کمال حسینپور نماینده مردم سردشت و پیرانشهر در مجلس درباره مهاجرت جوانان سردشت گفته است: این موضوع از حدود پنج ماه پیش در سردشت شروع شده است؛ تا جایی که تا کنون بیش از هزار نفر از مردان و زنان جوان سردشتی از کشور مهاجرت کردهاند.
پس از اینکه یک خانواده سردشتی هنگامی که با قایق از فرانسه عازم بریتانیا بودند، در نتیجه غرق شدن قایق حامل پناهجویان جان خود را از دست دادند، کمال حسینپور، نماینده سردشت در مجلس درباره این ماجرا به سایت خبری رویداد ۲۴ گفته است که “از پنج ماه پیش بیش از هزار نفر از مردان و زنان جوان سردشتی از کشور مهاجرت کردهاند. بیشتر این مهاجران را مردان و حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد را افرادی تشکیل میدهند که به صورت خانوادگی مهاجرت کردهاند.”
او گفته در سردشت هیچ کارخانه صنعتی فعال نیست و کشاورزی هم تعطیل است. همچنین به گفته این نماینده مجلس از سه بازارچه مرزی، دو تای آن تعطیل است.
حسینپور با اشاره به اینکه مردم نیاز به شغل دارند، تاکید کرده:” شرایط به گونهای شده که مردم مانند آقای رسول ایراننژاد که جان خود و خانوادهاش از دست رفت، هرچه دارند میفروشند و با کمک قاچاقچیان کشور ترکیه به این کشور رفته و از آنجا راهی اروپا میشوند.”
نماینده سردشت، در نامهای از وزارت امور خارجه درخواست کرده مقدمات پیگیری بازگرداندن اجساد خانواده ایراننژاد به کشور را فراهم کند.
بردهداری در ایران!
فروش بردگان آفریقایی در خلیج فارس به پیش از دوران اسلام باز میگردد. در متون قرون وسطی به طور پراکنده اشاره شده که بردگان به عنوان خدمتکار، محافظ شخصی، سرباز و ملوان در خلیج فارس از جمله جنوب ایران به کار گرفته میشدند. این امر تا مدتها ادامه یافت و شکل آن در طی قرون متمادی دچار تغییر شد.
در تاریخ مدرن، آفریقاییها جزئی از خدمهٔ خانوادههای اشراف ایران به شمار میآمدند. مردان سیاهپوست معمولاً خواجهٔ حرمسرای شاهان میشدند در حالیکه زنان سیاهپوست به خدمت زنان ایرانی در میآمدند. علیرغم ریشهٔ کهن بردهداری آفریقاییان در ایران، به ندرت به این موضوع اشاره شده و کمتر مورد بحث قرار گرفته است، زیرا تحقیقات جامعی دربارهٔ بردهداری آفریقاییان و استفاده از آنها به عنوان خدمتکاران خانگی صورت نگرفته است.
اما عکسهایی وجود دارند که زوایایی از این امر را نشان میدهند و این عکسها موضوع تحقیق پدرام خسرونژاد در چهار سال اخیر بودهاند. خسرونژاد محقق مطالعات ایران و خلیج فارس در دانشگاه اوکلاهاماست، بخش جدیدی که با عنوان خانوادهٔ فرزانه به تازگی در این دانشگاه تأسیس شده است.
او برای نخستین بار در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ متوجه موضوع بردهداری آفریقاییان در ایران شد؛ زمانی که پروژهٔ دو سالهٔ اتنوگرافیک را در خلیج فارس، شهرهای میناب، بندر لنگه و بشاگرد استان هرمزگان به پیش میبرد. مطالعات او در زمینهٔ پوشش سیاهپوستان ایران او را به سمت مسالهٔ بردهداری در ایران پیش راند.
در سال ۲۰۱۱ که خسرونژاد در حال تدارک برنامهای با موضوع عکاسی قاجار در دانشگاه سنتاندروز اسکاتلند بود متوجه چندین عکس از قرن ۱۹ شد که در آنها آفریقاییان ساکن حرمسرای ناصرالدین شاه به تصویر درآمده بودند. (۱۸۹۶-۱۸۳۱) از آن زمان به بعد خسرونژاد به جمعآوری عکسهایی پرداخت که زندگی بردههای آفریقایی در ایران را روایت میکردند. او برای انجام تحقیقات بیشتر به ایران، اسپانیا و انگلیس سفر کرد و به مطالعهٔ آرشیو فرهاد دیبا در اسپانیا و آرشیو نبردهای معاصر هالند پارک لندن پرداخت.
خسرونژاد توضیح میدهد:
«برخی از خانوادههای قاجار وجود دارند که با عنوان «برده» مشکل دارند. میگویند که خانوادههایشان با کسی به عنوان «برده» رفتار نمیکردند و آنها فقط خدمتکار خانه بودند. ممکن است این موضوع صحت داشته باشد ولی بردهداری به هر شکلی بردهداری است و ما باید آزادانه راجع به آن صحبت کنیم.
چرا قوم فارس نامریی است؟
گروه های اتنیکی، ملیت ها و ملت های ساکن در ایران برای نشان دادن تمایز و تفاوت خود از دیگران، از بخشهای هویتی متنوع و متفاوت استفاده می کنند. این طبقه بندی کردن هویت ها امری است طبیعی و نهفته در بطن و ساختار زبانها، اما هنگامی کە دولت و دستگاە اداری و قدرت حاکم در تایید و تعریف هویت ها دخالت می کند، انگاە مسئلە ازمقوله زبانی خارج می شود و در حوزه نابرابری های اجتماعی قرار می گیرد.
