یک نوجوان اهل ایلام که به خاطر شباهت به افغانستانیها به افغانستان فرستاده شده بود پس از ۱۷ روز به ایران بازگردانده شد.
این نوجوان ۱۷ ساله که «حامد» نام دارد و «کر و لال» است، آبان ماه امسال قصد داشت از ایلام برای زیارت به مشهد برود که از سوی پلیس دستگیر میشود.
پلیس پس از دستگیری این نوجوان، گوشی همراه وی را شکسته و به ظن افغانستانی بودن او را به محل اسکان اتباع افغان در شهرستان اراک میفرستد.
«حامد» پس از چند روز به افغانستان فرستاده میشود و «پس از ۱۷ روز آوارگی در این کشور» عااقبت به ایران بازگردانده میشود.
پدر این نوجوان گفته که برای بازگرداندن فرزندش ۵۰ میلیون تومان هزینه کرده و از پلیس نیز شکایت کرده است.
هنوز ٦ سالش تمام نشده بود که روزگار از او تصمیمگیری دشواری میخواست؛ «مهران زند لشنی» سال ۷۶ باید تصمیم میگرفت که برای ادامه زندگی خانواده پدر یا مادرش را انتخاب کند و او پیش از این با مادربزرگش یعنی مادرِ پدرش انس گرفته بود. مهران پس از جدایی پدر و مادر دیگر آن کودک شاد نبود و بازیهایش از کوچههای دورود در استان لرستان به کنج خانه و همزبانی با مادربزرگی قصهگو و دلسوز کشیده شد. هر چه زمان میگذشت نرمی استخوان مهران هم بیشتر خودنمایی میکرد اما او مصمم به زندگی و پر از امید و آرزو بود تا نوبت به آن صبح حادثهساز رسید؛ در آن روز مهران پانزده ساله شالوکلاه کرده بود که به دیدن مادرش برود اما خودرویی از پشت او را چنان نقش زمین کرد که پس از ۱۳سال هنوز برخاستن برای او دشوار است. بازی روزگار و خطای پزشکان هر دو پای مهران را به یغما برد و حالا چند سالی است که از آن کودک شاد و پرامید، جسمی ناقص و روحی پر از درد و دلنگرانی به جای گذاشته است. اما مهران باز هم پرامیدتر از گذشته روی دو دست خود بلند شد و به والیبال نشسته روی آورد. چند بار روی سکوی قهرمانی ایستاد و درست در روزهایی که گمان میکرد امید و روشنی به زندگیاش رسیده است، مشکلات تازه سربرآوردند. مهران در ۲۸ سال گذشته هر چه در توان داشت برای زندگی گذاشت اما روزگار چندان روی خوشی به او نشان نداد؛ بدعهدی مسئولان و بیتوجهی دوستان حالا مهران را به جایی رسانده است که میخواهد کلیهاش را بفروشد و همین چند روز پیش هم برگه اهدای کلیه را پر کرده است.
سرماخوردگی، عفونت، آسم، مشکل ریه، بیپولی و در به دری از جوانی ورزشکار، مهرانی ناامید و خسته ساخته است. او هرچه فکر میکند هیچ راه و روزنه امیدی نمیبیند تا جایی که چند روز پیش تصمیم دشواری گرفت: «آن همه قول و وعدهای که به من دادند و هیچکدام اجرایی نشد، شرایط من را از قبل بدتر کرد. دیگر واقعا به بنبست رسیدهام و هیچ کاری نمیتوانم انجام دهم. نه کاری میتوانم بکنم، نه درآمدی از خودم دارم. تصمیم گرفتم کلیهام را بفروشم، هرچند دکترها من را از این کار منع کردند و گفتند ممکن است خطرناک باشد. میگویند شانس موفقیت چنددرصد است ولی چند روز پیش رفتم و فرم اهدای کلیه را پر کردم. تصمیمم را گرفتم و این کار را کردم. درست یا غلط آن را نمیدانم، اما این را خوب میدانم که هیچکس اطرافم نیست و هیچکس دستم را نمیگیرد.» مهران حالا و پس از این تصمیم سخت، نمیداند چه روزهایی انتظارش را میکشد و حتی نمیداند چند روز دیگر زنده است، اما یک جمله برای مردم دارد: «بدانید که آرزو داشتم تنها یک شب سرم را راحت بگذارم و بخوابم.»
روزگار سپریشده مهران، سرگذشت یکی از چندمیلیون ایرانی معلول است که با وجود تمام تغییرات همچنان بسیاری از حقوق ابتدایی آنها نادیده گرفته میشود؛ جمعیتی که همین چند ماه پیش، «همایون هاشمی» نماینده مردم میاندوآب در مجلس تعداد آنها را حدود ۱۰میلیون اعلام کرد و براساس اطلاعات مستند، بهزیستی ایران تا سال ۹۶، تنها یکمیلیون و ۴۱۵هزار نفر از آنها را تحت پوشش قرار داده است.
گزاش از مهران باقر زاده، خبرنگار اجتماعی شهروند آنلاین
دادگاه انقلاب تهران ندا ناجی، از بازداشتشدگان روز جهانی کارگر را به ۵ سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم کرد. جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات ندا ناجی، روز چهارشنبه ۲۲ آبان ماه ۹۸ در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی محمد مقیسه برگزار شده بود.
