نفرتی که تو میکاری!!!
رمانی درباره نژادپرستی
بهترین کتاب سال به انتخاب سایت معتبر گودریدز، نامزد نهایی جایزه ملی آمریکا، برنده جایزه کایرکاس، برنده هورن بوک اواردز نشریه معتبر بوستون گلوب بخشی از جوایز بلندبالای رمان «نفرتی که تو میکاری» بودند و در همین یکی دو ماه گذشته جایزه ویلیام سی. موریس (بهترین کتاب جوان آمریکا)، مایکل ال. پرینتز (جایزه ویژه کتابخانه آمریکا)، ادگار_آلن_پو (بهترین کتاب اول) هم به این لیست اضافه شده است.
سر و صدا و اقبال برای این کتاب آنقدر زیاد بود که هالیوودیها خیلی سریع تصمیم گرفتند فیلمی پرهزینه برای آن بسازند و کتابی که خیلی اتفاقی در سال 2017 و با کمک توییتر برای خودش انتشارات پیدا کرد در عرض کمتر از یکسال تبدیل به فیلمی پرهزینه شده و روی پردههای سینما رفته است.
خلاصه رمان نفرتی که تو میکاری
داستان این رمان از زبان استار کارتر دختر سیاهپوست ۱۶ سالهای که تلاش میکند همیشه کار درست را انجام دهد روایت میشود. اما او بین دو دنیای متفاوت گیر افتاده است، دنیایی که از آن آمده و دنیایی که دوست دارد در آن زندگی کند، بنابراین انجام کار درست همیشه به آن آسانی که فکرش را میکند نیست و در مواقعی شجاعت بیش از اندازه لازم است.
ماجرای رمان از یک مهمانی آغاز میشود. مهمانی که در آن استار پس مدتی طولانی دوست بسیار صمیمی دروان کودکی خود خلیل را میبیند. هنگام گفتوگویی دوستانه با خلیل متوجه تیراندازی میشوند و به سرعت مهمانی را ترک میکنند. بعد از ترک مهمانی، پلیس آنها را در خیابان متوقف میکند و چند سوال از آنها میپرسد.
«کارت ماشین و بیمه.»
خلیل یکی از قوانین را زیر پا گذاشت. کاری که پلیس گفت را انجام نداد.
«برای چی گفتی بزنیم کنار؟»
«کارت ماشین و بیمه.»
«پرسیدم برای چی گفتی بزنیم کنار؟»
با خواهش گفتم: «خلیل، کاری که میگه رو انجام بده.» (نفرتی که تو میکاری – صفحه ۲۴)
مامور پلیس که از عصبانیت خلیل به شک افتاد او را از ماشین پیاده و تصمیم به بازرسی بیشتر گرفت. محلهای که استار و خلیل در آن زندگی میکردند محلهای فقیرنشین بود که در آن خرید و فروش مواد مخدر نیز انجام میشد و به داشتن دار و دستههای خیابانی نیز مشهور بود. به همین خاطر حساسیت پلیس همیشه زیاد در آن قسمتها زیاد بود. در ادامه اتفاق مهمی که هسته اصلی داستان را شکل میدهد رخ داد:
مامور به سمت ماشینش رفت.
پدر و مادرم من را جوری بار نیاوردهاند که از پلیسها بترسم، بلکه یادم دادهاند که در برخورد با آنها باهوش باشم. به من گفته بودند وقتی پلیس پشتش به تو است هوشمندانه نیست تکان بخوری.
خلیل این کار را انجام داد. به سمت در آمد.
هوشمندانه نیست حرکت ناگهانی انجام دهی.
خلیل این کار را کرد. در راننده را باز کرد.
«تو حالت خوبه، استار…»
بنگ! (نفرتی که تو میکاری – صفحه ۲۵)
این دومین باری بود که استار مرگ دوستانش را به دلیل خشونت بیش از حد علیه سیاهپوستان تجربه میکرد. اولین بار او کودکی بیش نبود که شرح آن در کتاب آمده است.
در ادامه خبر مرگ خلیل به شکل گسترده پخش میشود و توجه و احساسات زیادی به خود جلب میکند. استار دوران سخت را طی میکند و سیاهپوستان که از ناعدالتی به تنگ آمدهاند شروع به اعتراض میکنند. رسانهها به قضیه وارد میشوند و تحقیقات پلیس شروع میشود و…