دخالت های مشخص گروه حاکم در حیطه زبان و فرهنگ، در چگونه تعریف شدن و چگونه تعریف کردن بخشهای متنوع هویتی و صاحبان هویت های متنوع در صدە گذشته، جنبه ای تجاوزگرانه از نژادپرستی به خود گرفته است. تعریفی که از هویت اتنیک های غیرفارس در ادبیات و فرهنگ مسلط ایرانی یعنی در زبان و فرهنگ فارسی وجود دارد، متاثر از روابط قدرت حاکم با این فرهنگ و زبان در ترویج این دیدگاە است.
این ترویج تا بجایی رسیدە است کە اتنیک فارس هویت خویش را هویتی پاک، مقدس، جهانی و برابر با ایرانیّت قلمداد میکند تا انجا کە امروزە هویت زدایی در فرهنگ این اتنیک، کل جوامع و فرهنگهای دنیا را نیز در بر میگیرد. بسیاری از ما کە در خارج از ایران زندگی می کنیم و با ایرانیان در ارتباط هستیم قطعا شنیدەایم کە فرهنگ و زبان فارسی نسبت بە تمامی زبانها و فرهنگها ارجعیت دارد.
در زمینە مزاح و طعنە نیز همگی میدانیم کە چە مزاحهایی (بی احترامی) بە دیگر ملتها می شود. حتی بعضی از هویت های اتنیکی را تا حد هویت حیوانی تقلیل دادەاند. البتە جای تاسف است کە تا حدودی در جا اندازی این هویت های حیوانی به جای هویت های انسانی از اعضای هویتهای دیگر هم کە خود هویتی در زیر سلطە هستند استفادە میشود
. در اینجا می توان بە هویت حیوانی خر در مورد ترکها و تازی در مورد عرب ها اشارە کرد
نامرئی بودن اتنیک فارس شباهت زیادی بە بحث میکروسکوپ قدرت دارد در واقع اتنیکهای زیر سلطەایی کە کنترل می شوند، کنترل کننده و یا واضحتر بیان کنم هژمونی پردازان اتنیک فارس را نمی بینند. اتنیکی کە اتنیکهای دیگر ایرانی را تعریف و تحریف میکند قابل مشاهدە برای انها نیست. گاە این اتنیک در هیبت نژاد برتر اریا، گاە در ایران باستان، گاە بە نام حکومت و بیشتر بە نام ملت ایران پدیدار میشود. در واقع اتنیک فارس قدرتش را در نامریی بودن خود افزایش می دهد.
نویسنده: سعید سنندجی
اسکلتهای دیوارهای ارگ بم
پسر کُشی یا یک مراسم آئینی؟
کشف اجساد ٦٨ کودک و نوزاد دفن شده در میان دیوارهای قطور ارگ بم این پرسش را برای باستانشناسان ایرانی پیش آورده که این کودکان در میان خشت و گل حصارهای بلند چه اسرار هولناک و سر به مهری را در سینههای کوچک خود پنهان کردهاند؟
طبق گزارشی که در سال ۹۱ منتشر شد، باستانشناسان تخمین زدهاند اجساد این کودکان تا حدود ٢٠٠ سال پیش در دیوارهای ارگ بم دفن شدهاند و چند سال پیش هنگام حفاری به اسکلتهای از هم پاشیده آنها برخوردهاند که در میان خشتهای دیوارها یا لابهلای آنها دفن شده بودند.
بطور رسمی نخستین بار نرگس احمدی (باستانشناس) در گزارشی به کشف این اسکلتها اشاره کرده که پس از زلزله برای بررسی میزان تخریب به ارگ رفته بود. این باستانشناس میگوید:
یکی از کارشناسان هنگام بررسی متوجه میشود که لابهلای آوار دیوارها، استخوانهایی ریخته که استخوان حیوانی نیست و در ادامه پیگیریها روشن شد که همه استخوانها متعلق به انسان است و همه اجساد کودکانی بودهاند که در میان دیوارها دفن شدهاند.
در مراحل بعدی تعداد دیگری از بچهها را در بخش بالای دیوار پیدا میکنند که بخشی از بدنشان ریخته و بخشی سر جایش باقی مانده است.
فرزاد فروزانفر کارشناس ارشد سازمان میراث فرهنگی که برای انجام تحقیقات در این باره به بم اعزام شده بود، میگوید:
حصار بم که فرو ریخت، بخشی از اسکلتها از قسمتهای جنوبی و شرقی خارج شد و من برای بررسی اسکلتهایی که در آنجا پیدا شده بود، سفرهایی به بم کردم و به تحقیقاتی پرداختم و گزارش تهیه شده را به دکتر مختاری رئیس طرح آن زمان بم دادم.
این کارشناس در توصیف اجساد گفت: همه اسکلتها متعلق به بچههایی از یک ساله تا پنج – شش ساله بودهاند و اگر اجازه به ادامه بررسی میدادند خیلی راحت میشد فهمید که دوره دفن بچهها چه زمانی بوده است.
دکتر اسکندر مختاری (کارشناس باستانشناسی) نیز که در آن سالها رئیس طرح بینالمللی بم بوده میگوید: در آغاز کار ١٢-١٠ بچه پیدا شد تا کمکم تعدادشان به ٦٤ کودک رسید. وی با اشاره به پژوهشهای خانم نرگس احمدی میگوید: آخرین عددی که به خاطرم مانده ٦٤ بچه است.
دکتر پاپلی همچنین با انجام آزمایش دیانای روی شماری از بچهها متوجه شده که همه آنهاپسر بودهاند.
بچهها چگونه دفن شدهاند
یکی از کارشناسان (سالومه پورحسینی) میگوید: «بر اساس گزارشهای پژوهشگران پیشین و عکسهای موجود میتوان گفت بچهها به سه شکل دفن شده بودند؛ بچههای کوچکتر به طور کامل در چینه دیوار جا گرفته بودند و بدنشان طوری در خشت قرار گرفته بود که دیگر جدا نمیشود؛
طوری که انگار خشت تابوت بچه است. نوع دیگر طوری دفن شدهاند که گویا مقداری از روی خشتها برداشتهاند تا فضایی ایجاد شود و بعد بچه را لابهلای خشتها گذاشتهاند. نوع سوم هم تدفینی است که در گودیهای پس از تخریب انجام شده است. این نوع تدفین احتمالاً مربوط به دوران بعد از ترک ارگ بم و تخریب حاصل از غیرمسکونی شدن آن انجام شده است.
