اعتراض فعالان عرب پس از پخش یک میانپرده در سریال عروسکی «کلاهقرمزی» در شبکه دو تلویزیون حکومتی ایران آغاز شد. به گفته فعالان عرب، در این میانپرده که آن را در زیر مشاهده میکنید، مردم عرب بر خلاف دیگر اقلیتهای ملی ایران به صورت آدمک و روی نقشه بازنمایی نشدهاند.
در این برنامه تلویزیونی که در ۲۳ مارس ۲۰۱۸ و همزمان با دومین روز از سال نوی شمسی در شبکه دوم تلویزیون ایران پخش شد، کودکی عروسکهایی که لباس قومیتها را پوشیدهاند را روی نقشه ایران و در جایی که این قومیتها زندگی میکنند میچسباند ولی در جنوب غربی ایران و روی منطقه اهواز به جای عروسک نماد مردم عرب، عروسک دیگری را چسباند.
در پی این موضوع، تعدادی از کاربران عرب شبکههای مجازی با به راهانداختن هشتگهای مختلف و بازنشر ویدئوی این برنامه اعتراض خود را به این موضوع اعلام کردند. تعدادی از آنها نیز کمپین ارسال پیامهای اعتراضآمیز به مدیریت و روابط عمومی شبکه دوم صدا و سیمای ایران راه انداخته و پیامی حاوی تاکید بر وجود عربها در جنوب غرب ایران ارسال کردند. این کاربران همچنین خواستار توضیح صدا و سیما در اینباره و عذرخواهی رسمی از مردم عرب شدند. با بالا گرفتن دامنه اعتراضات سرانجام نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری نیز به رئیس رسانه ملی نامه نوشت و از علی عسکری خواهان عذرخواهی رسمی شد.
در واکنش به این اعتراضات، صداو سیما از علی کارونی، خواننده عرب دعوت کرد و او در برنامه «وقتشه» به سخنگفتن از مردم عرب خوزستان پرداخت. او با نقد کلیشهای رایج درباره اقلیت ملی عرب در ایران گفت: «ما عربزبان نیستیم. ما عرب هستیم و در این سرزمین پیشینه تاریخی داریم.»
کاریکاتور جنجالی روزنامهٔ ایران در هفتهنامهٔ ایران جمعه، ویژهنامهٔ روزهای جمعهٔ روزنامهٔ ایران (به صاحبامتیازی خبرگزاری جمهوری اسلامی) ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵ در صفحهٔ «کودک و نوجوان»، بهصورت کمیک استریپی باعنوان «چه کنیم که سوسکها سوسکمان نکنند» منتشر شد.
در این مقاله هشت شیوه مبارزه با سوسکها به بچهها آموزش داده میشود و هر شیوه نیز با کاریکاتوری نمایش داده شده است. در یکی از این کاریکاتورها کودکی با یک سوسک صحبت میکند و سوسک زبان کودک را نمیفهمد و به زبان ترکی میگوید «نمنه» که بمعنی «یعنی چه» است. در متنی که در کنار کاریکاتور و تحت عنوان «گفتمان» آمده نوشته شده: «… مشکل اینجاست که سوسک زبان آدم حالیش نمیشه. دستور زبان سوسکی هم آنقدر سخته که هشتاد درصد خود سوسکا هم بلد نیستن و ترجیح میدن به زبانهای دیگه حرف بزنن!…». شیوههائی که برای مبارزه با سوسکها پیشنهاد میشود شبیه شیوههای حذف مخالفان سیاسی و مدنی توسط حکومت میباشد و هر كسي این مقاله را بخواند بسادگی متوجه میشود که منظور نویسنده مقاله و کاریکاتوریست، ترکها هستند.
رئیس انجمن کاریکاتوریستهای تبریز، طی یادداشتی در وبگاه رسمی این انجمن، درمورد کاریکاتورهای روزنامهٔ ایران نوشت: کارتونیست روزنامهٔ ایران طی نامهای طولانی برای بنده مسئله را توضیح دادهاست که: «استفاده از واژههای «سنهنه» و «نهمنه» که در دیالوگ سوسک آورده شده، اصطلاحاتی هستند که روزانه در زبان فارسی بهکار گرفته میشوند، و این نکته نشان از نفوذ زبان تُرکی در زبان فارسی دارد. نکتهٔ دوم اینکه در همان صفحه یا صفحهٔ ۲۰ روزنامه، کارتونهای دیگری کشیده شده که قورباغه و سوسک با لهجهٔ غلیظ تهرانی حرف میزنند، درحالیکه حمل بر سوسک بودن تهرانیها نشدهاست». وی افزود: کارتونیست روزنامهٔ ایران در ادامه توضیح داده که دوستان زیادی از تبریز و اردبیل دارد و هیچ مقصودی در طنز بهکاررفتهشده نداشتهاست و هیچ دلیلی برای توهین به ترکها وجود ندارد. این توضیح اولا برخلاف آن چیزی است که در کنار کارتون نوشته شده بود و دوما از آنجا که فارسی زبان رسمی کشور است و تمامی مطالب به این زبان نوشته و بیان می شود هیچگاه شائبه های از این دست را بهمراه نخواهد داشت.
