فلانی هم پانترکیست شده!
– شنیدهای که فلانی هم پانترکیست شده؟
– راست میگی؟
– آره!
– آخه اون که پسر (یا دختر) خوبی بود؟
– آره، ولی رفته قاتی این “آذربایجانچی”ها…
– چه حیف! من نمیفهمم این “آذربایجانچی”ها اصلاً حرف حسابشون چیه. چی میخوان؟ جدا بشن که چی بشه؟ برن بچسبن به قول خودشون به “آذربایجان شمالی”؟ حیف، حیف! من دیگه باهاش حرف نمیزنم!
بهگمانم گروهی از خوانندگان این سطرها گفتوگویی کموبیش مشابه را اینجا و آنجا شنیدهاند. اندکی پس از این گفتوگو داغ ننگ “پانترکیست” بر پیشانی آن “فلانی” زده میشود و صرفنظر از اینکه او چه گفته یا چه کرده، نام و وجودش در “لیست سیاه” قرار میگیرد. این فضا از کجا آمده؟ چهل سال پیش، در دههی پنجاه خورشیدی، بهکلی عکس این فضا در میان دانشجویان و روشنفکران و مبارزان غلبه داشت. در آن هنگام نام آذربایجان بسیار جاذبه داشت و مترادف بود با کار و زحمت و مبارزه، انقلاب، خیزش، دلاوری، ایستادگی، ترانههای زیبا، بایاتیهای زیبا، زبان صمد بهرنگی، آشیقها، رشید بهبودوف، بلبل، شور امیروف و اپراهای هیجانانگیز. جوانان بسیاری خواستار فراگرفتن زبان ترکی آذربایجانی بودند. من خود چندین کلاس یکنفره و دونفرهی آموزش زبان آذربایجان برای کسانی که بی داشتن رگوریشهی آذربایجانی عاشق این زبان بودند در دانشگاه (و در زندان) داشتم. هر بار که کتابچهی دوزبانهی “اپرای کوراوغلو” را تکثیر میکردم (از سال 1353) دویست نسخهی آن تنها ظرف چند دقیقه “غارت” میشد و بسیاری سخت خشمگین و دلخور میشدند از این که نسخهای به آنان نرسیدهاست، تا در تکثیر بعدی صحنههای مشابه تکرار شود. چندین شخص غیر آذربایجانی را میشناسم که به کمک همین کتابچهی اپرا ترکی آذربایجانی آموختند. ساعتها در اتاق خوابگاه دانشجویی مینشستم و با وسایلی ابتدایی از روی صفحههای 33 دور کمیاب، نوارهای کاست موسیقی آذربایجانی پر میکردم. این نوارها را حتی کسانی که هیچ ترکی نمیدانستند همچون ورق زر میبردند، و من به دشواری میتوانستم تقاضاهایی را که پیوسته میرسید بر آورم.
هنگامیکه گروههای فرهنگی دانشجویی، آشیقهای آذربایجانی را برای اجرای موسیقی به سالنهای دانشگاهها آوردند (از سال 1354)، دانشجویان غیر آذربایجانی بودند که بیش از هر کسی برای این برنامهها سر و دست میشکستند. در این سالنها به زحمت میشد جای خالی پیدا کرد. در آستانهی انقلاب و پس از آن “آشیق حسن” هنرمند محبوب و قهرمان “دانشجویان پیشگام”، و نه فقط آنان، در تهران بود. آنگاه که او ترانهی معروفش “آراز، آراز” را میخواند و فریاد میزد “آراز، آراز، قان آراز! سلطان آراز، خان آراز!” و از این رود گله میکرد که چرا صمد را غرق کرده، و چرا میان دو پاره از یک خاک جدایی افکنده، شنوندگان بیشمارش، دختران و پسران جوان، صدها، صدها، بی اختیار با او همصدا میشدند، فریاد میزدند و اشک میریختند. هیچ جا نامی از “پانترکیسم” به گوش نمیرسید و هیچ کسی چنین مهری بر پیشانی کسی نمیزد.
و اکنون… اکنون شوربختانه بسیاری از همان انسانها هستند که گفتوگوهایی شبیه به آنچه در آغاز آمد از زبانشان شنیده میشود. بسیاری از همانها، کسانی که زمانی داعیهی رزم و مبارزه و ادامهی راه ستار و حیدر را داشتهاند، از دموکراسی و آزادگی و آزادمنشی دم زدهاند، پس از انقلاب از جنبش کردستان و ترکمنصحرا پشتیبانی کردهاند، و کسانیشان حتی در آنجاها در عمل در جنبش شرکت داشتهاند، همانها، به محض شنیدن نام آذربایجان ناگهان فشار خونشان بالا میرود، جوش میآورند و سخنانی ناروا بر زبانشان جاری میشود.