وی قدمت دفن بچهها را مربوط به زمانی پس از مرمت حصار در اثر حمله افغانها تا زمان ارگ در دوره قاجار میداند؛ دورهای که در ارگ بم درگیریها کمتر بوده است؛ چرا که منطقی نیست فردی بچهاش را در جایی که ممکن است خراب شود دفن کند. او معتقد است که در کرمان آیینها و فرقههای بسیاری بوده است که تقریباً به هیچوجه در موردشان چیزی منتشر نشده است.
پورحسینی (کارشناس) وجود نقش و نگار روی یکی از کفنها را دلیل تعلق به یک اقلیت میداند. به گفته وی از دیر باز در ارگ بم مردم با آئینهای مختلف کنار هم زندگی میکردهاند. وی به دو جمجمه بالغ هم که دکتر پاپلی پیدا کرده اشاره میکند و تأکید میکند که فقط جمجمه بوده و بدن ندارد.
یکی دیگر از کارکنان هم که در حسینیه مشغول حفاری بوده سه جمجمه بالغ پیدا کرده که بدنشان پیدا نشده است و این موضوع را پیچیدهتر میکند.
به گفته پاپلی تعیین قدمت این جمجمهها حتی در این حد که مشخص شود آیا جدیدند و به قتل و جنایت مربوطند یا این که باستانی هستند ممکن نبود.
پاپلی قدمت بچهها را تا اواخر دوران تیموری عقب میبرد، اما تأکید میکند که این گمانهزنی با تردید بسیار همراه است.
به گفته او حفاری در لایههای قدیمیتر احتمالاً مسئله مربوط به قدمت را حل خواهد کرد اما در شرایط کنونی امیدی به این اقدام نیست.
به اعتقاد فروزانفر؛ جسد بچهها مربوط به دوران شکوفایی ارگ بم بوده که در آن زمان ارگ به عنوان زیستگاه و یک شهر کوچک محصور، دایر بوده و بعد با توجه به شرایط تاریخی، در زمان حمله فیروزخان قاجار که یک سال ارگ در محاصره بوده، شرایط برای ساکنین ارگ اضطراری میشود، چرا که گورستان بیرون از ارگ بوده و اینها نمیتوانستهاند از ارگ خارج شوند.
به همین دلیل مجبور شدند که بچهها را روی تیغه دیوارهها دفن کنند. این بچهها کوچک بودهاند و عرض دیوارهها هم زیاد بوده است. بچهها همه داخل کفن بودند و همه شواهد نشان میداد که تدفینها اسلامی بوده است.»
اما کارشناس مختاری میگوید: این تدفینها مربوط به آخرین محاصره ارگ بم در زمانی است که آقاخان محلاتی به ارگ بم پناهنده شده بود و ارگ توسط سپاهیان حکومت مرکزی محاصره شده است؛ این محاصره طولانی میشود و بچههای بم میمیرند.
وی با اشاره به گزارش دکتر پاپلی که همه بچهها پسر بودهاند میگوید: شاید این یک رسم پسرکشی در قدیم بوده است.
او در پاسخ به این که مگر بچهها پیش از دفن نمرده بودهاند میگوید: «اصلاً کسی نمیتواند در این مورد نظر بدهد. شاید یک بیماری عارض شده و شاید هم رسم کهنی است که وقتی بچهای میمرده میآوردند روی دیوار ارگ دفن میکردند. حالا چرا در گورستان بیرون ارگ دفن نمیکردند نمیدانیم؟
محل دفن بعضی از آنها خیلی منظم است و این طور نیست که با عجله جایی را کنده باشند و این اتفاق در اضطرار افتاده باشد.»
سالومه پورحسینی درباره این که آیا بچهها قبل از دفن مرده بودند یا نه میگوید فقط یک مورد هست که به زنده بودن مشکوک است و آن هم عکسی است که در آن دستی از کفن بیرون آمده و به نظر میآید بچه کفن را پاره کرده است.
پاپلی نیز میگوید: «دو مورد بود که شما حقیقتاً حس میکردید اینها هنگام تدفین زنده بودهاند. یکی با دستش خاک را چنگ زده بود و دیگری حتی کفنش را پاره کرده بود و این دو مورد میتواند فرضیه دکتر مختاری را تأیید کند.»
ملی گرایی و دگرستیزی!
هویت جمعی ملتها در تطور تاریخیشان از یک سو بر نقاط مشترک افرادشان و از سوی دیگر بر نقاط تمایزدهنده نسبت به هویتهای بیرونی شکل میگیرند. زبان، آداب و رسوم، دین و دیگر عناصر فرهنگی از غنیترین منابع هویتبخشی در هر دو بخش ایجاد اشتراکات بین افراد یک مجموعه و نیز تمایزات با مجموعههای دیگر هستند.
نظامهای سیاسی بنا به تفاوت کارکرد و اهدافشان به مدیریت فرهنگی هویت ملی کشورشان از جهت نوع جهتگیریهای کلان آن میپردازند. نظامهای عرفیِ غیر ایدئولوژیک به ایجاد توازن در جهتگیریهای هویت ملی توجه فراوان دارند تا از شکلگیری جریانهای دگرستیزانه نسبت به ملتهای همجوار یا در تماس و یا اقلیتهای قومی و دینی درون جامعه جلوگیری کنند.