چند روز بعد، بار دیگر توهین تکرار میشود و همین روزنامه مقالهای چاپ میکند با عنوان «چنگیز میمیرد» که بسیار مستهجن است. ده روز بعد از چاپ این مقالهها دانشجویان دانشگاه تبریز که پایتخت منطقه ترک نشین ایران است در دانشگاه تجمع میکنند و سپس از دانشگاه خارج شده برای دادن نامهای اعتراضی به کاریکاتور روزنامه ایران بطرف استانداری حرکت میکنند. در بین راه پلیس ضد شورش به دانشجویان حمله میکند و زدوخورد بین آنان در میگیرد، در این هنگام مردم عادی به کمک دانشجویان میآیند و عدهای نیز به ساختمان استانداری و چند بانک خساراتی وارد میکنند که کار به پرتاب گاز آشگ آور و سپس شلیک گلوله بروی تظاهر گنندگان میکشد و تعداد زیادی زخمی و عدهای کشته میشوند در روزهای بعد شهرهای، ارومیه، زنجان، اردبیل، خیاو (مشگین شهر)، مراغه، مرند، میانه، قوشاچای (میاندو آب)، سولدوز (نقده) و … برای همبستگی با قیام تبریز و اعتراض به توهین روزنامه ایران به تظاهرات بزرگ دست میزنند. در ارومیه دفتر روزنامه ایران و ساختمان رادیو و تلویزیون آتش زده میشود و در تظاهرات اردبیل، خیاو (مشگین شهر) و سولدوز(نقده) پلیس بروی مردم آتش گشوده و تعدادی کشته میشوند.
این حرکت اعتراضی که سراسر آذربایجان را فراکرفت و یک هفته تمام ادامه داشت و طبق نوشته سایتهای اینترنتی فعالین جنبش ملی آذربایجان ، چهل نفر کشته ، هزاران نفر زخمی و جمعا یازده هزار نفر دستگیر می شوند. رئیس دادگاه انقلاب تبریز فقط تعداد دستگیر شدگان تبریز را ٣٣٠ نفر آعلام کرد و پلیس هم کشته شدگان سولدوز را چهار نفر ذکر نمود.
این قیام، عظیم ترین حرکت سراسری آذربایجان بعد از استقرار جمهوری اسلامی بوده و مردم تبریز آنرا با قیام ٢٩ بهمن سال ١٣٥٦ تبریز مقایسه میکنند که آغاز شورشهای شهری علیه رژیم پهلوی بود و به انقلاب سال ١٣٥٧ منجر شد. لازم به توضیح است که برخی از منابع، این حرکات را به گروههای تجزیه طلب و پان ترکیست از جمله گروه گرگهای خاکستری نسبت دادند.
گرچه چاشنی انفجاری حرکت آذربایجان ، کاریکاتور مانا نیستانی در روزنامه ایران بود ولی ساده اندیشی خواهد بود اگر قیام میلیونی مردم را صرفا در اعتراض به یک کاریکاتور بدانیم. مجموعه عوامل و خواستههای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی که بیست و پنج مورد آنها در اطلاعیه مجمع دانشگاهیان تبریز آمده بود بوجود آورنده این جنبش عظیم بودند. اگر تا اول خرداد ماه ١٣٨٥ یک جنبش هویت طلبی در آذربایجان وجود داشت، از فردای آن روز یک نهضت ملی پا به عرصه وجود گذاشت.
ما و عرب ها باید در کنار یکدیگر زندگی کنیم و چه بهتر این زندگی و همسایگی بر پایه دوستی و احترام متقابل استوار باشد. دشمنی متقابل و خود برتربینی ها و دیگری را پست شمردن و عاری از فرهنگ و پیشینه دانستن به جز آنکه توان دو طرف را بفرساید و جلوی رشد و توسعه را بگیرد و میدان را برای تندروها و جنگ طلبان، فراخ کند چه سودی عاید تمدن و فرهنگ و میهنی می کند که داعیه دار آن هستیم؟
شرکت بازرگانی کبریت با ساخت یک برنامه دوربین مخفی، در رویکردی نفرت پرور با نشان دادن شخصیت عرب به عنوان فرد «هوس باز»، «غیرت» و «ناموس» را بعنوان ترفندی جدید دستمایه تبلیغِ برند تجاری خود قرار داده است. این اولین بار نیست که شاهد ساخت و پخش اینگونه برنامه های توهین آمیز از رسانه های ملی و عمومی نسبت به ملت عرب هستیم. ادامه ساخت و پخش اینگونه برنامه ها و ادامه سکوت و انفعال فعالین مدنی و سیاسی ما نتیجه ای جز پرورش بذر کینه و نفرت در کشور و منطقه نخواهد داشت. رویکردهای «ضدعرب» در جامعه ما در حالی رشد کرده و تکٹیر میشوند که در ایران جمعیتی چند میلیونی از عربها سکونت دارند، که هم میهنان ما هستند.
