماه ۱۴۰۱، یک شهروند بر اثر انفجار مین زخمی شد. هویت این شهروند “رحمت قادرزاده، ٣٨ سالە، متأهل، دارای دو فرزند و اهل روستای شیخه سور از توابع سردشت” عنوان شده است.
بر اساس این گزارش، این شهروند بر اثر انفجار مین در نزدیکی روستای دوله بید، قسمتی از پاهای خود را از دست داد و جهت درمان به بیمارستان منتقل شد.
مینهای برجای مانده از دوران جنگ همه ساله موجب مرگ و مصدومیت تعدادی از هموطنان در مناطق مرزی میشود.
در حدود ۴۲۰۰۰ کیلومتر مربع از اراضی ایران آلوده به مین های به جا مانده و عمل نکرده جنگ ایران و عراق است.
دولت ایران نیز همچنان به تولید و کاشت مین های ضد نفر ادامه میدهد و برخلاف مقاوله نامه های بینالمللی، معتقد است استفاده از این مینها تنها راه مؤثر برای تأمین امنیت مرزهای طولانی این کشور است.
بر همین اساس بخشهایی از مرزهای ایران با افغانستان، پاکستان و عراق مینگذاری شده است؛ در جریان درگیریهای دهه ۱۳۶۰ در کردستان هم بسیاری از اراضی این منطقه مینگذاری شدند.
با وجود گذشت سال های طولانی از جنگ ۸ ساله بین ایران و عراق، هنوز مین های به جا مانده از آن دوران، در مناطق مرزی غرب، جنوب غرب و شمال غرب ایران شامل استانهای آذربایجان غربی، کردستان، ایلام، کرمانشاه و خوزستان، جان شهروندان را تهدید می کنند. بر اساس گزارش ها انفجار این مین ها از دوران جنگ تاکنون دستکم ۱۰ هزار تلفات جانی به همراه داشته است که از این تعداد ۳ هزار نفر جانباخته و ۷ هزار نفر زخمی شدهاند. همچنین گفته شده است که تا سال ۷۰، هیچگونه ماده قانونی برای مصدومین و جان باختگان براثر انفجار مین های باقی مانده از جنگ تعیین نشده بود.
در فرهنگ سیاسی حکومتی مرکزگرا از مرزنشینان با نامهای مکارانه «مرزنشینان غیور» و امثالِ آن یاد میکنند. اما کوچکترین گامی در راستای حفاظت از آنها و مسائلشان برنمیدارند. همین که مرزهای حکومتشان را تثبیت کردند، به کلی مردمِ ساکنِ مرز را کنار نهادند و فراموششان کردند.
طبق آماری که مدیر کل بهزیستی استان ایلام در سال ۹۲ ارائه داده، تنها طی شش سال، ۸۱۰ شهروند این استان بر اثر انفجار مین نقص عضو شدهاند. مجموع تلفاتِ ناشی از انفجار مین و دیگر انواع بمبها در ایران طی سالهای ۱۹۸۸ تا ۲۰۱۷ میلادی ۹۹۲۵ نفر بوده است. از این تعداد، ۲۸۲۳ نفر کشته و ۷۰۹۵ نفر زخمی و قطع عضو شدهاند. بدیهی است همه مردم ایران به یکسان در معرض چنین خطری نیستند. مرکزنشینان از لحاظ آماری به به احتمال بسیار کمتری ممکن است در معرض چنین حادثهای قرار گیرند. مرزنشینانِ غربِ ایران بیش از دیگران در معرض خطرند. به این دلیل که معیشت و حتی برخی تفریحهایشان هم وابسته به همین کوهها و زمینهایی است که بدون اراده و خواستِ آنها به عنوان منطقه مرزی و جنگی تعریف شده. در خودِ منطقههای مرزی هم کولبران و کارگرانِ غیرنظامی وابسته به مرز بسیار بیشتر از دیگران در خطرِ انفجارِ مینهای جنگی قرار دارند. بر اساس گزارشهای رسانههای کُردی اقلیم کردستان عراق، تنها در شش ماه پایانی سال ۲۰۱۸ میلادی بیشتر از ۱۰۰ کولبر در اثر انفجار مین نقص عضو شده یا جانشان را از دست دادهاند.
علی بازماندگان، معمار، نقاش و هنرمند بهائی، در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۱ توسط نیروهای امنیتی شیراز در منزل شخصی خود بازداشت و به بازداشتگاه سپاه قم منتقل شد. ماموران ضمن تفتیش منزل و محل کار او برخی از وسایل شخصی وی و مادرش از جمله کامپیوترها، لپتاب، موبایل، دوربین، هاردها و کتابهای هنری را با خود بردند. او پس از ۱۱ روز بازداشت انفرادی با تودیع وثیقه موقتا آزاد شد. در طی این مدت با اتهام تبلیغ علیه نظام به ۵ ماه حبس محکوم شد که در تاریخ ۶ اسفند ۱۴۰۱ برای گذراندن محکومیت خود وارد زندان لنگرود قم شد.