نظامهای ایدئولوژیک ـ چه از نوع دینی یا غیر دینی آن ـ از هویت ملی به عنوان وسیلهای برای تثبیت استمرار نظام و دگرستیزی و تمایزسازی با عناصر درونی و بیرونی ناهمخوان با جریان ایدئولوژکشان بهره میبرند.
جریان ملیگرایی که به تشکیل حکومتهای قومی انجامید، نقش وسیع و ریشهداری در ایجاد و گسترش احساسات دگرستیزانه داشته است. در تاریخ سیاسی غرب به موارد متعددی از فجایع انسانی از قبیل نسلکشی در اثر پرورش احساسات دگرستیزانه ناشی از ملیگرایی قومی یا دینی بر میخوریم.
دگرستیزیهای هویتی در ایران نیز سابقه طولانی داشته و آمادگی تبدیل به نمونههای فاجعهبار آن در دیگر مناطق جهان را دارند. ترکیب عنصر دینی و قومی در ساخت هویت دگرستیزانه ایرانی از آن خطری مضاعف برای وحدت ملی اقوام ایرانی و تعاملات دوستانه با محیط همجوارش فراهم آورده است. ریشه پیدایش این ترکیب به دوره صفوی باز میگردد.
پادشاهان صفوی در تقابل با الگوی عثمانی در پی ایجاد هویتی متفاوت با آن بودند. از این رو طرح پادشاهی شیعی در برابر خلافت اسلامی عثمانی بنا نهاده شد. از سوی دیگر ایجاد وحدت بین اقوام پراکنده ایرانی در آن زمان، ضرورت طرح هویت واحد ایرانی را فراهم کرده بود.
از آن دوره به بعد هر دو عنصر ملی و دینی کم و بیش در ساخت هویت ایرانی سهیم بودهاند. هر چند سیاستهای رژیمهای حاکم بر ایران گاه به برجستگی یکی بر دیگری گراییدهاند. این دو عنصر غالبا مورد استفاده سیاسی نظامهای حاکم بر ایران از دوره صفوی تا کنون قرار گرفته و در مواردی همچون سرکوب سنیان در عهد صفویها یا انتقال اجباری برخی اقوام و مذاهب توسط رضا خان به برخوردهای دیگرستیزانه انجامیده است.
علی معموری
پژوهشگر مسائل اسلامی
حقیر در برابر قدرتمند
خودبزرگ بینی در برابر ضعیف
احساس حقارت در برابر قدرتمند و خودبزرگ بینی در برابر ضعیفان از نمودارهای آسیب شناختی روان شناسانه انسان در جوامعی است که استبداد در ساخت و بافت سیاسی و اجتماعی و در فرهنگ و تاریخ آن ها نهادینه شده است.
اروپائیان و آمریکائیان در عرصه های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی از ایران پیشرفته ترند و قدرت های اروپائی و آمریکا، از عصر ناصری به دوران قاجار تا انقلاب اسلامی، از تعیین کنندگان سرنوشت سیاسی ایران بودند. خودکوچک بینی ایرانیان در برابر جوامعی که آنان را برتر می دانند به مولفه ای مهم در روان شناسی جمعی بخش هائی از مردم بدل شده است.
بسیاری از ایرانیان از دوران مشروطه به بعد بر توهم تعلق به «نژاد_آریائی» خود را نه با همسایگان خود که با اروپائیان همسنگ میپندارند.
همذات پنداری با قدرت، مکانیزمی است که برای جبران ضعف ابداع می شود، تمایل ضعیف به یکی پنداشتن خود با قوی و جبران ضعف واقعی با تصورات و توهمات ذهنی، می تواند زمینه های فرهنگی و روانی همذات پنداری ایرانیان را با اروپائیان توضیح دهد
اما تبیین خودبزرگ بینی در برابر همسایگان در فرهنگ غالب بر ایران به آسانی توضیح خودکوچک بینی آنان در برابر اروپائیان و امریکائیان نیست چرا که در این پدیده تصورات مبهم بر جای شاخص های روشن نشسته اند.
ایرانیان در تاریخ دراز خود در اغلب جنگ ها از همسایگان عرب، ترک و افغان خود شکست خورده و تحقیر شده اند.
تحقیر و شکست در واقعیت می تواند به توهم رتری نسبت به فاتحان در ذهنیت و روان جمعی منجر شود. تبلیغ و ترویج توهم برتری ایرانیان نسبت به ترکها و عربها از مضامین اصلی شاهنامه فردوسی است. شاهنامه به روزگاری خلق شد که اعراب امپراطوری ساسانی را درهم پاشیده و خلفای عرب بر بخشی و سلسله های ترکتبار بر بخش دیگر ایران حکومت می کردند.
پهلوی اول در روند بازسازی ملت و کشور به «عصر طلائی» و ایران باستان، افسانه برتری نژاد آریا و توهم آریائی بودن ایرانیان متوسل شد و پهلوی دوم نیز کمابیش همین تبلیغات را ادامه داد.
برگرفته از نوشته فرج سرکوهی؛ روزنامه نگار و منتقد ادبی مقیم آلمان
ممنوعيت صحبت به زبان تركي در چهارمحالبختیاری
تبعیض و نسل کشی زبانی در دوران رضاشاه پهلوی
شهرها و روستاهای ترک نشینِ چهارمحال و بختیاری:
شهرستان بن: شهر بن و روستاهای: یانچشمه، حیدری، آزادگان، پهنا، تومانک، لارک، بارده و بخشی از روستای جمالو
شهرستان سامان: شهرسامان و روستاهای: هوره، چم جنگل، چم خلیفه، سوادجان، ایلبگی، چم چنگ، شوراب صغیر، محمدآباد، چلوان، چمزین، چم خرم، کاهکش، چم ناز، قراقوش، گرمدره، صادق آباد، قوچان، مارکده، یاسه چاه، دشتی و چم کاکا
شهرستان شهرکرد: بخشی از شهرشهرکرد به علت مهاجرت جمعیت قابل توجهی از شهرستان بن وسامان و … به این شهر و شهر کیان، شهرطاقانک، شهر سودجان و روستاهای: هرچگان، پیربلوط، کاکلک، بهرام آباد، مرغملک، اوچ بغاز، اشکفتک و آقبلاغ
شهرستان بروجن: بخشی از شهر بروجن، شهر بلداجی، شهر فرادنبه، شهر سفیددشت، شهرنقنه و روستاهای: آقبلاغ، علی آباد و معموره
شهرستان فارسان: شهرجونقان
شهرستان کیار: بخشی از شهر شلمزار و روستای قلعه تک
شهرستان لردگان: روستای ده ترکان
از بین این شهرها، بن و سامان و بروجن به عنوان مرکز شهرستان و بولداجی و جونقان به عنوان مرکز بخش میباشند.