ندا ناجی و دهها شرکتکننده دیگر در تجمع اعتراضی ۱۱ اردیبهشت مقابل ساختمان مجلس دستگیر شدند. به گزارش آرادا، سازمان مبارزه با نژادپرستی و افترا به نقل از هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، خانم ناجی در تاریخ ۲۵ خردادماه از بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین به زندان قرچک ورامین منتقل شد.
جمال عاملی، همسر ندا ناجی در حساب توییتری خود نوشت: «۵ سال و ۶ ماه زندان به دلیل شرکت در تجمع مسالمتآمیز روز کارگر که ۵ سال از آن قابل اجراست.»
زنان معلول تقریبا دو برابر بیشتر از زنان غیرمعلول مورد خشونت خانگی قرار می گیرند.
زنان معلول همچنین دوره های طولانی تر از خشونت و آزار را تجربه می کنند و جراحت های جدی و خطرناک تری از خشونت خانگی به آنها می رسد.
خشونت خانگی با تمایل یک فرد برای اعمال قدرت و کنترل بر شریک زندگی خود پدید می آید. انواع خشونت خانگی عبارتند از: خشونت فیزیکی ،بدرفتاری عاطفی،کنترل مالی و یا سوء استفاده جنسی.
زنان معلول ممکن است همه یا برخی از این بدرفتاری ها را تجربه کنند. اگرچه زنان معلول ممکن است حتی انواع دیگری از کنترل را تجربه کنند. برای مثال:
ممکن است همسرش مراقبت های حیاتی، دارو یا مواد غذایی را از وی دریغ کند.
ممکن است همسرش لوازم کمک پزشکی حرکتی (مثل عصا یا ویلچر) و یا حسی (مثل سمعک) متعلق به زن را خراب کند یا از دسترس او خارج کند تا از این طریق استقلال او را محدود کند.
اگر زن دارای اختلال بینایی یا مشکلات حرکتی است، شریک زندگی او ممکن است در اطراف خانه موانعی ایجاد کند تا او از اینکه بخواهد تنهایی از خانه بیرون برود ترس داشته باشد.
شخص سو استفاده کننده ممکن است از طرف زن، مزایای از کار افتادگی اش را دریافت کند و دسترسی او به منابع مالی را محدود کند.
سو استفاده کننده ممکن است ناتوانی او را دستمایه انتقاد و یا تحقیر او قرار دهد. یا ممکن است او را تهدید کند که به اداره سرپرستی خواهد گفت که او نمی تواند تنهایی زندگی کند و قیمومیت او را بدست خواهد گرفت.
همچنین برخی از زنان معلول از لحاظ جسمی آسیب پذیرتر از زنان معمولی هستند و ممکن است کمتر قادر به فرار و یا محافظت از خود در برابر حملات خشونت آمیز باشند.
زنانی که کودکان معلول دارند نیز ممکن است با موانعی برای جلب کمک مواجه باشند، از جمله نگرانی در مورد سلامت و پرستاری کودک و همچنین تاثیر عاطفی که ممکن است ترک خانه بر کودک داشته باشد.
از سوی دیگر زنان معلول وقتی اقدام به افشای آزار و خشونت خانگی می کنند اغلب با انکار و ناباوری و یا سوء تفاهم اطرافیان مواجه می شوند، در واقع مردم باور نمی کنند که کسی بخواهد به یک شخص ناتوان و معلول آزار برساند، خصوصا کسی که بنظر می رسد دلسوز و عاشق فرد معلول است.
نوشته صادق بهرامی
تبعیض بین کارکنان رسمی و پیمانکاری نشان میدهد که روزگارِ «بهشت عسلویه» سپری شده است؛ روزگاری که اگر مسئولان فکری به حال ناگواریهای اشتغال در این منطقه نکنند، دیگر هرگز بازنمیگردد.
«عسلویه» قبل از تبدیل شدن به قطب انرژی کشور، بندری ساده بود جا خوش کرده در سواحل بیبدیل خلیجفارس؛ مردمانِ بومیِ این بندرِ کوچک، روزگارانی با ماهیگیری و حصیربافی روزگار میگذراندند و نمیدانستند چه گنجینههایی در زیر کلبههای نیین آنها، خفته است؛ این مردمان، روزگار سادهای داشتند به دور از آلودگی و همهمهی فلرهای گاز و ستونهای سر به فلک کشیدهی پالایشگاهها، روزگاری که امروز دیگر سپری شده است…
حالا عسلویه، قلب تپنده انرژی کشور است که نامش با بزرگترین کلونی نفت و گاز ایران یعنی «پارس جنوبی» گره خورده است؛ هزاران خانوادهی کشور امروز از اشتغال در پارس جنوبی، در عسلویه و کنگان، «نان» درمیآورند.