به عنوان یک ایرانی پارسی زبان از تمام عرب های دنیا از جمله عرب های ایرانی، بابت ساخت و پخش این ویدئوی بی خردانه ی تبلیغاتی و تمام جملات شرم آور و شعرهای بی شعور و دریدگی هایی که از زمان ورود اندیشه ی ناسیونالیستی در سده ی نوزدهم به ایران، حتی دامنگیر فرهیختگانی چون میرزاآقاخان کرمانی، هدایت و زرین کوب شده، پوزش طلبیده و امیدوارم شاهد عکس العمل نخبگان و فعالین سیاسی و مدنی جامعه باشیم و دیگرسکوت مصلحتی اختیار نکنند.
پی نوشت: نیک می دانم که امروزه این گفتمان کمتر خریداری در سطح جامعه دارد. چه بسا که گویندگان آن با انواع برچسب ها و انگ هایی چون «وطن فروش»، «عامل بیگانه» و «غیرایرانی» استقبال شود. نیک می دانم که انگ زنی جزئی جدایی ناپذیر از فرهنگ سیاسی این کشور شده و جای گفتمان مبتنی بر منطق و استدلال و احترام متقابل را گرفته است اما باکی نیست، بگذار فردا در تاریخ ننویسند که این همان فرهنگ و تمدنی است که پروردگان آن در قرن بیست و یکم انواع و اقسام عقب ماندگی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور خود را نادیده گرفته، همساز با نغمه های حاکمیت سرکوبگر بر طبل برتری نژادی و فرهنگی کوبیده، نداشته های خود را به رخ همسایگان می کشند.
هنوز فراوان یافت میشوند ایرانیان ساده لوحی که تبلیغات نازیها دربارهی ریشه مشترک آریایی ایرانیان و آلمانیها را باور دارند و حسرت دارند که ایکاش آلمانیها برنده جنگ می بودند و از این نمد کلاهی نیز به ما میرسید.
جذابیت آلمان برای شمار قابل توجهی از ایرانیان، پس از ظهور نازیسم به اوج خود رسید اما در ایران حتی پیش از آن نیز گروهی از روشنفکران بودند که در برابر استعمار روس و انگلیس چشم امید به برخی قدرتهای دیگر مانند آلمان دوخته بودند، برای نمونه نویسندگان نشریهی کاوه مانند تقی زاده، محمد قزوینی، جمالزاده، حسین کاظمزاده ایرانشهر و غیره از این دسته بودند.
شکست آلمان در نخستین جنگ جهانی، احساس خوارشدگی آلمانیها برای این شکست و تحمیل غرامتهای سنگین بر این کشور، از جمله ریشههای برآمدن نازیسم در آلمان شمرده میشود. هیتلر با شعارهای میهن پرستانه و وعده احیای قدرت و عظمت آلمان موفق شد از احساسات جریحهدار شده آلمانیها برای رسیدن به قدرت بهرهبرداری کند. جالب اینکه در چنین دورانی همانندیهایی نیز در علل توفیق رضا شاه در ایران به چشم میخورد. رضا شاه نیز با تکیه بر اندیشه ایران باستان، تلاش برای رهایی از سلطهی انگلستان و روسیه، مدرن سازی کشور و بیرون آوردن کشور از هرج و مرجها و اوضاع آشفته اجتماعی نزد بخشهایی از روشنفکران و مردم با اقبال روبرو شد.
نازیها به یاری شرق شناسان و اسلام شناسان آلمانی و نیز دستگاههای تبلیغاتی خود کوشیدند، علاقهی کشورهای اسلامی را با شعارهای ضد انگلیسی، به آلمان جلب کنند. در پیگیری این سیاست کلی دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی و از جمله بخش فارسی رادیو برلین تبلیغ میکردند که ایرانیها و آلمانیها هر دو آریایی و از یک نژاد هستند و باید با هم علیه دشمنان مشترک خود متحد شوند.
کوششهای نازیها برای جلب حمایت ایرانیان با استقبال گروههایی از روشنفکران و مردمان عادی ایرانی روبهرو شد. اگر نشریهی کاوه در نخستین دورهی انتشارش گرایشهای آلمان دوستانه از خود نشان داد، این مجلهی ایران باستان بود که به شکلی افراطیتر در دورهی نازیها به این امر پرداخت. این نشریه که کمابیش با روی کار آمدن نازیها (سال ۱۹۳۳) آغاز به انتشار کرد، رفته رفته بیش از پیش رنگ و بوی نژادپرستانه و نازیستی به خود گرفت و به دفاع از نظریههای نازیها پرداخت. هر چند این نشریه تنها یک سال منتشر شد اما، توانست گفتمان نژادپرستانه را رواج دهد و استحکام بخشد.