از روستاهای ترک منطقه چهارمحال نیز میتوان
به آق بلاغ بولداجی، عطاکله (اسلام آباد) و امام قیص و بخشی از جمعیت روستاهای له دراز و سولیگان و بید قطار گندمان شهرستان بروجن، قلعه تک شهرستان کیار، روستاهای یان چشمه، حیدری، آزادگان، پهنا، تومانک، لارک، بارده، بخشی از جمالو شهرستان بن و روستاهای هوره، چم جنگل، چم خلیفه، سوادجان، ایلبیگی، چم جنگ، شوراب، صغیر، محمدآباد، چلوان، چم زین، چم خرم، کاهکش، چم ناز، قراقوش، گرمدره، صادق آباد، قوچان، مارکده، یاسه چای (یاسا چای، روستای نمونه گردشگری ) ، دشتی و چم کاکا شهرستان سامان و روستاهای هرچگان، پیر بلوط ، کاکلک، بهرام آباد، مرغملک
بیشترین تنوع تباری ترک در قیاس با دیگر شهرها و روستاهای استان، بیشترین مهاجر به اصفهان به نسبت جمعیت در استان دارای ۹برابر جمعیت ساکن روستا مهاجر به استان اصفهان طی ۴دهه ) ، اوچ بوغاز، اشکفتک، آق بلاغ شهرستان شهرکرد و بخشی از جمعیت شهر شهرکرد، و ده ترکان جوانمردی لردگان ( از طایفه تورک علی صالح خان بیات) اشاره کنیم. امروزه به نظر میرسد بعضی ازشهرها و روستاها در شهرستانهای اردل و کیار و فارسان بخشی از جمعیت ساکن در آنها هر چند به گویش بختیاری صحبت میکنند اما اصالتا از ترکها باشند. در روستای چهراز ناغان بازماندهای از طایفه ترک چهرازی هستند که امروزه بختیاری صحبت میکنند و بیشتر آنها به خوزستان مهاجرت کردند.
همچین مناطق وسیع و گسترده اردل و دشتک و آلیکوه و پشت کوه و.. طبق مدارک موجود در اواخر دوره صفوی از طرف ایل تورک بولوردی به ایل لر بختیاری واگذار شد و جمعیت ساکن کنونی این مناطق گسترده ( نوزده درصد از وسعت استان ) و طی دهه های بعد رفته رفته از سکنه ترک خالی و بختیاری نشین شدند.
همچنین بخش چلگرد و بخش آباد شهرستان کوهرنگ و همچنین مناطق بسیاری از شهرستان کیار و همینطور مناطقی از روستاهای خاکی از دهستان مرغملک در اواخر قرن نوزده از طرف دولت وقت به بختیاری واگذار شده و رفته رفته بختیاری نشین شد.
همچینین میتوان به تغییرات وسیع جمعیتی طی انقلاب سفید محمد رضا شاه در دهه ۳۰ اشاره کرد که بخش های وسیعی از استان را از ترک ها خالی و کوچاندن آنها به استانهای دیگر و جایگزینی با لرهای بختیاری اشاره نمود از جمله روستاهایی از بخش چلگرد و بخش آباد شهرستان کوهرنگ و همچنین روستاهای تابع چشمه دیمه از شهرستان کوهرنگ و همچنین روستاهای تابع سودجان و خاکی مرغملک و بسیاری از مناطق ترک های لرکی که به خوزستان کوچانده شدند و با بختیاری ها جایگزین شدند مانند بخش های وسیعی از لردگان و کیار و اردل و صمصامی کوهرنگ و…
در نزدیکی چهراز روستایی به نام جغدان وجود دارد که سنگی معروف به برد لرکی یادگار مردمان ایل ترک لرکی ساکن در این روستا بوده است که توسط کریم ملک جغدان از خوانین ایل تورک لرکی خریداری میشود.
لیلی فرات, کنشگر مدنی درباره زندگی عربهای خوزستان و مشکلاتی که با آن روبرو هستند، برای صفحه ناظران مطلبی نوشته و به این موضوع پرداخته است.
عربستیزی ایرانی
“ما در ایران سیاه پوست نداریم، اما اگر بود نژادپرستی به خاطر رنگ پوست را میدیدید.” همین جمله واجد سویههای نژادپرستانه است چون عملا گروهی هر چند کوچک از ایرانیان را در جنوب این کشور کاملا نادیده میگیرد و هویت و تمایز آنها را انکار میکند. از آنهایی که ظاهرا از سر خیرخواهی میگویند نبود سیاهپوست در ایران باعث شده است تمایلات نژادپرستانه ایرانیان دیده نشود باید پرسید تا حالا به جنوب ایران سفر کردهاید؟
در جنوب ایران، اقلیتی بومی زندگی میکنند که تیرگی رنگ پوست، آنها را به لحاظ ظاهری از دیگر ایرانیان که رنگ پوستشان غالبا روشنتر یا سبزه است متمایز میکند. این اقلیت تجربه تلخی از ادبیات سخیف و زبان نژادپرستانه برخی از هموطنانشان دارند و از شنیدن خطابهای نژادپرستانهای چون کاکاسیاه، سیاسمبو و … آزار دیدهاند.