دوم اردیبهشت ۹۸، مدیرعامل مجتمع گاز پارس جنوبی در ارتباط با آمار شاغلانِ این منطقه گفت: «درحالحاضر نزدیک به ۱۰ هزار نفر در این شرکت مشغول به کار هستند؛ مطابق چارت سازمانی، پالایشگاههای گاز پارس جنوبی دارای ۴ هزار و ۲۲۳ نیروی رسمی است؛ هم اکنون ۶۰۹ نیروی قرارداد مستقیم در فازهای مختلف مشغول فعالیت هستند و بیش از ۸ هزار و ۸۸۹ نیروی ارکان ثالث نیز در این مجتمع شاغل هستند؛ این تعداد تنها در مورد نیروهایی است که در خود مجتمع مشغول به کار هستند.»
آمار چه میگوید؟
بر اساس اظهارات مدیرعامل مجتمع پارس جنوبی، تعداد ارکان ثالثیهای این مجتمع پالایشگاهی که در واقع همان پیمانکاریهای طرف قرارداد با شرکتهای پیمانکاری هستند، دو برابر رسمیهای این مجتمع است. این معادلهی ساده نشان میدهد که اوضاع در عسلویه دیگر چندان بر وفق مراد نیست.
وقتی تعداد کارگران پیمانکاری در قطب انرژی کشور، دو برابر رسمیهاییست که در این منطقه مشغول به کار هستند، چندان دشوار نیست که استنتاج کنیم «عسلویه» دیگر آن بهشت فارغالتحصیلان دهه هشتاد شمسی نیست و امروز «تبعیض»، یکی از مهمترین شاخصهای اشتغال در این منطقه است.
گرچه هیچ نمودار مستدلی از تغییراتِ افزایشیِ تعداد نیروهای پیمانکاری عسلویه در یکی، دو دههی گذشته در دست نداریم و نمیدانیم با چه ضریب سالانهای تعداد نیروهای پیمانکاری این منطقه افزایش یافته که امروز به دو برابر رسمیها رسیده، اما آمارها و اطلاعات موجود به ضرس قاطع نشان میدهد که شتابِ «به پیمانسپاری» از نرخ کلی اشتغال در منطقه پیشی گرفته است؛ حاصلِ این اتفاق، انبوهِ کارگران متخصص و باسابقهای است که علیرغم تحمل آلودگی هوا و صعوبت کار، تنها کمی بیشتر از حداقل دستمزد رسمی، عایدی دارند و از هر نوع ثبات و امنیت شغلی محرومند.
«تبعیض» جاافتادهترین شاخصهی اشتغال در پارس جنوبی
«علی» از جملهی کارگرانیست که سالهاست به عنوان کارگر پیمانکاری، در پالایشگاههای پارس جنوبی مشغول به کار است؛ او میگوید: مهمترین مشکل ما، تبعیض بین پیمانکاریها و رسمیهای منطقه است.
علی گرچه از کارگران پیمانکاریِ سطح یک است و با یک واسطه به کارفرمای مادر میرسد و لاجرم وضعیتش بسیار بهتر از کارگران پیمانکاریای است که در سطوح پایینتر کار میکنند با این حال، برای رنجهای تبعیض، اصالتى ذاتی قائل است: «مشکلات عسلویه زیاد است اما نخستین و مهمترین معضل، تبعیض بین کارکنان پیمانکاری و رسمیست؛ این تبعیض وجوه بسیار دارد از منوی غذایی گرفته تا سطح دستمزد و تعداد روزهای تعطیلی.»
او به یکی از مهمترین نمودهای تبعیض که هر روز در زندگی کارگران عینیت مییابد، میپردازد؛ تفاوت در منوی غذای روزانهی رسمیها و پیمانکاریها و کیفیت این غذا: «ناهار رسمیها، حدود ۷۰، ۸۰ هزار تومان است اما کل سه وعدهی غذای یک کارگر پیمانکاری، ۲۷ هزار تومان است؛ این، عددیست که در قرارداد شرکتها آمده؛ یعنی با ۲۷ هزار تومان، شرکت باید به کارگر پیمانکاری، صبحانه، ناهار و شام بدهد. نحوه توزیع غذا نیز عادلانه و برابر نیست؛ غذایی که برای پیمانکار میآید، ورودی پالایشگاه در یک محوطه خاکی روی زمین گذاشته میشود واز آنجا با مینیبوس یا وانت میآورند در پالایشگاه و بین کارگران تقسیم میکنند در صورتیکه کارگر رسمی خیلی شیک میرود رستوران – رستورانی که مثل سلف سرویس میماند- و با امکانات ویژه غذایش را میخورد؛ حالا از صبح تا ظهر یا از ظهر تا شب که در سایت، در دفتر کارش نشسته بوده و نه گرما خورده و نه عرق ریخته ولی کارگر پیمانکار در فضای باز و زیر ظل آفتاب مشغول به کار بوده، بماند. رسمی در دفترش مینشیند و نهایتاً با یک تلفن گزارش میگیرد یا با کامپیوتر، نامهنگاریِ اداری میکند؛ سختی کارشان همینقدر است….»
او مدعیست آنقدر کیفیت غذا بد است که خیلی وقتها، پیمانکاریها ترجیح میدهند تُن ماهی و تخممرغ بخورند و لب به غذای شرکت نزنند. به خاطر کیفیت بد غذا، خیلی از کارگران مشکل گوارشی دارند.