با تاسف باید گفت نازی گرایی نزد ایرانیان تنها به حوزهی نظری ختم نشد و در عمل نیز نازیهای ایرانی یافت شدند که برای تحقق باورهای نژادپرستانه و تمامت خواهانه میکوشیدند. از شناخته شدهترین این نازیها میتوان از داوود منشیزاده، بنیان گذار حزب سومکا نام برد. او که در جوانی در آلمان تحصیل میکرد، ابتدا در مونیخ به سودای یکپارچگی ایران و افغانستان میکوشید و در انجمن ایران و افغان فعال بود. او از سال ۱۹۳۹ با بهرام شاهرخ گویندهی معروف بخش فارسی رادیو آلمان همکاری میکرد. این دو به مانند دیگر نازیها تبلیغ میکردند که ریشهی تمام آفتها استعمار انگلستان است و هدایت این کشور را یهودیان به دست گرفتهاند.
منشیزاده عامل موثری در ارتباط بین آلمان نازی و ایران بود. تعصب او در نازی گرایی به حدی بود که به رغم سمت استادی ادبیات دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ، چند روز پیش از سقوط برلین هنگامی که نیروهای ارتش شوروی پشت دروازههای شهر برلین بودند، در حال همکاری با نیروهای اس اس، به شدت زخمی شد. منشیزاده در سال ۱۳۳۰ خورشیدی به ایران بازگشت. او پس از بازگشت به ایران بر اساس الگوی حزب ناسیونال سوسیالست کارگران آلمان، حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران، سومکا، را تشکیل داد. این گروه به طور عمده از ملیگرایان تشکیل شده بود، اما همانگونه که گفته شد بسیاری از رفتارهای اعضای حزب تقلیدی از رفتار نازیهای آلمان بود. آنان به شیوهی نازیها سلام میدادند و نشان سواستیکا و رنگهای سیاه و سفید، آرم و رنگهای رسمی حزب بودند؛ با این حال اعضای حزب به شاه نیز احترام می گذاشتند.
ایدئولوژی سومکا بر پایهی همان شعارهای نازیها بود. حزب در ایران و در نخستین مرحله علیه متفقین اشغالگر فعالیت میکرد اما هدف اصلی حزب علیه ایدئولوژی کمونیسم بود و تلاش فراوانی علیه حزب توده به خرج میداد. سرانجام این حزب با حکومت پهلوی اختلاف یافت و رهبری آن به خارج از کشور منتقل شد. پس از چندی دگرگونی بنیادی در حزب صورت رفت و اعضای باقی مانده به همراهی با نیروهای بهرام آریانا پرداختند. نفرت از اعراب و کمونیستها و جذب روشنفکران از ویژگیهای حزب سومکا بود. گفته میشود نیروهای سومکا بعدها در قالب احزاب پان ایرانیستی به فعالیت پرداختند و جذب این گروهها شدند؛ البته پان ایرانیستها همدلی خود با نژاد پرستان نازی را، همواره رد کردهاند.
در نخستین دهه استقرار نظام اسلامی، با آنکه جمهوری اسلامی درگیر جنگی تمامعیار با همسایه «عرب» خود بود، اما آنقدر قدرت و کاریزما داشت که کمتر حاضر شد از ظرفیتهای به اصطلاح ملی- میهنی در مسیر مشروعیتبخشی به سیاستهای خود استفاده کند.
در آن سالها، «اعتماد به نفس» جمهوری اسلامی امری واقعی بود. همین باعث میشد کمتر پروا و احتیاطی از خود نشان دهد. اقدامها و تصمیمهایی نظیر ادامه جنگ، کشتار گسترده زندانیان سیاسی، ترورهای خارج از کشور، فتوای قتل سلمان رشدی و… را همگی میتوان در چهارچوب چنین برداشتها و ذهنیتهایی ارزیابی کرد. آیتالله خمینی و پیروانش در نفی ملیگرایی در ایران تردیدی نداشتند و خود را از چنین باورهایی بینیاز میدیدند. آنها ملیگرایی را بخشی از ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی قلمداد میکردند که باید با آن مبارزه کرد.
اما در سالهای میانی دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰، ملیگرایی و گرایش به ارزشهای ملی- میهنی به مثابه حربهای هویتساز ظاهر شد که در مواجهه با سیاستهای فرهنگی- اجتماعی حاکم، نوعی «پیام سیاسی» یا «سویه اعتراضی» داشت. انتخاب نامهای ایرانی برای فرزندان چشمگیر شد و مردم به گونهای جدی به برگزاری آیینهایی نظیر چهارشنبهسوری، جشن سده، مهرگان و… پرداختند؛ آیینهایی که «ایرانی» بودند و برگزاریشان نوعی «دهن کجی» به حاکمیت محسوب میشد.
حکومت به این موضوع واقف بود که هیجانها و احساسهای قومی- ناسیونالیستی نیرومند هستند و باید با آنها با احتیاط و حسابشده برخورد کرد. این هیجانها، از آنجایی که تودههای وسیعی را درگیر خود میکنند، به خوبی میتوانند در چهارچوب سیاستهای پوپولیستی حاکمیتهای توتالیتر تعریف شوند. لذا جمهوری اسلامی در زمان دولتهای رفسنجانی و محمد خاتمی، مایل نبود فاصله آشکاری با ارزشهای ملی از خود نشان دهد. در دوره هاشمی رفسنجانی، سازندگی و برنامههای عمرانی کشور بزرگنمایی شد و دولت خاتمی نیز اساساً بخشی از مشروعیت سیاسی خودش را وامدار نیروهای ملی و طرح شعارهائی نظیر «ایران برای همه ایرانیان» و… میدانست.