در دادگستری قم به او گفته شده بود که بعد از معرفی خودش به زندان میتواند تقاضای پایان حبس دهد و با آن موافقت خواهد شد، همچنین طبق گفتهی وکیلش بعد از شروع دوران حبس امکان تقاضای آزادی مشروط (مرخصی متصل به آزادی) وجود دارد، با این حال هیچکدام از درخواستهای او پذیرفته نشده، به او امکان ارسال نامه و طرح خواستههایش را ندادهاند و در نهایت مسئولین زندان گفتهاند که تا پایان دوران حبس باید در زندان بماند.
مادر علی بازماندگان که ساکن شیراز است هر هفته برای ملاقات او باید مسیری طولانی تا قم را سفر کند که روز گذشته، پنجشنبه ۱۱ اسفند، علیرغم سفر طولانی برای ملاقات پشت شیشه (تلفنی) به دلیل خراب بودن تلفنها از ۱۵ دقیقه وقت ملاقات زمان بسیاری به هدر رفته است.
علی بازماندگان، هنرمند بهائی، در حال حاضر در بند عمومی زندان لنگرود در قم که شرایط بسیار نامساعدی دارد محبوس است. جای هنرمند این وطن زندان نیست.
جمهوری اسلامی، بهائیها را به بهانههای واهی بازداشت و محکوم میکند، اموالشان را مصادره میکند، اجازه ادامه تحصیل و اجازه اشتغال در هر شغلی را به آنان نداده و از بخش دولتی اخراج می کند و در بخش خصوصی نیز محدودیتهای متعددی برای بهائیان ایجاد می کند و همچنین مقامهای قضایی و امنیتی بارها بهائیان را «جاسوس و دشمن» خواندهاند.
عبدالله مومنی که به دنبال انتخابات مناقشهانگیز سال ۱۳۸۸ بازداشت و مدت پنج سال را در زندان سپری کرد، در آزمون دکتری سال ۱۴۰۰ در رشته جامعهشناسی سیاسی قبول شد و ترم نخست را نیز با موفقیت سپری کرد.
رسانه «تحکیم ملت» روز دوشنبه ۸ اسفند از اقدام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ممانعت از ادامه تحصیل عبدالله مومنی، فعال و زندانی سیاسی سابق، در مقطع دکترای جامعهشناسی سیاسی خبر داد.
این رسانه خبری در شبکههای اجتماعی نوشت که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نامهای به دانشگاه علوم و تحقیقات تهران اعلام کرده که قبولی عبدالله مومنی در مقطع دکتری «ملغی اعلام» شود.
گزارش رسانه تحکیم ملت میگوید که اما دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات پیرو نامه وزارت اطلاعات مانع ثبتنام این فعال سیاسی در ترم دوم سال جاری شده است.
به نوشته این رسانه، لغو قبولی آقای مومنی در حالی صورت میگیرد که «هیچ مانع قانونی برای ادامه تحصیل او وجود ندارد و حکم اخراج وی بدون انجام هر گونه روند دادرسی در کمیتههای انضباطی یا دادگاهها صرفا بنا به تشخیص و نظر وزارت اطلاعات صادر شده است».
اقدام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ممانعت از ادامه تحصیل آقای مومنی در حالی رخ میدهد که دولت ابراهیم رئیسی به تازگی اعلام کرده رئیس جمهوری دستور به لغو احکام اخراج و تعلیق دانشجویان معترض داده است.
دانشگاههای ایران در جریان اعتراضات سراسری پس از ۲۶ شهریور ماه از کانونهای اصلی اعتراضات بودند و دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی برای سرکوب این اعتراضات علاوه بازداشت بیش از ۷۰۰ دانشجوی معترض، بارها به دانشگاهها هجوم برده و دانشجویان را مورد ضرب و جرح قرار دادند.
جمعیت گستردهای از دانشجویان نیز از سوی مدیران دانشگاهها ممنوعالورود، اخراج و تعلیق شدهاند و برای بسیاری از دانشجویان در کمیتههای انضباطی پرونده تشکیل شده است.
اگرچه در سالهای اخیر قول و قرارهای فراوانی مبنی بر رفع محرومیت از تحصیل دانشجویان داده شده است ولی محرومیت بخش زیادی از کسانی که در سال های گذشته از تحصیل محروم شده بودند، همچنان ادامه دارد.