در آستانهی همین پاییز گذشته هنگامی که دکتر رضا براهنی برای اجرای برنامهای به استکهلم آمدند، و هنگامی که اعلام شد که برنامهی شب نخست به زبان ترکی آذربایجانی خواهد بود، ناگهان سیل تلفنهای اعتراضآمیز به رادیوهای فارسیزبان محلی سرازیر شد: یعنی چه؟ چرا این “پانترکیستها” میخواهند برنامه به زبان خودشان بگذارند؟! و من نتوانستم از علت این خشم و اعتراض سر در آورم. آیا اینان همان انسانهای دموکرات و آزادیخواه نیستند؟ اگر هستند که باید برنامهگذاران را تأیید و تشویق کنند و بگویند: “آفرین! چه ابتکار خوبی! حقتان است که برنامه به زبان خودتان بگذارید. ما از شما پشتیبانی میکنیم. کمکی اگر از دستمان بر میآید، بگویید!” اما دریغ از حتی یک نمونه از چنین برخوردی. داشتم فکر میکردم که اگر دوستان کردمان برنامهای به زبان خودشان میگذاشتند، که فراوان میگذارند، آیا باز هم فریاد اعتراضی شنیده میشد؟ گمان نمیکنم.
اینان البته همان انسانهای دموکرات و آزادیخواهند، اما واقعیت این است که فضایی زهرآگین بر گرد نام آذربایجان و بر گفتمان آذربایجان حاکم شدهاست، کسانی از هر دو طرف، و چند طرف، بر این فضا زهر میپاشند و راه را بر گفتوگویی سالم میبندند. کسانی وجود مسألهی زبان و تبعیض را بهکلی نفی میکنند. اینان هرگز درد تحقیر و توهین برای “لهجه داشتن” را نچشیدهاند، اغلب هرگز به مناطقی از ایران که زبانی دیگر دارد سفر نکردهاند، و از تاریخچهی سیاست زبانکُشی در کشورمان هیچ نمیدانند.
به گمان من آن شور و شوق و عشق در پیشباز از زبان و فرهنگ آذربایجان در دههی 1350 بیش از آنکه از روی آگاهی بر رنج آذربایجانیان از تحقیرها و توهینها و تبعیضها باشد، شاید بر پایهی وجاهت و محبوبیت برخی چهرههای فرهنگی آذربایجانی همچون صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی بود و شعرهای مفتون امینی و دیگر چهرههای هنری و ادبی؛ همچنین آوازهی پایداری نزدیک به سیسالهی کوه استواری به نام صفر قهرمانی در زندانهای شاه، و قهرمانیهای چریکهای نامدار آذربایجانی همچون علیرضا نابدل، مرضیه احمدی اسکویی (که شعرهای هر دو نیز دستبهدست میگشت)، بهروز و اشرف دهقانی، و بسیاری دیگر. اپرای کوراوغلو نیز گذشته از زیبایی موسیقی آن، شباهت شگفتانگیزی به مبارزهی مسلحانهی چریکها (کوراوغلو و یارانش) در کوه (چنلیبئل = سیاهکل) با شاه (حسن خان) داشت.
با این حال، به هر روی، نفرتپراکنی به شدت امروز نبود، راه گفتمانی کموبیش آرام و سالم و عاری از سمپاشیها باز بود. اکنون با خوردن مهر “پان ترکیست” بر روی کوچکترین اعتراض یا ابراز علاقه به زبان و فرهنگ آذربایجان، یا با تحقیر و توهینهایی از آن دست که آمد، روشن است که سوی مقابل نیز واکنش نشان میدهد، توهین میکند، و یا در بهترین حالت کار به بحثهای بیهوده و بی سرانجام و بیمعنایی مانند مقایسهی تعداد فعلها در ترکی و فارسی، یا تعداد واژههای یک زبان در زبان دیگر، و از این دست کشیده میشود. یکی از هنرمندان نامآور آذربایجان در سفری به استکهلم گله میکرد که در یکی از کنسرتهای او در تهران کسانی از میان برنامهگذاران و شرکتکنندگان آنچنان فضای توهینآمیزی نسبت به میهمانان غیر آذربایجانی ایجاد کردند که او چیزی نماندهبود از شدت شرمندگی صحنه را ترک کند. اما اینها راهحلهای متمدنانهای نیست. برای رویارویی با عبدالله مستوفی، محسنی، ذوقی، ملکی و جانورانی از این دست، نیازی نیست که ما خود را تا سطح آنان پایین ببریم. به گمان من وقت آن رسیده است که فعالان هویتخواه ما بکوشند که از شدت زهرهایی که از همه جا به سوی ما و به سوی مسألهی آذربایجان پاشیده میشود، از جمله از سوی کسانی از میان خود ما، بکاهند، و در عوض با تکیه بر فرهنگ و هنر و سابقهی مبارزاتی مردم آذربایجان، جاذبه بیافرینند. دافعه آفریدن و زهر پاشیدن راه به جایی نمیبرد و تنها آبها را گلآلود میکند. برای یافتن راه حل متمدنانهی مشکلمان، ما نیازمند تفاهم، و نیازمند ایجاد نهادهای مدنی مردمی هستیم.