در دوره محمود احمدینژاد اما مسئله به کلی متفاوت شد و به گونهای نظاممند به هیجانهای ناسیونالیستی دامن زده شد. پرداختن به بحثهایی نظیر «مکتب ایرانی» یا تجلیل از فردوسی و به نمایش گذاشتن استوانه کوروش و نامگذاری روزی به نام روز خلیج فارس، پیگیری طرحهائی نظیر تشکیل استان خلیج فارس با مرکزیت جزیره ابوموسی و … همگی بخشهای کوچکی از این پروژه به ظاهر بزرگ هستند که بهرههای گستردهای به جهت تبلیغاتی برای مقامهای جمهوری اسلامی در بر داشته است. دامن زدن به هیجانهای ناسیونالیستی، آن هم در مواجهه با اعراب که به راحتی میتواند عربستیزان و نژادپرستان ایرانی را نیز همراه خود کند، فرصت و موقعیت مناسبی در اختیار سیاستگذاران جمهوری اسلامی قرار داده است تا افکار عمومی را از مرکز و کانون اصلی بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دور نگاه دارند.
اندیشههای ناسیونالیستی دقیقاً در جایی قرار میگیرند که مورد بهرهبرداری حاکمیتهای توتالیتر است. حاکمیتهای توتالیتر سعی دارند «بحران» را به خارج سوق دهند، منافع ملی را در خطر نشان دهند و موقعیت را در مواجهه با «دشمن خارجی» تعریف کنند. این «دشمن» میتواند امپریالیسم، بنیادگرایی اسلامی، جهان عرب و یا در معنای کلیتر «بیگانگان» باشد؛ بیگانگانی که چشم به «منافع ملی» دارند، «تمامیت ارضی» را در خطر قرار دادهاند و سعی در خدشهدار کردن به هویت ملی- تاریخی دارند. «بحران مشروعیت» در نظام جمهوری اسلامی امری جدی و عینی است و به نظر میرسد این بحران، در شرایط فعلی با دامن زدن به هیجانهای ناسیونالیستی، تا اندازهای قابل ترمیم باشد.
اگر نخبگان طبقه متوسط در ایران، نتوانند در شرایط فعلی که هیجانهای ناسیونالیستی در جامعه دامنگیر شده است، شهروندان را از درافتادن در ورطه ناسیونالیسمی عوامفریبانه و حکومتی نهیب زنند، باید در انتظار شکست یا ضربه دیگری در جنبش آزادیخواهی و روشنفکری مستقل در ایران بود.
عید نوروز غالباً نزد ایرانیان به عنوان مراسمی ویژهی حوزهی تمدنیِ ایران شناخته میشود و عده ای از نوروز بعنوان یکی از نمادهای هویت ملی ایرانیان یاد می کنند اما از یکسو این مناسبت در کشورهای تاجیکستان، قرقیزستان، قزاقستان، سوریه، عراق، گرجستان، جمهوری آذربایجان، ترکیه، ترکمنستان، هند، پاکستان، ازبکستان و … نیز جشن گرفته میشود و این بیانگر آنست که جشن آغاز بهار اختصاص به اقوام حوزهی تمدنیِ ایران ندارد، و از سوی دیگر نوروز توسط همه اتنیکهای ایرانی از جمله عربها جشن گرفته نمی شود و نمی تواند بعنوان نماد هویت ملی مطرح گردد.
در نوروز امسال شاهد آن بودیم که سازمان یونسکو در اقدامی تحسین برانگیز، عید نوروز را همراه با یک ترانه ترکی در اینستاگرام خود به مردمی که نوروز را برگزار می کنند تبریک گفت که متأسفانه این موضوع با واکنشهائی تند و بعضا زشت و نژادپرستانه از سوی برخی از هموطنان ما روربرو شد و هموطنان زیادی اقدام به فحاشی و توهین در صفحه اینستاگرام سازمان يونسكو نمودند.
پرسش اساسی آن است که آیا “نوروز” متعلق به ایرانیان است؟ بهترین پاسخ به این پرسش مراجعه به کتب و اسناد تاریخی موجود است:
- هاشم رضی، ایرانشناس و مولف بیش از بیست جلد کتاب، بر این باور است که در میان مراسمها و رسوم دینی و ملی دورهی ساسانی نوروز ناشناخته بوده است و سال ایرانیهای باستان چنانچه از کتیبههای بیستون برمیآید در پاییز آغاز میشد و جشن مهرگان جشن اول سال بود.
- از نوروز در اوستا و ادبیات اوستایی هیچ نامی برده نشده است. (گاهشماری و جشنهای ایرانیان، ص ۱۹۲).
