”چرا در اغلب این افسانه ها شخصیت دختربچه یا زن داستان در حد شخصیت باقی میماند و هیچگاه تبدیل به قهرمان نمیشود؟ ” هدا حدادی، نویسنده، شاعر و تصویرگر ایرانی درباره این موضوع نوشته است.
لگویین به این اشاره دارد که اولین ابزاری که انسان ساخته ابزار شکار نبوده است، بلکه توبره و کیسه جمع آوری غذا بوده. او معتقد است که آدمها پیش از شکار، همگی غذا جمعکنهایی بوده اند که به شکل روزانه به این کار می پرداختند و البته این مهم را زنان انجام میدادند. زنان به دنبال جمع کردن میوهها و دانهها رفته و آنها را در توبره به غارها میآوردند.لگویین معتقد است که هر شب در غارها داستانهایی که گفته میشد داستان دانه جمع کنی زنان بوده است. چیزی شبیه این: “اول یک گردو پیدا کردم، بعد یک بادام پیدا کردم، بعد چند تا زالزالک چیدم، چند تا پرنده دیدم، خوشحال شدم، یک بادام دهان بچهام گذاشتم ، یک مار دیدم، کمی آبتنی کردم و به خانه برگشتم.”
این گونه داستانها که همواره در سیکل کارهای روزانه تعریف میشده و لگویین معتقد است که پیوندی عمیق با طبیعت یک زن دارد؛ داستان های دایره وار و بی حادثه و تنها شرح حالات و احساسات آن روز آن زن بوده است.
در این نوع نگاه، طبیعت خود یک زن است چون خلق میکند و آفرینشش حرکتی دوار دارد، مدام در سیکل فصلها و چرخش های خواب و بیداری طبیعت، تکرارمی شود. انسان مونث نیز موجودی است که در این سیکلها زیست می کند (چرخه قاعدگی، زایمان، روایتگری جزییات بازگشت پذیر روزانه و غیره)زنان غذا می آورند، زنان بچه داری می کنند، زنان قصه می گویند و مردها که نه مشغول بچه و نه مشغول دانه جمع کردن بوده اند گاهی به شکار میروند.
شکار رفتن امری روزمره نیست، یک حادثه و یک رویداد است، پر از ماجراست، پر از تعقیب و گریز و کشمکش است، برنده و بازنده دارد و هیجان انگیز است و به سرعت تبدیل به داستان غالب نوع بشر میشود، تا جایی که بر دیواره غارها تصویرگری شده و ثبت و ضبط میشود.به این ترتیب است که داستان های زنان کم کم به حاشیه رانده میشود و تا به امروز آنچه از داستانها می دانیم و آنچه برای ما به جا مانده است داستانهای مردان هستند.
چرا قرن هاست زنان نویسنده داستان های مردانه می نویسند؟ چرا در روایت های شفاهی اقوام نیز حتی آنجا که شخصیت اصلی ماجرا یک زن است، نگاه راوی مردانه است؟ چرا در داستانهای ما زن، آن زنی است که مردان و جامعه مردسالارانه میپسندند؟
سیندرلا و سفیدبرفی و زیبای خفته و سایر کاراکترهای جهانی شده این چنینی، پرنسسها و ملکهها یا دختران فقیری که ثروتمند میشوند در داستانهای خودشان با آمدن یک مرد، کامل میشوند.
زن در این داستانها وظیفه دارد که پیش از هر چیز زیبا باشد و بعد داستان را تا جایی پیش ببرد که مرد داستان وارد شده و آن را تکمیل کند والبته این تکامل، اغلب ازدواج با مرد داستان است.زن در داستانهای جدیدتر، اغلب در حد شخصیت داستانی باقی میماند و تبدیل به قهرمان نمیشود.
زنان قدرتمند درفیلم های کودکان کجا هستند؟
برای دههها زنان در فیلمها پشت سر رهبرهای مرد پنهان شدهاند و همه شبیه باربی هستند. در سومین کنفرانس سالانه زنان و رهبری نشریه نیوزویک در سال جاری ، جینا دیویس، بازیگر زن در مورد آخرین یافته های مؤسسه خود در مورد جنسیت در رسانه ها صحبت کرد ، که برای کاهش کلیشه های جنسیتی در رسانهها با هدف بچههای زیر ۱۱ سال پایه گذاری شد.
تحقیقات دیویس نشان می دهد که برای هر شخصیت زن در یک فیلم کودکان، سه شخصیت مرد وجود دارد. تقریباً ۲۵ درصد از شخصیتهای زن در لباسهای سکسی، تنگ، جذاب، (معمولاً با برهنگی در ناحیه سینه و بالای ران) نشان داده می شوند. شایع ترین شغل آنها سلطنتی بودن است و آرزوهای آنها تقریباً منحصراً در یافتن رابطه عاشقانه محدود است.
در افسانه ها و داستان های نواحی ایران نیز این نکته به چشم میخورد. ساختار خطی مردانه، زیبایی شناسی مردانه، لحن مردانه و پایان بندی مردانه در بسیاری از این داستان های فولکلور نمود دارد.کاراکتر زن در این روایت ها لزوما زیبا توصیف میشود یا زشتی است که زیبا میشود و همواره در پیوند با عشق یک مرد تکامل مییابد و خوشبخت میشود.ماه پیشونی، دختر دال، دختر انار، گل خندان و بسیاری از این نمونهها که دختران در انتظار مردی که بیاید و جادوی آنها را از بین ببرد، نشستهاند.
اما به گمانم زمانش رسیده است تا هر زنی که داستان می نویسد و هر مادر یا مربی ای که داستانی را برای کودکی تعریف میکند کمی به کلیشه های جنسیتی و جبر تاریخ آگاه تر باشد.
نویسنده: هدا حدادی