چرا هیچ فارس زبانی ، استقلال طلب (تجزیهطلب) نیست؟
انسانها بطور طبیعی به وطن، ملت، زبان، تاریخ، تمدن، ادبیات، موسیقی و دیگر داشتههای خود عشق میورزند. به آنها افتخار میکنند و خواهان حفظ و حراست از آنها هستند و در شناساندن و اعتلای آنها میکوشند. میخواهند تاریخ، فرهنگ، زبان، هنر و هویتشان به رسمیت شناخته شود.
چرا بخشی از جامعه ایران به وطن، ملت، زبان فارسی و تاریخ و تمدن ایران عشق نمیورزد و به دنبال جدایی از ایران است؟
چرا هیچ جداییطلب فارسزبانی وجود ندارد؟
چرا با وجود اینکه فارسزبانها درگیر مشکلات اقتصادی در ایران هستند، نمیگویند ما به عنوان فارسزبان میخواهیم کشوری مستقل از خراسان تا قم و تهران تا هرمزگان داشته باشیم؟
چرا برخی از بلوچها، عربها، کردها و ترکها و … میخواهند از پیکره ایران جدا شوند؟ چرا؟
ایران برای فارسزبانها کشور محبوبی است.
آن را دوست دارند و بدان عشق میورزند چون در ناخودآگاه آنها این ایده رسوب کرده که صاحبان اصلی این سرزمین هستنند و این حس تملک چیزی است که نزد غیرفارسزبانها کم است یا در حال کم شدن است.
ممکن است برخی مخاطبان این موضوع را انکار کنند اما این نتیجه یکصد سال تحمیل زبان و فرهنگ فارسی است، نتیجه مطرح کردن و بزرگ نمایی زبان فارسی و شاعران فارسزبان است.
نتیجه یکصد سال تحقیر و توهین و انکار زبان، فرهنگ، تاریخ و هویت مردم غیرفارس زبان است.
نتیجه تفکرات نژادپرستانهای است که ترک را احمق و عرب را وحشی و بلوچ و کرد را … میداند.
نتیجه آموزههایی است که فارسزبانها را ساکنان و صاحبان ازلی این سرزمین میداند و دیگران را مهاجر و میهمان!
لازم نیست کسی به این موضوع اقرار کند، همین که اکثر عاشقان ایران عمدتا فارسزبان هستند نه بلوچ و عرب و کرد و ترک و ترکمن، شاهد این استدلال است و اینکه عاشقان ایران اکثرا فارسزبان هستند خود سرنخ وجود جرمی بزرگ در تاریخ این کشور است، جرمی به نام تبعیض، انکار و تحقیر!
ایران کشور خوبی برای فارسزبانها است چون امتیازات فرهنگی و زبانی غالبی دارند و به همین دلیل با وجود مشکلات اقتصادی هنوز کشور خود را دوست دارند اما بخشی از جمعیت ایران به دنبال جدا کردن خود هستند
چون یکصد سال توهین و تحقیر به آنها آموخته است که آنها از منظر بخش بزرگی از جامعه فارسزبان، عملا جدای از ایران هستند و یا حداقل شهروندانی برابر با فارسزبانها نیستند.
آنها دریافتهاند که جدا از ایرانی هستند که فرهنگ، تاریخ، زبان و آداب و رسومش همه بر محور فارسگرائی است.
آنها نمی خواهند ایران را ترک کنند، آنها نمیخواهند از ایرانی بودن استعفاء دهند بلکه میخواهند از ایران جدا شوند و این حسی است که فارسزبانها آن را درک نمیکنند چون آنها نمیتوانند خود را جدای از ایران تصور کنند، هنگامی که خود را معادل ایران میدانند چگونه میتوانند از خودشان جدا شوند؟
در پایان اشاره ای به مفهوم سادهای از نظریه عدالت و تئوری انتظار و عدالت دارم.
۱. نظریهٔ عدالت (A Theory of Justice) اثری در فلسفه سیاسی و اخلاق است که توسط جان رالز نوشته شده است.
جامعه باید به نحوی ساختاربندی شود که بیشترین میزان ممکن از عدالت به اعضای جامعه داده شود، و تنها عامل محدودکننده آزادی هر فرد این است که ناقض آزادی هیچ یک از اعضای دیگر جامعه نباشد.
۲. تئوری انتظار و عدالت (آدامز و وایک): این تئوری مبتنی بر این پیش فرض ساده است که مردم میخواهند منصفانه با آنها رفتار شود.
فرض کلی نظریه این است که فرد، ارزش نسبی بین ستاده و داده خود را با ارزش نسبی بین ستاده و داده شخص یا اشخاصی که از نقطه نظر وی قابل مقایسه هستند محاسبه کرده و این نسبتها را با هم مقایسه میکند.
برابری در صورتی وجود خواهد داشت که نسبت ستاده به داده شخص با نسبت ستاده به داده شخص یا اشخاص دیگر برابر باشد.
آیا جامعه ما به نحوی ساختاربندی شده که بیشترین میزان ممکن از عدالت به اعضای جامعه داده شده است؟ آیا با مردم غیرفارس زبان منصفانه رفتار شده است؟