چرا منطقهای که بر نفت خوابیده باید فقیر باشد
اما فارغ از این تجربه تلخ که ما ایرانیان با پوست روشنتر، درک بلاواسطهای از آن نداریم، انواع دیگری از رفتارهای دیگرستیزانه که گاه مولفههایی آشکارا نژادپرستانه دارد در ایران بیداد میکند. در چارچوب پارادایم نژادپرستی فرهنگی، مهم نیست رنگ پوست سیاه باشد یا سفید، لُر باشی یا عرب، بلوچ باشی یا کُرد، چرا که در مقام تحقیر، حذف و انکار، خصیصههای رفتاری و فرهنگی تو یا آنچه نسبت داده میشود میتواند موجب تبعیضنژادی شود.
بیشتر بخوانید:
در این چارچوب، رفتار نژادپرستانه و دیگرستیزانه مختص قوم فرادست نیست و گروههای اقلیت هم ممکن است علیه یکدیگر تبعیض اعمال کنند. به این ترتیب، گاهی این اقلیتها هستند که همدیگر را با زبان، ادبیات و رفتار دیگرستیزانه هدف حمله و آزار قرار میدهند. این آزار حتی گاهی به افراد درون یک اقلیت هم محدود میشود که هرچند دشوار بتوان آن را از مصادیق دیگرستیزی برشمرد اما آزاری که تحمیل میکند کمتر از آن نیست.

رفتار نژادپرستانه و دیگرستیزانه مختص قوم فرادست نیست و گروههای اقلیت هم ممکن است علیه یکدیگر تبعیض اعمال کنند
اما آنچه اینجا مسئله من است همان نژادپرستی عریان عربستیز است که شهروندان عرب ایرانی را هدف گرفته است و آنها را در کشور خودشان به غیرخودی و شهروند درجه دوم فروکاسته است.
من یک زن عرب ایرانی هستم، پدرم عرب و مادرم از لُرهای بختیاری است. اسم من عربی نیست، هنگام صحبت کردن به فارسی هم لهجه خاصی ندارم که خبر از عرب بودن من بدهد و لباسهای مرسوم عربی را هم نمیپوشم. اما آنچه اغلب از این ترکیب فاقد نشانه حاصل میشود، آزاری است عمیق که هویت و کرامت من را هدف میگیرد.
بسیار پیش آمده است که پس از گفتگویی کوتاه یا بلند و انجام کاری یا در تعاملات عادی روزمره در محل کار و زندگی، پس از اینکه برحسب اتفاق یا پیشآمد گفتهام عرب هستم، طرف مقابل با تعجب نگاهی به من کرده است و گفته است اصلا به تو نمیآید. عرب بودن چه وجه ظاهری و رفتاری دارد که به من نمیآید؟ بیان و رفتار از این توهینآمیزتر؟
اما عربستیزی به همینجا ختم نمیشود. طرف مقابل، حتی آنکسی که میگوید دوستم دارد، وقتی آزردگی و واکنش من را از رفتار و بیانش میبیند، به جای عذرخواهی و توجه به زشتی رفتارش، میگوید شما از عربهای بافرهنگ هستید و برای همین من اصلا فکر نمیکردم شما عرب باشید و حاضر به پذیرش این موضوع نیست این کسی که اینقدر مقبول اوست و دوستش میدارد، متعلق به قومی است که او آنها را متمدن نمیداند.
به این ترتیب، “بیفرهنگی عربها”، با هر تعبیر و تعریفی که “هموطن متمدن” من از فرهنگ دارد، مفروض گرفته میشود و این “لطف و بخت” شامل حال من میشود که از آن گسستهام و با شبیه شدن به تصویری که مخاطبم از فرهنگ دارد، بافرهنگ شدهام. نژادپرستی از این صریح تر و عریانتر؟

اعترض مردم اهواز
من که متولد و ساکن خوزستان هستم، تحصیلات دانشگاهی دارم و اکنون هم کار و کاسبی مستقلی را اداره میکنم و در اجتماع هم آنقدر حضور فعال دارم که بگویم تا جایی که من دیدهام، شنیدهام و به یاد دارم، اینجا هر مشکلی پیش میآید، نخستین واکنش این است: “عربن دیگه”. میدانید این ادبیات نژادپرستانه چگونه هویت، کرامت و عزت ما را هدف گرفته است؟
در گیلان، پدری قاتل، دختر ۱۳ سالهاش رومینا را به شکلی بسیار دردناک به قتل میرساند، در خوزستان نخستین واکنشی که از هموطنان غیرعرب میشنویم این است: “عربا که اینجور چیزا، کار هر روزشونه”. در خوزستان، کرونا بیداد میکند و اولین واکنش این است: “عربا که نمیشینن تو خونه”.
طبیعتا این نگاه عربستیز از درک این نکته ساده عاجز است و شاید هم عاجز نیست و عامدانه چشم بر آن میبندد که عربها در روزهای کرونایی هم، در خوزستان بیشتر از بقیه خوزستانیها در خیابان و بازار دیده میشوند، چون عربها، فقیرترین گروه اجتماعی خوزستان هستند و بدون بیمه، درآمد و حقوق بیکاری و مرخصی با حقوق، برای سیر کردن شکم، ناچار هستند حتی در اوج کرونا برای لقمهای نان کار کنند.