بیست روز تحمل دوری و آلودگی در هر ماه
این تبعیض وجوه دیگری هم دارد: «تبعیض بعدی در تفاوت روزهای کار و استراحت است؛ در همه اسناد بالادستی تاکید شده که در عسلویه به خاطر بدی آب و هوا و دوری خانوادهها، کارگران باید سیستم ۱۴-۱۴ کار کنند؛ یعنی ۱۴ روز سر کار باشند و ۱۴ روز تعطیل که دور از آلودگی و کنار خانوادههایشان سپری کنند. این سیستم باید برای رسمیها و پیمانکاریها یکسان اجرا شود؛ چند سال پیش، مدیرعامل وقت گفت من این سیستم را برای همه اجرا میکنم اما زمان میبرد ولیکن همینطور دفعالوقت کردند؛ هر سال به سال بعد انداختند و الان چند سال است که منتظر اجرای این طرح هستیم. الان ما سیستم ۲۰-۱۰ هستیم؛ ۲۰ روز در منطقهی «فوقِ آلوده» کار میکنیم و فقط ده روز وقت برای کنار خانواده بودن داریم؛ شما میتوانید به سایتِ نبض زمین که متعلق به سازمان محیطزیست است، مراجعه کنید؛ در این سایت زده، آب، خاک، هوا، همه چیز در منطقه عسلویه آلوده و سمی است.»
محل زندگی کارگران عسلویه، مناسب و استاندارد نیست؛ کارگران با کمترین امکاناتِ زیستی، ۲۰ روز از هر ماه را میگذرانند؛ به گفتهی علی، بعضی از کارگران مجبور شدهاند به خاطر وضعیت بدِ محل سکونت، خودشان با نرخ گزاف، خانه اجاره کنند؛ همه کارگرانِ اینجا در معرض بیماریهای ریوی و برخی بیماریهای جدی دیگر قرار دارند؛ موارد بسیاری هم از ابتلا به این بیماریها وجود دارد.
این کارگر پیمانکاریِ پالایشگاههای عسلویه میگوید: «فشارهای روانیِ ۲۰ روز دوری از خانوادهها کم نیست؛ کارگر در یک خوابگاه با سختترین شرایط با چند نفر از همکارانش زندگی میکند و غذا و امکانات هم در حد صفر است. در صورتیکه خوابگاه رسمیها که ۱۴-۱۴ کار میکنند، با ما خیلی فرق دارد؛ این خوابگاهها مثل VIP میماند، همه چیز دارد از سالنهای ورزشی گرفته تا استخر و فضای استراحت. ما فقط یک تخت داریم و یک تلویزیون و چند نفر هماتاقی.»
به گفتهی این کارگر، این شرایط، انگیزه برای کار و تولید را پایین آورده و کارگر پیمانکاری به هیچ چیز جز این نمیاندیشد که زودتر ۲۰ روز شیفت تمام شود و برود چند روزی پیش خانوادهاش.
حقوقی که کمی بیشتر از حداقل دستمزد است
وضعیت حقوق و دریافتی هم به غایت ناامیدکننده است؛ علی میگوید: «دستمزد ما پیمانکاریها بسیار پایینتر از رسمیهاست؛ یک کارگر پیمانکار که سِمَتِ بالایی هم داشته باشد، با ۱۰ سال سابقه کار، ۴ میلیون تومان حقوق میگیرد؛ حقوقهای پایینتر هم بسیار داریم؛ مثلاً رانندهها فقط ۲ میلیون تومان میگیرند. هر طرحی هم وزارت نفت برای افزایش دریافتیِ کارکنان میدهد، میگویند شامل حال شما پیمانکاریها نمیشود! »
علی از خستگیهای کارگران میگوید: «خیلی از کارگران بعد از ۳، ۴ سال، از اینجا میروند؛ چون دیگر طاقت ادامه دادن ندارند. اینجا نه امکانات بهداشتی دارد و نه امکانات آموزشی و رفاهی که کارگران بخواهند خانوادههایشان را بیاورند اینجا؛ نه مدرسه خوبی در عسلویه هست نه بیمارستان مجهزی. کارگرانی که خانوادههایشان را آوردهاند، اغلب پشیمان شدهاند.»
او معتقد است؛ دوری از خانوادهها، آسیبهای بسیار به همراه آورده است حتی به جدایی و طلاق انجامیده است؛ کارگران رسمی، بلیط رفت و برگشت برای رفتن به خانه دارند اما به پیمانکاریها ریالی بابت رفت و برگشت نمیدهند؛ با این حساب، علیالقاعده یک کارگر اگر بخواهد با هواپیما به خانه برود که ۱۰ روز تعطیلات را کنار خانواده باشد، باید از ۳ یا نهایت ۴ میلیون تومان حقوق، ۱ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان پای بلیط هواپیما بپردازد که مسلماً منطقی نیست و به همین دلیل است که بیشتر کارگرانِ پیمانکاری، رنج مسافرتهای شبانهروزی با اتوبوس را به جان میخرند و از ده روز تعطیلات، دو روز یا حتی دو روز و نیم را در راه هستند.
