آمارهای رسمی نشان میدهند رشد نرخ رسیدن زنان به پستهای مدیریتی بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ تنها ۱ درصد بوده است. البته برای دانستن این موضوع نیاز زیادی به آمار و ارقام نیست زیرا تقریبا کسی نیست که نداند زنها در پستهای مدیریتی موفق نیستند! البته این مسئله هرگز به استعداد و تواناییهای آنها مربوط نیست زیرا تقریبا در تمام کشورهای جهان جمعیت فارغالتحصیلان زن بیش از مردان است و از بین این فارغالتحصیلان هم معمولا زنان میانگین معدل بالاتری دارند. پس سوالی که پیش میآید اینست که چرا زنان در این زمینه به موفقیت چندانی دست نمییابند؟
۱-تعارض بین وظایف خانهداری و وظایف شغلی
معمولا یکی از جدیترین تعارضها در مشاغل سطح بالایی همچون مدیریت تعارض بین کار و خانواده است.معمولا مدیران موفق سرریز کار را وارد خانواده میکنند یعنی زمانی که باید به خانواده خود اختصاص دهند را فدای شغل خود میکنند. هرچند این تعارض هم برای زنان و هم برای مردان وجود دارد اما جنس تعارض برای دوجنس بسیار متفاوت است. معمولا وقتی مردی سرریز کارش را به خانه میآورد زن بطور خودکار وظایف پدری را نیز بر دوش میکشد و بدینوسیله مردان میتوانند با فراغ بال بیشتری بر روی کار خود متمرکز شوند اما وقتی یک زن قرار باشد سرریز کارش را بخانه بیاورد از چنین حمایتی برخوردار نیست. مردان بطور سنتی از انجام وظایف مادری شانه خالی میکنند و حتی اگر بخواهند کمک کنند نیز توفیق چندانی بدست نمیآورند.
۲-عدم انعطاف مشاغل
مدتهاست که دولتها از ایجاد انعطاف در کار برای زنان سخن میگویند و هر از گاهی نیز قانونی در این رابطه به تصویب میرسد اما پژوهشها نشان داده دسترسی به گزینههای “انعطاف شغلی” از جمله کار از راه دور (telecommuting- که در طی آن شخص در خانه به انجام وظایف شغلیاش میپردازد و بوسیله اینترنت، ایمیل و تلفن با همکارانش ارتباط برقرار میکند)، هفته کاری فشرده (compressed work weeks که در طی آن فرد در طی چند روز هفته ساعات طولانیتری کار میکند تا بتواند چند روز بیشتر تعطیل باشد مثلا بجای ۸ ساعت در هر روز ۱۲ ساعت کار کند و بجای آن دو روز بیشتر در هفته تعطیل باشد)، کار مبتنی بر نتیجه (ROWE که در طی آن فرد با توجه به نتایج کارش دستمزد میگیرد نه ساعات حضور در محل کار) و حتی آوردن بچه به محل کار عملا برای زنان وجود ندارد لذا با توجه به اینکه حدود ۸۰ % زنان شاغل تا قبل از ۴۴ سالگی بچهدار میشوند و معمولا پست های مدیریتی برای زنان بالای ۴۰ سال در دسترس هستند این فرصت از زنان گرفته میشود.
۳-الگوی مردانه مدیر خوب
اگر به رسانهها و اطلاعات پنهانی که به خورد جامعه میدهند توجه کنید در مییابید که بطور سنتی از نظر رسانه یک مدیر خوب، موفق و مقتدر یک مدیر مرد است و طبق این الگو زنی که بچه دارد را نمی توان بعنوان یک مدیر جدی گرفت، نه به اندازه مردان و نه حتی به اندازه زنان بدون فرزند.
این طرز نگاه تنها برگرفته از رسانه نیست و ریشهای تکاملی و بسیار کهن دارد و رسانه تنها وظیفه دامن زدن به آن را بر عهده گرفته است.
۴-ارزشیابی غیرمنصفانه
بر اساس پژوهشهای اخیر موسسه مشاورهای مککینزی و کامپانی، تنها یک چهارم شرکتها از ارزیابی عملکرد سیستمی بهره میبرند. در حقیقت “ارزیابی عملکرد” مهمترین عامل ارتقای شغلی بحساب میآید ولی همانطور که گفته شد بیشتر شرکتها ارتقای شغلی را بر اساس امیال و نظرات مدیران رده بالا انجام میدهند و نه یک سیستم یکپارچه ارزشیابی عملکرد و قطعا مدیران رده بالایی به مردان بیش از زنان اعتماد دارند.
۵-کمبود وقت برای کنشگرایی
یک زن شاغل بطور معمول باید در طول زندگیاش دائما به سه مسئله رسیدگی کند؛ وظایف شغلی، وظایف خانوادگی و مراقبت های سلامتی. با این توصیف حتی اگر خواب را هم کنار بگذاریم باز هم بسیاری از زنان شاغل زمانی برای کنشگرا بودن ندارند. کنشگرایی یکی از قوانین نانوشته برای رسیدن به پستهای مدیریتی است. برای مثلا یک مرد پس از انجام کار روزانه هنگامی که جلوی تلویزیون لم داده یا با موبایلش چت می کند فرصت کافی برای تعریف و تمجید از خود، تشکیل جبهه و یارگیری، نشان دادن خود، تعریف یک استراتژی مشخص و … برای رسیدن به پستهای مدیریتی دارد اما یک زن عملا پس از اتمام کار روزانه و رسیدن به خانه باید شیفت جدید کاری را در منزل آغاز کند و در فکر تمیز کردن خانه، رسیدگی به تکالیف درسی فرزندان، تهیه غذای خانواده و … باشد. با چنین وصفی یک زن نمیتواند پشتوانه مهمی برای ارتقا به یک پست مدیریتی مهیا کند.
نویسنده: دکتر نانت فونداس
دکترای پژوهشی حوزه کسب و کار و تجارت D.B.A.
منبع: PSYCHOLOGY TODAY
مترجم: حمید ابراهیمی