کسی به هنگام خطر و همهگیری بیماری میتواند کار نکند که در خانه چیزی برای خوردن و پولی برای خرج کردن داشته باشد. طبعا حضور عربهای خوزستان در جشن شب عید فطر که برایشان نه جشنی مذهبی که جشنی ملی هم است (مثل نوروز برای ایرانیان غیرعرب) بحثی جداست و میتوان به درستی در این روزها، به حضور هموطنان عرب در آن جشن معترض بود، همچنان که میشود و باید به بیتوجهی عمومی مردم به کرونا در کل کشور و برگزاری عروسی و عزا و مراسم مذهبی در این روزها معترض بود.
اما چرا در میان عربهای خوزستان، نرخ بیکاری و ترکتحصیل بسیار بالاست؟ چرا زنستیزی هنوز یکی از مشکلات جدی عربها در خوزستان است؟ پاسخ این پرسشها بدون نیاز به گزارههای نژادپرستانه، با درک نحوه کارکرد دایره بسته فقر و محرومیت که عربهای خوزستان گرفتار آن هستند دشوار نیست.
علاوه بر مشکل تکزبانه بودن نظام آموزشی رسمی که موجب عقب ماندن و افت تحصیلی دانشآموزان عرب میشود که زبان فارس را ابتدا به ساکن اصلا بلد نیستند، نرخ پایین اشتغال و درآمد اندک خانوادههای عرب و بدل شدن کودکان به کمک خرج خانواده در غیاب یک نظام موثر تامین و خدمات اجتماعی، از جمله دیگر عوامل بازماندن این کودکان از تحصیل است. این دور باطل و بسته فقر و توسعهنیافتگی است.
کودکی که در خیابان بزرگ میشود و سواد بسیار اندکی دارد چگونه میتواند دغدغههایی داشته باشد که برای از ما بهتران مسئله است. کودک عربی که شانس میآورد و دوران سخت دانشآموزی را در یک مدرسه چندقومیتی که عربستیزی بخشی از فرهنگ غالب آن است پشت سر میگذارد و درسش را به پایان میرساند، چقدر شانس کار پیدا کردن و شکستن دور باطل فقر را دارد؟
واقعیت تلخ آن است که شهروند عرب ایرانی اغلب باید جایی از هویت، زبان و فرهنگ عربی خودش فاصله بگیرد تا بتواند کاری متناسب با تحصیلاتش بیابد و اگر بخواهد عرب بماند این شانس را عمدتا از دست میدهد.
اغلب عربها در ایران، دستکم آنهایی که در مقاطعی از زندگی خود ناچار شدهاند با ساختارهای رسمی در ارتباط باشند، در مقطعی ناچار شدهاند از هویت عربی خود فاصله بگیرند یا آن را پنهان کنند تا خودشان را در مقابل آسیبهای نژادپرستی عربستیز حفظ کنند. این پنهانکاری حتی شامل حال کودکان هم شده است، وقتی کودک عرب نمیخواهد کسی در مدرسه بداند او عرب است و اسم عربی پدر یا مادرش را هم وقتی ناچار باشد بگوید، در گوش معلم زمزمه میکند تا مورد تمسخر قرار نگیرد.
من، شهروند عرب ایرانی، یکی از همان کودکانی که هویت عربیام را از ترس تحقیر و تمسخر پنهان میکردم، اکنون سالهاست به این نتیجه رسیدهام هویت عربیام را دوست بدارم و نگذارم نژادپرستی من را وادار به سانسور و سرکوب هویتم کند. من میدانم که جامعه و مردم من، گرفتاریهای فرهنگی زیادی دارند که معلول فقر، نادیده گرفتن، سرکوب و انکار است.

کسی که فکر میکند غیرخودی است علیرغم اقلیم ثروتمندش، در فقر غوطه میخورد طبعا به فکر راه رهایی میافتد
برای من، گام نخست برای برونرفت از این وضعیت، طرح این پرسش بنیادی است که چرا این مردم که روی دریای نفت خوابیدهاند باید اینقدر فقیر باشند و تلاشی برای شکستن دور باطل فقر آنان انجام نشود؟ چرا همین عربها وقتی از خوزستان خارج میشوند، عموما زندگی موفقی میکنند اما تا زمانی که در خوزستان هستند، بندهای نامرئی دست و پای آنان را بسته است؟
کسی که فکر میکند غیرخودی است و به خاطر هویتش تحقیر میبیند و انکار میشود و علیرغم اقلیم ثروتمندش، در فقر غوطه میخورد طبعا به فکر رهایی میافتد. کسانی تسلیم قضا و قدر میشوند، کسانی دیگر جان و زندگیشان را برمیدارند و میروند و کسانی هم به فکر راهحلهای سیاسی میافتند و از جمله فکر میکنند جدایی خوزستان از ایران راهحل مشکل آنهاست و طبعا زنجیرهای از زندان و سرکوب و خشونت پشت سر آن میآید. راهحلی که به نظر من راهحل نیست چون نمیتوان در سرزمینی با تنوع قومی، خاک را مبنای سیاستورزی قرار داد و باید فکری دیگر کرد.
من یک زن عرب ایرانی هستم و به فرهنگ اصیل عربیام میبالم و همه جا سرم را با افتخار بالا میگیرم و میگویم عرب هستم و شیفته موسیقی و شعر عربی هستم. منِ عرب مهماننوازم، بهترین جای منزلم در اختیار توست که مهمان منی، بهترین غذا از آن توست، احترام به دیگران و احترام به بزرگترهایی که چیزی به زندگی من افزودهاند، جزئی از وجود من است.
من زنِ عرب ایرانی، چیز زیادی نمیخواهم، فقط میخواهم به عنوان یک ایرانی کاملا پذیرفته شوم و بتوانم مانند همه ایرانیهای دیگر کار کنم، قابلیتهایم را عرضه کنم، درس بخوانم و احترام به فرهنگ و زبانم را از جانب همه ببینم.
من فقط میخواهم به عنوان یک ایرانی پذیرفته شوم، یک عرب ایرانی، یک ایرانی عرب. یک عرب، نه عربزبان.