- کتاب گاهشماری در تاریخ که به عنوان منبع اصلی درس گاهشماری و تقویم رشته تاریخ دانشگاههای ایران است، آغاز سال نو در تقویم پارسیان را پانزدهم بهمن ذکر کرده و تاکید میکند که ترتیب دهندگان تقویم جلالی آن را به اول بهار انتقال دادهاند. (ابوالفضل نبئی، ص۱۲۸) برای همین سید حسن تقیزاده نیز اول بهار را نوروز سلطانی یا نوروز جلالی مینامد و از تفاوت آن با نوروز یزدگردی و نوروز معتضدی مینویسد. زرتشتیهای یزد تا همین امروز هم پانزدهم بهمن را به عنوان آغاز سال نو جشن میگیرند و از آن به عنوان اول بهار یاد میکند که با توجه به جغرافیا و اقلیم آنها انتخاب طبیعیتری میباشد.
- ابراهیم پورداود؛ استاد فرهنگ ایران باستان و زبان اوستایی دردانشگاه تهران نیز بر این باور است که در ایران باستان، آغاز سال با فصل پاییز و برداشت محصول کشاورزان شروع میشود (خرده اوستا، ص ۲۰۵).
- آرتور کریستین سن؛ نویسنده کتاب ایران در زمان ساسانیان که با زبانهای فارسی، ترکی، سانسکریت و عربی آشنایی کامل داشت، اثبات مینماید که مردم بابل از دوران بسیار قدیم روز اول سال را عموما در اعتدال بهاری (۲۱ مارس) جشن میگرفتند. از لوحههای بینالنهرین چنین برمیآید که این جشن تقریبا از سال ۲۳۴۰ پیش از میلاد شناخته شده است. (نخستین انسان نخستین شهریار، ص ۴۷۱).
- در میان نویسندگان مسلمان نیز ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه با ذکر داستانی عامیانه به ریشه نوروز اشاره میکند. بیرونی مینویسد که جمشید شاه هنگام سیاحت به آذربایجان این جشن را آنجا دیده و بسیار لذت برده است و آن را در ملک خود نیز عید نامیده است. (فخرالدین موسوی اردبیلی، جلد ۲۳، ص۲۲۷).
- دکتر مهرداد بهار مولف دهها جلد کتاب درزمینه فرهنگ و تاریخ ایران در مصاحبهای که با مجله آدینه در بهار ۷۲ داشته است و نیز در کتاب تخت جمشید مینویسد: جشن نوروز یک جشن آریایی نیست بلکه نخست در بین سومریان مرسوم بوده است. این آیین از بینالنهرین به دیگر نقاط جهان رفته است. در کتاب دینی اوستا نیز نشانهای از نوروز وجود ندارد. ایشان در ادامهی بحث حتی آمدن نوروز از آسیای میانه به بینالنهرین را نیز محتمل میداند.
با کمی مطالعه و تحقیق در می یابیم که نوروز و فرا رسیدن بهار نه فقط در ایران بلکه در بسیاری از دیگر کشورهای خاورمیانه جشن گرفته میشود. این پشتوانهی عمیق فرهنگی و دینی و اسطورهای در برگزاری جشن «نوروز» ظرفیتِ وسیعی برای ایجاد و تقویت روابط انسانی بین اقوام و ملل منطقه ایجاد میکند. این ظرفیت با نگاه تنگ نژادی و قومی قابل فعالسازی نیست. نوروز نیازمند رها شدن از علقههای قومیتی و ارتباط یافتن با فضای فرهنگی و انسانی وسیعِ آن در منطقه است، تا به این ترتیب بتواند به وسیلهای برای پیوند دادن اقوام منطقه تبدیل شود.
نوروز میتواند عامل همبستگی اقوام و ملل منطقه شود اگر از بند تعصبات ملی و تنگنظریهای قومی رها شود. بیتوجهی به این موضوع از ظرفیتهای نوروز در برقراری روابط انسانی و فرهنگی بین ملل منطقه میکاهد و آن را صرفاً به یک جشن ملی ویژهی ایرانیان تقلیل میدهد.
عرب ستیزی یا توجیه ناتوانی؟
آنچنان که من فهمیدهام ما ایرانیان سعی میکنیم با تحقیر اعراب نشان دهیم که از جایگاه سترگی در جهان گذشته برخوردار بودهایم ولی به واسطه تهاجم تازیان از آن دور افتادهایم. به فرض که چنین باشد، آیا با گذشت بیش از هزار سال میتوان همچنان از این ادعا توجیهی برای کمکاریها و کوتاهی های امروزمان بیرون کشید؟
به نظر میرسد که این کلیشه مدتهاست که نخنما شده است. وانگهی در این مجال قصد آن دارم که با بهرهگیری از دیالکتیک مشهور هگل موسوم به خدایگان و بنده نشان دهم که نتیجه این تلاش، عکسِ چیزی است که در پی آن هستیم. هگل در دیالکتیک مشهور خود میگوید که فرد جهت اثبات هویت و استقلال خود نیاز به دیگری دارد که او را تایید کند. همان دیگری که فرد با او به منازعه برمیخیزد؛ ولی در مرز میان مرگ و زندگی او را حذف نمیکند تا بتواند همچنان تایید کننده او باشد. فرد که بر حریف فایق آمده است تبدیل به خدایگانی میشود که حریف را فقط به عنوان بنده تلقی میکند، حریفی که اکنون منزلتی بسیار پایین تر دارد و تایید او نمیتواند برای خدایگان رضایت بخش باشد.