این کارگر در انتها یک سوال کلیدی مطرح میکند: «امور پیمانهای عسلویه با چه اسلوب و شیوهای به مسائل پیمانکاران نظارت میکند که حقوق کارگران در هر پالایشگاه با پالایشگاههای بعدی فرق میکند؛ انگار پرداخت حقوقها دلبخواهیست و پیمانکاران هرطور که بخواهند به کارگرانشان دستمزد میدهند! حتی حق شیفت هم اینجا بسیار کم است؛ ما هرچه میگوییم این حقوقها و مزایا با قانون کار مغایرت دارند، میگویند اینجا «منطقه ویژه» است و تحت پوشش قانون کار نیست؛ میگویند «عرف کارگاهی» همین است! »
تبعیض، تبعیض و بازهم تبعیض که نمونهها و نمودهای بسیار دارد؛ همه اینها نشان میدهد که روزگارِ «بهشت عسلویه» سپری شده است؛ روزگاری که اگر مسئولان فکری به حال ناگواریهای اشتغال در این منطقه نکنند، دیگر هرگز بازنمیگردد…
منبع: ایلنا
نوجوان افغان در ایران از سوی یک مقام ایرانی در جزیره «قشم» این کشور شکنجه شده و جان باختهاست.
رسانههای افغان گزارش کردهاند که یک نوجوان افغان توسط تعدادی از اهالی و رییس شورای یک روستا در قشم، شکنجه شده و جان باخته است.
گزارشها حکایت از آن دارد که این نوجوان ۱۶ ساله به علت «متلک گفتن به همسر رییس شورا» شکنجه شده و بر اثر شدت ضرب و جرح جانش را از دست داده است.
گفته شده این نوجوان مقتول در خانه رییس شورا، مشغول بنایی بوده است.
یکی از اقوام متوفی هم گفته که «تمام گفتههای قاتل این نوجوان دروغ بوده و چون مصطفی خواستار پرداخت معاش خود شده بود، این چنین مظلومانه کشته شده است.»
وزارت امور خارجۀ افغانستان هم اعلام کرده که دربارۀ گزارشها مبنی بر شکنجۀ یک نوجوان ۱۶ سالۀ افغان در جزیره «قِشم» ایران تحقیق میکند.
سفارت افغانستان در تهران هم اعلام کرده که این مساله را از طریق وزارت امور خارجه ایران پیگیری میکند.
تا همین هفتاد هشتاد سال پیش، اصطلاح ِ «فاشیست» نه تنها بار منفی نداشت و فحش نبود، بلکه لقبی غرورانگیز و خودساخته هم بود که یکی از «خر- مرد»ان قرن بیستم (به نام موسولینی)، بر خود و پیروان و حزبش نهادهبود.
اما در زمانهی ما «فاشیست» دیگر یک فحش است و حتا خود فاشیستها هم حاضر نیستند به آن نام خطابشان کنی! «فاشیسم» هم مثل اغلب اصطلاحات سیاسی و فلسفی که در گذر زمان از محتوای تاریخی ِ خود تهی میشوند، دیگر لزوماً به هیچ کدام از اصول اولیهی خود ارجاع داده نمیشود.
مثل تعبیر «سوفسطایی» و «سفسطه» که نام ِ خودساختهی گروهی از بزرگترین فیلسوفان یونان باستان بود، اما اکنون «سفسطهگویی» و «سفسطهکردن» فحشی چندان متداول و تحقیرآمیز است که حتی «پروتاگوراس» بزرگ هم از آن برائت میجوید!
۲
«فاشیست» می تواند یک آدم کاملا معمولی و نرمال باشد: یک کارمند خوب. یک مغازهدار خوشاخلاق و منصف. یک نویسندهی آبرومند. یک کارگر منضبط. یک دستفروش مظلوم. یک خواهر یا برادر مسئولیتپذیر و مهربان. یک نقاش محجوب اتریشی! و…
آنچه «آدم کاملا معمولی و نرمال» ِ بالا را «فاشیست» میکند، واکنش او به «خطر» یا «احساس ِ خطر» از جانب دیگران است!
۳
تنها یک نمونهی موقعیّت فاشیستی:
هر وقت از «سهمخواهی» ِ فرد یا افرادی که قبلا آن «سهم» را نداشتهاند و در صورت ِ بهدستآوردن آن «سهم»، از «سهم» ِ فعلی شما (که بیشتر از «سهم» ِ فعلی اوست) کم شود احساس خطر کنید و به مخالفت و مبارزه با او بپردازید، شما یک «فاشیست» هستید!
یک فاشیست ِ معمولی هم، انحصارطلب، تمامیتخواه ، زورگو و قدرتپرست است، اما تا زمانی که احساس خطر نکرده، هم خودش و هم دیگران از فاشیستبودن او بیخبر هستند. هر فرد اجتماع که موقعیت متزلزلی دارد یا در شرایط خاصی موقعیتش متزلزل شده و ممکن است تنزل موقعیت پیدا کند، میتواند به یک فاشیست تمام عیار بدل شود!