زنکشی و خشونت علیه زنان به پشتوانه قوانین تبعیضآمیز
طبق آمارهای رسمی، در ۶ ماه نخست امسال که متاثر از شیوع ویروس کرونا حضور افراد در خانه بیشتر بوده است، خشونت خانگی به شدت افزایش داشته و کودکآزاری و همسرآزاری در صدر آسیبهای اجتماعی قرار گرفتهاند. در این میان، خشونت علیه زنان شدت بیشتری داشته و در موارد متعددی منجر به قتل عدهای از شهروندان شده است.
در روزهای اخیر چند مورد خشونت علیه زنان گزارش شده که به شیوههای مختلفی مثل آتشزدن، خفهکردن و اسیدپاشی، منجر به قتل یا آسیب شدید زنان شده است. ۲۶ مهر مردی در روستای معینآباد از توابع مشهد، پس از مشاجره با همسرش اقدام به آتشزدن او کرد که این زن جوان دیروز بر اثر شدت جراحات و سوختگی، جان خود را از دست داد.
۳۰ مهر نیز مردی در اراک همسرش را خفه کرده و پس از مخفیکردن جسد او در کمد دیواری، متواری شده بود که چند روز بعد توسط پلیس آگاهی بازداشت شد. یک روز پیش از آن، یعنی ۲۹ مهر در شهر صدرا شیراز، مردی به همسر موقت خود و فرزند او اسید پاشیده که خودش هم آسیب دیده و حالا هر سه نفر در بیمارستان بستری هستند.
تابستان امسال با جنجال قتلهای فجیعی مثل رومینا اشرفی، ریحانه عامری و فاطمه برحی که توسط پدر یا همسرشان سر بریده شدند آغاز شد. اما با ضعف قوانین و بهویژه سواستفاده بعضی افراد از قوانین تبعیضآمیز علیه زنان، اجرای عدالت درباره متهمان این پروندهها ناممکن به نظر میرسد.
به عنوان مثال، «رعنا دشتی» مادر رومینا که به حکم ۹ سال زندان همسرش اعتراض داشت و حتی خواستار مجازات شدیدتری برای او شده بود، روز گذشته در مصاحبهای خبر داد که از سوی این مرد تحت فشار قرار گرفته تا اعلام گذشت کند. مادر رومینا گفته است خانواده همسرش تهدید کردهاند که قصد دارند برای گرفتن فرزند دیگر او اقدام قضایی کنند. این کار با استفاده از قوانین تبعیضآمیز موجود که حقوق زن (مادر) در آن به شدت نقض میشود، بسیار محتمل است.
همچنین همسر «فاطمه برحی» که این زن ۱۹ ساله را سر بریده بود هم هفته گذشته با اعلام رضایت اولیایدم بخشیده شده و فقط با محاکمه به لحاظ جنبه عمومی جرم، احتمالاً به ۳ تا ۱۰ سال زندان محکوم خواهد شد.
جدا از اینکه زنکشی در ایران بدون توقف ادامه دارد و هر از گاه اخبار این حوادث منتشر میشود، هزاران مورد خشونت خانگی و آزار و آسیب زنان در خانههای سراسر کشور جریان دارد که هرگز گزارش نمیشود یا در صورت شکایت زنان، به سرانجام عادلانهای منجر نمیشود. عمده آزاردیدگان، زنانی با میانگین سنی ۴۰ تا ۴۴ و با تحصیلات پایین هستند. اما این آمار به معنی آن نیست که خشونت علیه زنان به قشر، طبقه یا گروه خاصی محدود میشود.
بیشتر بخوانید
دروغی به نام تمدن عظیم
از بزرگترین دروغهای ما این است که ایران تمدن عظیمی داشته است!
يكي از بزرگترين دروغهايي كه ما به تاريخ گفته ايم اين است كه ما فرهنگ و تمدن عظيمي داشته ايم ، آخه عزيز من فرهنگ و تمدن مدرك مي خواهد اگر يوناني ها يك كتاب از افلاطون نداشتند، يك كتاب از ارسطو و يا … نداشتند بناي پانتئن رانيز نداشتند، معماري هاي عظيم را نداشتند و بعد مي گفتند كه ما يونانيها فرهنگي داشتيم كه نمي دانيد چه عظمتي داشت و آب از لب و دهان همة ما هم راه مي افتاد.
ما انصافاً به آنها نمي گفتيم هر چيزي مدرك مي خواهد؟
انصافاً شما از آن چيزي كه در قلمروي ايران مي بينيد، غير از تعدادي بنا كه آنها را نيز همه مورخان گفته اند كه رومي ها براي ما ساخته اند مانند تخت جمشيد كه مورخان گفته اند هخامنشيان تعدادي مهندسان و معماران رومي را آوردند و براي ما اينها را ساختند- اگر اينها را بگذاريد- كنار شما يك اثر فلسفي به من نشان بدهيد.
يك اثر ديني بلند به من نشان بدهيد. يك اثر هنري و يا عرفاني نشان بدهيد، ممكن است عده اي بگويند همه اينها سوخته است ولي اين را بايد نشان بدهد كسي كه مي گويد ما داشته ايم، يك پزشك تراز اول ماقبل از اسلام داشته ايم؟ ما يك فيلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ايم، يك هنرمند تراز اول … ما تمام چيزي كه از قبل از اسلام داشته ايم سه چيز است .
يكي تخت جمشيد و معمارهايي كه در آن قسمت وجود دارد كه آن را هم همه مورخان گفته اند كه روميان ساختند كه حالا فرض كنيم ايراني ها ساخته اند. يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندیشاپور (یا به تعبیر درستتر جَندیشاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم …
بخشی از اظهارات مصطفی ملکیان
در مصاحبه سال ۸۴ با وبسایت آفتاب نیوز