پارادوکس زمانی رخ میدهد که فرد باید در انتها منزلتی برابر به حریف بخشد تا بتواند از این رابطه احساس رضایت کند. هوشیار باشیم که حتی اگر در انتهای این تنازع میان ایرانی و عرب، ما به مرتبه خدایگانی دست یابیم و آن ها به منزلت بندگی قناعت نمایند، باز هم ناچار خواهیم بود به صورت برابر با یکدیگر زندگی کنیم. بنابراین منطقاً نیازی به این همه صرف انرژی برای عرب ستیزی نیست.
مهران صولتی
دانشجوی دکتری جامعه شناسی
دانشگاه علامه طباطبایی
چرا ایرانیان از اعراب بیزارند؟!
ایرانی ها معتقدند که به علت منسوب بودن به نژاد آریایی که آن ها را به هندو-آلمانی ها ربط می دهد، نژاد برتر هستند. نام “ایران” برگرفته از کلمه “آریان” است، به همین دلیل، ایرانی ها خود را برتر از بقیه می دانند و به ویژه به عرب ها و تاریخ و تمدن عربی و اسلامی آنان به دیده تحقیر می نگرند و عرب ها را بدوی، متوحش، عقب افتاده و خونریز می دانند و صفات مذموم و ناپسندی را که شایسته عرب ها نیست، به آن ها نسبت می دهند. تقریباً همۀ نویسندگان، شعرا و صاحبنظران ادبیات ایران، در نسبت دادن چنین صفاتی به عرب ها اتفاق نظر دارند و سخنرانی های مسئولان ایران، امروزه شاهدی بر وجود چنین نگاهی به عرب هاست!
ایرانی ها به دلایل تاریخی، خشم و غضب خود را نسبت به اعراب ابراز می کردند و به طور گسترده تر، این خشم هر کسی غیر از ایرانی ها را شامل می شد. آن ها در طول قرون گذشته به بدی از عرب ها یاد کرده و عرب ها را به بدترین شکل به تصویر کشیده اند و تقریبا” هر صفت و ویژگی منفی را به عرب ها نسبت می دهند!
حال سوال اینجاست که چرا ایرانی ها و فارس ها از عرب ها تنفر دارند؟ پاسخ این است که افزون بر مواردی که در بالا ذکر کردیم، فارس ها معتقدند که عرب ها، تمدن فارسی (زرتشتی) آن ها را از بین بردند و اسلام را منتشر کردند. برخی از ایرانی ها از اسلام بیزارند و آن را دینی عربی می دانند که به ظلم و ستم دعوت می کند. آن ها عقب ماندگی خود و بدنام شدن وجهۀ زبان و تاریخ فارس ها را به اعراب و اسلام ربط می دهند. از این رو، برخی از ایرانی ها، خواستار حذف واژه ها و کلمات عربی از زبان فارسی شدند و این افراد، ندای بازگشت به فرهنگ آریایی (هندو-آلمانی) را سر می دهند.
فارس ها به دین زرتشتی خود که پیش از اسلام پیرو آن بودند، افتخار می کنند اما به اسلام افتخار نمی کنند و برخی از آن ها معتقدند که تمدن زرتشت برتر است و با تهاجم عرب ها و مسلمانان و اشغالگری های آنان، تمدن زرتشتی از بین رفت و به جای آن تمدنی متشکل از خشونت، خونریزی و وحشی گری جای آن را گرفت و تمدن عربی قبل از اسلام که در سرزمین ها و ممالک عربی مانند المعينيه، السبئيه،القتبانيه، الحضرميه، النبطيه و الحميريه متجلی شده بود، جای تمدن فارسی را در حافظه ایرانی ها گرفت.
به قلم عبدالله سلطان از عربستان سعودی
آیا خوردن حشراتی از قبیل ملخ و جیرجبرک دلیلی بر بی فرهنگی است؟
اکثر ما ایرانیان بارها این جمله نزادپرستانه را شنیده ایم: “عرب در بیابان ملخ می خورد/سگ اصفهان آب یخ می خورد” و بارها شنیده ایم که برای تحقیر عربها از عبارت “عرب ملخ خور” استفاده می شود.