۴
اصولا هر جا دیدید که در یک موقعیت ِ «برابر» و «مشخص»، نسبت به همسر یا فرزند یا برادر یا خواهر یا دوست یا همسایه یا همکار یا همشهری یا هموطنتان «حقوق» و «امتیازات» بیشتری دارید یا بر او مسلّط و حاکم هستید امّا ضمن اینکه از این تبعیض یا سلطهگری وجدانتان آزرده نیست بلکه در صورت «حقطلبی» ِ او احساس ناراحتی و مخالفت هم میکنید، بدانید که یک «فاشیست مخفی» هستید و با اولین حقطلبی او ممکن است به یک «تبهکار» تبدیل شوید!
نویسنده: خالد رسولپور
دوام تظاهرات در پی کشته شدن یک نوجوان اتیوپیایی تبار به دست پلیس
تصویری تلخ و آشنا؛ نوجوانی سیاهپوست و غیرمسلح که با گلوله یک مامور پلیس از پای در میآید.
این تصویر در آمریکا آنقدر آشنا و تکراری است که چند سالی است منجر به درگرفتن جنبشی وسیع شده به نام «جان سیاهان اهمیت دارد» برای مقابله با آنچه فعالین اجتماعی «توحش پلیس» میخوانند. حالا اما چیزی شبیه این جنبش به جامعه متنوع و متکثر اسرائیل که دستهبندیهای پیچیده قومی و نژادی دارد هم رسیده.
اسرائیل این روزها دستخوش اعتراضات دستهجمعی بسیاری از شهروندان و ساکنین سیاهپوست خود و متحدینشان است. قضیه از یکشنبه هفته گذشته شروع شد که سلیمان تکا، نوجوان ۱۸ ساله متولد اتیوپی و بزرگشده اسرائیل، در حومه شهر حیفا در شمال کشور با گلوله مامور پلیسی که در ساعات کار خود هم نبود از پای در آمد. اعتراضات مردمی بخصوص بعد از تشیعجنازه او در روز سهشنبه شدت گرفتند.
تا بحال چند ده نفر در نقاط مختلفی در سراسر کشور به خاطر پرتاب سنگ و بمبهای بنزینی در تظاهراتها دستگیر شدهاند.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائيل، در واکنش به تظاهراتها کمیتهای از وزرا تشکیل داده و قول داده «تمام مسائل» مربوط به جامعه اتیوپیاییتباران، از جمله فقر و بیتوجهی دولت، مورد بررسی قرار بگیرند. او در عین حال اما گفته: «ما حاضر نیستیم بستن جادهها و استفاده از خشونت از جمله استفاده از مواد منفجره علیه نیروهایمان یا سوزاندن ماشینها و اموال شهروندانمان را بپذیریم».
از سوی دیگر، مطابق معمول جزئیات پرونده قتل نیز مورد مخالفت طرفین قرار گرفته است. خانواده فرد کشتهشده میگویند این قتل بوده. فعالین اجتماعی میگویند جزئيات هر چه بوده این اتفاق هرگز برای فردی در موقعیت مشابه که پوست سفید داشت نمیافتاد.
وکیل مامور پلیسی که گلوله مرگبار را شلیک کرد میگوید او مشغول دفاع از خود بوده. یائیر نداشی میگوید این مامور پلیس با خانوادهاش بوده که شاهد دعوای دو گروه از جوانان از جمله سلیمان شده و جان خود و خانوادهاش را در خطر دیده. نداشی به رسانهها گفت اگر این مامور پلیس دست به عمل نزده بود جان خود و خانوادهاش به خطر میافتاد.
این مامور پلیس در حال حاضر در حبس خانگی است و به دستور دادگاه نام او و جزئيات پرونده همچنان محفوظ هستند.
به گزارش رسانههای اسرائیلی، کالبدشکافی که پیش از تشییعجنازه روز سهشنبه روی بدن سلیمان تکا انجام شد به نتیجه روشنی نیانجامیده و معلوم نیست گلوله به هدف سینه سلیمان به او شلیک شده، دقیقا به کجا برخورد کرده و آیا آنطور که مامور پلیس ادعا میکند تیر اول به زمین خوره و سپس به سوی او کمانه کرده یا نه.
سابقه اعتراض
جامعه متنوع اسرائیل ساکنین سیاهپوست مختلفی دارد. بزرگترین جامعه را یهودیان اتیوپیاییتبار تشکیل میدهند که شهروند اسرائیل هستند و غالبا خود را متعلق به سرزمین اسرائیل میدانند و معتقدند که نیاکانشان از اعضای قدیمی قبیله بنی اسرائيل بودهاند و چند هزار سال پیش به قاره آفریقا مهاجرت کردهاند. طبق آماری که موسسه بروکدیلِ اورشلیم سه سال پیش منتشر کرد بیش از ۱۰۰ هزار شهروند اتیوپیاییتبار در اسرائيل هستند که اکثرشان در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ در عملیاتهای هوایی معروف دولت اسرائيل از قاره آفریقا به این کشور آورده شدند. بسیاری سیاهپوستان دیگر مهاجرین غیریهودی از کشورهای نزدیک اسرائیل همچون اتیوپی، اریتره و سودان هستند که معمولا شهروند نیستند و بعضا مهاجرینی بدون جواز قانونی کار هستند. سیاهپوستان اسرائيل هر یک به درجات مختلف از شیوههای مختلف تبعیض و ستم رنج میبرند.
