صدای پای نژادپرستی، نثار وجدان خاموش جامعه
“کانترکار آقا جهت بریدن پیتزای با سابقه بدون لهجه – محدوده مدنی جنوبی ”
زمانی که حکومت در اقدامی کاملا نژادپرستانه و در راستای سیاستهای یکسانسازی زبانی دست به انتشار بخشنامه استخدام با شرط عدم داشتن لهجه می نماید، دیگر چه انتظاری می توان از بخش خوصی داشت؟ البته سابق بر این نیز یک شرکت خدماتی در تبریز با نام «آسمان گستر» جهت تکمیل پرسنل اداری خود، «نداشتن لهجه» را از شرایط اولیه استخدام عنوان کرده بود.
عدم توجه به همین ناهنجاریهای به ظاهر کوچک باعث می شود تا شاهد نصب بیلبوردی بر سردر مسجد رحمت آباد شهر یزد باشیم که از مردم ساکن در منطقه درخواست می نماید از اجاره دادن منازل خود به بلوچها خودداری نمایند و این بدان معنی است که بحشی از جامعه در سکوت معنادار نحبگان سیاسی و مدنی، ناآگاهانه و با گامهایی سریع در مسیر نژادستیزی و نژادپرستی قدم می زند.
آیا افراد جامعه متوجه رفتارهای نژادپرستانه خود می باشند؟ چطور ممکن است کسی نژادپرست باشد ولی مطلع نباشد؟
هینز کوهات ( Heinz Kohut ) یکی از روانشناسان معاصر است که دیدگاههای جالبی دارد و میتوان بخشی از آنها را درین بحث استفاده کرد. بر مبنای تئوری او، کودک بعد از به دنیا آمدن به دنبال تحسین و ارزشدهی از سوی پدر و مادر است. از یکسو، کودک بخشی در درون خود دارد که آن را دوست ندارد، چون این بخش ترس و اضطراب و ناتوانی او را نمایش میدهد (حسِ وابستگی) و بخش دوم که آنرا دوست دارد بخشی است که جرأت و شجاعت او را نشان میدهد و مملو از شور زندگی و حرکت و نمو است (حسِ استقلالطلبی). اگر به این دغدغهها درست رسیدگی شود و کودک تصویر دوستداشتنی و مطلوب را در وجود والدین ببیند، شخصیت او و تصویری که از خود خواهد داشت، یکپارچگی بیشتری میگیرد، لیکن اگر به نیاز کودک به توجه و تحسین از طریق قهرمانان زندگی او (والدین) رسیدگیِ درستی نشد، یا بشکل نامطلوبی برخورد شد، روان کودک به سمت چندپارچگی کشیده میشود.
بعبارت دیگر، کودک، والدین خود را قهرمانهای مطلقِ زندگی خود میداند و وقتی از آنها توجه، تحسین، امنیت، و ارزش دریافت کرد، احساس ارزشمندی میکند و در دورههای بعدی زندگی نیازی نمیبیند که با چسپیدن به هر چیزی برای خود ارزش کمایی کند و این تشنگی را فرونشانَد. لیکن اگر به این نیاز توجۀ درستی نشد و از لحاظ رفتاری نیز تربیت توأم بود با حسِ ناامنی، شکاکیّت، کمارزشی یا بد جلوه دادن محیط و تزریق این باور که کودک نظر به ویژگیهای مشخصی که دارد برتر از دیگران است، کودک در مراحل بعدی زندگی دنبال چیزهایی میگردد تا احساس ارزشمندی کند و اگر شخصی را نیافت که او را ایدهآلسازی کند، نوعی از برتریطلبی را در قالبهای مختلفی چون باورهای نژادی، دینی، سیاسی و غیره نشان میدهد تا حس حقارت خود را پنهان کرده و به امنیت درونی دست یابد.
بدینگونه است که نژادپرستی و نفرت به دلیل تفاوتهای نژادی و دینی و فرهنگی و…شکل میگیرد و شخص آن «بیارزشی»، «بدی» و «نقصی» را که در درون نمیتوانست با آنها مبارزه کند «بیرونی» میکند و با تمامِ توان به جنگ و مقابله با آن میپردازد.
خلاصۀ دیدگاه بالا این است که انتقال بسیاری از ارزشها و باورها شکل اکتسابی دارند و شخص بشدت متأثر از محیط خانوادگی و اجتماعی خود است. و همچنان در مواردی دست به کارهایی میزند که خودش نیز دلیل آنرا دقیقاً نمیداند، چون شکلگیری ساختار روانی او همیشه در سایۀ آگاهیِ او اتفاق نیافتاده است.