آیا میتوان ملتي را به خاطر عادت غذایی خاصی تحقیر کرد؟ جهت آگاهی باید گفت خوردن چیزهای عجیب و غریب مثل حشرات از چین گرفته تا فرانسه پرطرفدار است و اصولا در کشورهای مختلف حیواناتی را میخورند که قاعدتا برای خیلیها عجیب است، از اسب و فیل گرفته تا مار و هشت پا! لازم به توضیح است که سازمان ملل هم خوردن حشراتی مثل ملخ را به عنوان یکی از راههای مبارزه با گرسنگی، آلودگی و گرمایش زمین توصیه میکند و چندی پیش نیز فنلاند فروش نان آرد جیرجیرک را آغاز کرد.
هفتهنامه «پاسارگاد» در گزارشی که آن را فرارو بازنشر کرده، نوشته است،ساعت ۱۰ صبح در پیادهروی کنار بازار مرد جوانی در حال فروش جیرجیرک است. جلویش نایلونهای کوچکی پر از جیرجیرک وجود دارد. با اینکه در نایلونها بسته است اما صدای جیرجیرکردن جیرجیرکها شنیده میشود. زن میانسالی کنارش میایستد و میگوید، چند؛ «۵ هزار تومان» یک نایلون میخرد. زن میگوید: «جیرجیرک خیلی گرمه برای درد دست و پا خیلی خوبه» چه طوری آنها را میخورید؛ «اول میریزیم تو آب گرم، خوب که مردند، دست و پاهایشان را میکنیم و بعد در ماهیتابه برشته میکنیم و میخوریم مثل آجیل، تازه از آجیل هم خوشمزهتر است» مرد فروشنده با فریادهایش سعی دارد مشتری جذب کند؛ «جیرجیرکه… جیرجیرک» همین فریادها سبب میشود هرکسی که رد میشود نگاهی کند، برخی با درهم کشیدن چهرههایشان میفهمانند که خوردن جیرجیرک را دوست ندارند؛«وای چندشآوره، چه طوری جیرجیرک میخورند» برخی هم میایستند و میخرند.
یکی از افرادیکه در کار گرفتن جیرجیرک است گفت: «ما سالهاست کارمان همین است. میرویم تو بیابان و جیرجیرک میگیریم» او با بیان اینکه جیرجیرکها روزها میپرند، شبها میروند تو بوتههای قیچ،گفت: «بعضیها برای گرفتن جیرجیرک با درختچین شاخههای قیچ را میچینند اما شکاربانی گیر میدهد، برای همین پرده میاندازیم زیر قیچها و میتکانیم، جیرجیرکها یخزده هستند و دیگر نمیتوانند بپرند و میافتند روی پرده و دیگر تکان نمیخورند. و فقط جیرجیر صدا میکنند. خوب که جیرجیرکها از قیچها جدا شدند آنها را داخل گونیهای ۴۰ کیلویی میریزیم البته در حد ۱۶-۱۷ کیلو جیرجیرک داخل گونیها ریخته میشود» او با بیان اینکه تا امروز ۱۵-۱۶ گونی جیرجیرک گرفتیم، گفت: هر گونی حدود ۱۶ کیلو جیرجیرک دارد.
در پایان باید گفت شاید بعضیها در عربستان سعودی سوسمار و ملخ میخورند اما اینها غذای غالب در عربستان سعودی نیست، پس یادمان باشد که عربها فقط ملخ نمیخورند و فقط هم عربها نیستند که ممکن است ملخ و چیزهای عجیب دیگر بخورند.
عده ای تنگ نظرانه به دنبال مصادره نوروز هستند
سازمان یونسکو در اقدامی تحسین برانگیز در اینستاگرام خود عید نوروز را همراه با ترانه ترکی به مردمی که نوروز را برگزار می کنند تبریک گفته و متأسفانه عده اي نژادپرست اقدام به فحاشی و توهین در صفحه اینستاگرام سازمان يونسكو نموده اند.
یادمان باشد که نوروز و فرا رسیدن بهار نه فقط در ایران بلکه در بسیاری از دیگر کشورهای خاورمیانه جشن گرفته میشود. این جشن فراگیر، اگر از بند تعصبات ملی و تنگنظریهای قومی رها شود، میتواند به وسیلهای برای پیوند دادن اقوام و ملل مختلف در این منطقه تبدیل شود.
این پشتوانهی عمیق فرهنگی و دینی و اسطورهای در برگزاری جشن «نوروز» ظرفیتِ وسیعی برای ایجاد و تقویت روابط انسانی بین اقوام و ملل منطقه ایجاد میکند. این ظرفیت با نگاه تنگ نژادی و قومی قابل فعالسازی نیست. نوروز نیازمند رها شدن از علقههای قومیتی و ارتباط یافتن با فضای فرهنگی و انسانی وسیعِ آن در منطقه است، تا به این ترتیب بتواند به وسیلهای برای پیوند دادن اقوام منطقه تبدیل شود.
نوروز میتواند عامل همبستگی اقوام و ملل منطقه شود اگر از بند تعصبات ملی و تنگنظریهای قومی رها شود. بیتوجهی به این موضوع از ظرفیتهای نوروز در برقراری روابط انسانی و فرهنگی بین ملل منطقه میکاهد و آن را صرفاً به یک جشن ملی ویژهی ایرانیان تقلیل میدهد.