شهروندان اتیوپیاییتبار اسرائیل در سالهای گذشته کم به خیابان نیامدهاند. در سال ۲۰۱۵ وقتی فیلم مامور پلیسی پخش شد که یک سرباز اتیوپیاییتبار ارتش اسرائیل را کتک میزد بسیاری دست به اعتراض زدند. آن سرباز امروز شده ستوان یکم داماس پاکادا، جوانی ۲۴ ساله در یکی از واحدهای سایبری ارتش اسرائیل. ستوان پاکادا میگویند حمله به او، که یونیفرم ارتش را هم به تن داشت، دلایل نژادپرستانه داشته.
در ماجرای پاکادا، دادگاه نهایتا به توافق دادستانی و متهم رضایت داد و پلیسِ خاطی حتی یک روز هم به زندان نرفت. مدیر کل وقت وزارت دادگستری اسرائیل در پی آن حادثه کمیتهای تشکیل داد تا در این مورد تحقیق کند. کمیته به این نتیجه رسید که پلیس اغلب بیش از حد شهروندان اتیوپیاییتبار کشور را هدف میگیرد و نرخ دستگیری و زندانی شدن آنها بسیار بالاتر از بقیه است. این گزارش در ضمن ۵۳ پیشنهاد مشخص برای رفع تبعیض ارائه داد. اما فعالین اجتماعی میگویند در چند سال گذشته اقدامات مناسبی در این زمینه انجام نشده.
در ژانویه امسال جوان ۲۴ ساله اتیوپیاییتباری به نام یهودیا بیادگا به ضرب گلوله پلیس از پای در آمد. خانوادهاش گفتند او معضلات روانی داشته و داروهایش را نخورده بوده.
از اسرائيل تا آمریکا
درگرفتن این جنبش این بحث را آغاز کرده که آیا شاهد تکرار جنبش «جان سیاهان اهمیت دارد» در اسرائيل هستیم یا خیر؟
جنبش آمریکایی در سال ۲۰۱۳ آغاز شد؛ بلافاصله پس از تبرئه یک مرد سفیدپوست در ایالت فلوریدا که نوجوان سیاهپوست غیرمسلحی به نام تریوان مارتین را به ضرب گلو از پای در آورده بود. یک سال بعد، یک مامور پلیس سفیدپوست در شهر فرگوسنِ ایالت میسوری نوجوان ۱۸ ساله سیاهپوستی به نام مایکل براون را با گلوله کشت تا جنبش «جان سیاهان اهمیت دارد» وسیعتر شود و سراسر کشور را در بربگیرد.
جنبشهای سیاهان آمریکا اغلب باعث الهامگیری سیاهپوستان در سایر کشورهای جهان شدهاند. مثلا آلمان جایی که مطرح شدن هویت «آفرودویچ» یا آلمانی-آفریقایی تا حدود زیادی تحت تاثیر آفریقایی-آمریکاییها و حضور روشنفکرانی همچون آدری لورد در برلین بوده. در مورد اسرائيل اما موضوع پیچیدگیهای خاص خودش را دارد، از جمله بخاطر روابط پیچیده (و متناقض) بخشهای مختلف جامعه سیاهان آمریکا با جامعه یهودیان این کشور و مواضع بسیار متفاوتشان در مورد قائله اسرائیل و فلسطین و کشورهای عربی. همبستگیهای مختلف بین دو کشور سابقهای طولانی دارد. در دهه ۱۹۷۰ حتی حزبی سیاسی به نام «پلنگهای سیاه» در اسرائيل تشکیل شد که متشکل از یهودیانِ اسرائیلیِ سفاردی و میزراهی بود، یعنی آن یهودیانی که از کشورهای خاورمیانه به اسرائیل مهاجرت کردهاند.
عمر کینان، جامعهشناس اسرائیلی که تز دکترایش را راجع نقش رسانههای اجتماعی در جنبش اعتراضی اتیوپیایی-اسرائیلیها نوشته میگوید از بغرنجیهای جنبش اتیوپیاییتباران این است که با سایر گروههای تحت ستم مثل فلسطینیها اتحاد برقرار نمیکنند. تفاوتهای بین این دو جامعه فاحش است. مثلا اتیوپیاییتباران معمولا به خدمت در ارتش افتخار میکنند؛ در حالی که شهروندان فلسطینیتبارِ اسرائيل که جوامعشان سالها تحت حکومت نظامی همان ارتش بوده نه جزو ارتش هستند و نه معمولا رابطه خوبی با آن دارند.
کینان در گفتگو با روزنامه هاآرتص میگوید: «باید به یاد داشته باشیم که یهودیان اتیوپیایی بیش از هر گروه دیگری بخاطر شکهای مداومی که به یهودی بودنشان میشود رنج بردهاند. این نیاز به اثبات یهودی بودنشان به نظر باعث میشود با سایر گروههای غیریهودی ایجاد همکاری و ائتلاف نکنند».
بعضی فعالین اجتماعی در اسرائيل بر تشابه جنبش سیاهان در آمریکا و اسرائيل تاکید میکنند.
مثلا شارون آبراهام وایس، مدیر اجرایی «انجمن حقوق مدنی در اسرائیل» که میگوید: «آمار نشان میدهد که هم در آمریکا و هم در اسرائیل افرادی که سیاهپوست هستند به احتمال بیشتر با نقض حقوق خود مواجه میشوند. مثلا در اسرائيل افراد زیر ۱۸ سال سیاهپوست چهاربار بیشتر از همتایان خود احتمال به زندان افتادن دارند».
افرات یردی، رئیس «انجمن یهودیان اتیوپیایی» اما رابطه مستقیمی نمیبیند و میگوید: «فکر نمیکنم بتوانم بگویم ما از آنها الهام گرفتیم. در اینجا تیراندازیهایی را میبینیم که هیچ منطقی ندارند و مردان جوانِ اتیوپیاییتبار تنها بخاطر رنگ پوستشان هدف قرار داده شدهاند. ما نیاز نیست عکسهای فرگوسن را تماشا کنیم تا بدانیم که چه باید کرد. آنچه اینجا در اسرائیل میبینیم واکنشی طبیعی به دردی بسیار عمیق است. ما سرمایه اقتصادی نداریم و سرمایه سیاسی هم نداریم. پس تنها گزینهمان برای رقم زدن تغییر به خیابان آمدن و تظاهرات است».
آقای کینان اما به شواهد تاثیر جنبش آمریکایی اشاره میکند: استفاده از موسیقی رپ، اشاره به گفتههای مالکوم ایکس و استفاده از هشتگ آشنا که ارجاعی مستقیم دارد و جای شک باقی نمیگذارد: هشتگِ «جان سیاهان اهمیت دارد».
منبع: ایندیپندت فارسی
یوتیوب اعلام کرده ویدئوهایی با محتوای نفرت پراکنی و افراط گرایی مانند محتواهای مروج نژادپرستی و همچنین ویدیوهای فریبکارانه را از پلتفرم خود حذف میکند.
یوتیوب از برنامه خود برای مهار گسترش نفرت پراکنی، دیدگاههای افراطی و محتوای غلط در پلتفرم خود رونمایی کرد. این در حالی است که از شیوه کنترل و بررسی ویدئوها در این شبکه اجتماعی به شدت انتقاد شده است.
این شرکت در یک پست وبلاگی اعلام کرد برای حذف ویدئوهایی که خشونت و افراط گرایی را ترویج میکنند، گامهای بیشتری بر میدارد. چنین مواردی شامل ویدئوهایی با محتوای نازیسم و نژادپرستانه میشود. علاوه بر آن یوتیوب ویدئوهای فریبکارانه (که تراژدیهای واقعی را نفی میکنند) نیز حذف خواهد کرد.
کارشناسان پیش بینی میکنند این اقدام به حذف هزاران کانال و ویدئو منجر میشود که محتوای آنها برخلاف سیاستهای جدید است.
البته یوتیوب به طور دقیق مشخص نکرده چه محتوای خاصی تحت تأثیر این سیاست جدید حذف خواهد شد. در هرحال این سیاست از هم اکنون اجرایی شده است. اما ممکن است ماهها طول بکشد تا سرعت حذف ویدئوها با چنین محتواهایی بیشتر شود.
علاوه بر تمام این موارد یوتیوب اعلام کرده دستهبندی محتواهایی که تحت این سیاست قرار میگیرند، در چند ماه آتی گسترش مییابند.
نگرانی از ‘قاچاق’ دختران مسیحی پاکستان به چین
نگرانی از ‘قاچاق’ دختران مسیحی پاکستان به چین
مقامات دولتی و فعالان مدنی در پاکستان نسبت به آنچه که افزایش “قاچاق” دختران مسیحی پاکستانی به چین برای ازدواج با مردان چینی خوانده میشود، ابراز نگرانی کرده اند
فعالان در پاکستان گفته اند که تا حالا صدها نفر از دختران مسیحی، برای ازدواج به چین قاچاق شده اند و این روند از اواخر سال گذشته میلادی، سیر صعودی داشته است خبرگزاری اسوشیتد پرس گزارش کرده است که دلالان به والدین این دختران که معمولاً از خانوادههای فقیر پاکستان هستند، چندین هزار دالر پول میدهند و به آنان تعهد میکنند که برای دخترانشان، شوهران ثروتمند و مسیحی در چین جستجو خواهند کرد ولی در حقیقت، براساس گزارش اسوشیتد پرس زمانی که این دختران به چین میرسند، معمولا خلاف میلشان به ازدواج داده میشوند و در برابر انواع بدرفتاریها و خشونتها قرار میگیرنداسلم آگوستین، وزیر حقوق بشر و اقلیتهای پاکستان در ایالت پنجاب میگوید: “این قاچاق انسان است. دلیل تمام این ازدواجها، حرص است… من با شماری از این دختران ملاقات کرده ام و همه بسیار فقیر بوده اندآقای آگوستین همچنین دولت چین و سفارت این کشور در اسلامآباد را به بیتوجهی متهم کرده و میگوید که برای این دختران بدون هیچ تحقیقی ویزه و اسناد سفر فراهم میکنند