ناسیونالیسم و جنگ!
هرودوت تاریخ نویس یونانی، یکی از نخستین کسانی بود که در مورد اینکه چه چیزی باعث به جنگ رفتن ملتها میشود نوشت. او در قرن پنجم پس از میلاد در کتاب خود «تواریخ» در مورد دلایل جنگ نوشت. «تواریخ» که از نخستین کتابهای تاریخی- سیاسی- فلسفی دنیای غرب است، به کاوش دلایل جنگ (در این صورت جنگ یونانیان و پارسیان دوره هخامنشی) پرداخت. از آن پس تاکنون تاریخنویسان، جامعهشناسان و پژوهشگران زیادی کوشیدهاند در مورد جنگ و عوامل آن به جمعبندیها و نتیجهگیریهایی برسند. ولی چون همه پدیدههای پیچیده سیاسی- اجتماعی، گفتمان این که جنگها چرا اتفاق میافتند تاکنون بیپایان و بینتیجه است. دانشمندان تئوریهای متفاوتی در مورد جنگ و خشونت دارند. شمار خیلی زیادی از این پژوهشها بنا بر تئوریهای هابسین (که انسان ذاتا تمایل به خشونت دارد) صورت گرفتهاند.
تاریخ نشان میدهد که مردم در همه جای دنیا و زیر فرمانروایی هر گونه رهبر و نظام، زمانیکه قدرت و توانایی داشتهاند به جنگ رفتهاند. در بسیاری موارد این جنگها کاملا غیرضروری بودهاند. حالا اینکه آیا جنگ گاهی میتواند ضروری باشد یا نه، گفتمان کاملا جدا است. پرسش بزرگ این است که در دنیای مدرن قرن بیستویکم، دنیای قوانین بینالملل، که روی ایدهآلهای روشنگری، دموکراسی و آزادی ایستاده، چرا جنگ اتفاق میافتد؟ گروهها با ایدیولوژیهای متفاوت خود چگونه و چرا به جنگ میروند؟ رهبرها مردم را چگونه پشتیبان «جنگهای غیرضروری» میسازند؟ آیا پاسخ این همه پرسش تنها در تمایل انسانها به خشونت (؟) نهفته است؟
ملتها مسوولیت جنگهای قبلی را به دوش نسلهای سابق میاندازند در حالیکه زمانی که خود به جنگ بروند، منطق نسلهای قبل را پشتوانه خود میسازند. با حرفهایی چون: «جنگ ما جنگ درست و ضروری است» و «جنگ ما برای پایان همه جنگها است» (۱) جنگ خود را توجیه میکنند. با همین منطق، نسل به نسل جنگ ادامه مییابد. مردم با «یادفراموشی جمعی تاریخ» (۲) گذشته را به خاک سپرده و حال را برحق میدانند و میکوشند اشتباهات نسلهای گذشته را با اشتباهات تازه از میان ببرند. رهبرها گاهی از روی قدرتطلبی و گاهی بهخاطر مبارزه ایدیولوژیک مردم را به جنگ دعوت میکنند. اما چگونه است که مردم (همان مردمی که باید بجنگند و قربانی جنگ شوند) تصمیم رهبرهای خود را به رفتن به جنگ میپذیرند؟
جنگها در مجموع با برانگیختن احساسات ملی مردم بهوجود میآیند. ایدههای «ما» و «آنها» و اینکه «ما» از «آنها» متفاوت هستیم از مهمترین جنبههای جنبش مردم به جنگ هستند. در بسیاری جاها، اسطورهها، افسانهها و تحریف تاریخ به ملتها هویت میدهند. مردم اسطورههایی را حقیقت میخوانند و میپسندند که آنان را از دیگران متمایز بسازند و به آنها عظمت بدهند. مردم میخواهند خود را متفاوت از دیگر ملتها و بهتر از دیگر ملتها بپندارند. رهبرها با توسل به احساسات این چنینی مردم و با ساخت و بافت روایتهای تاریخی، مردم را به جنبش وا میدارند. حس متفاوت بودن و با عظمت بودن، مردم را آماده به پیروی از رهبرشان ساخته، تمام تصامیم رهبران را توجیهپذیر میسازند. در این میان است که انسانیت طرف مقابل از میان میرود و طرف مقابل (دشمن) کاملا مشروعیتناپذیر میشود. دشمن تبدیل میشود به دیو پلیدی که باید از هر طریق ممکن از میان برود.
در کتاب «جنگ نیرویی است که به زندگی مفهوم میدهد» (۳) ژورنالیست و خبرنگار ساحههای جنگ، کریس هجز، به بعضی دلایلی نگریسه که جنگ را بهوجود میآورند. هجز در مورد این نوشته که چگونه پدیده جنگ میتواند ما (حتا روشنفکرترینهای ما) را به خود بپیچد. یکی از دلایل مهم ناسیونالیسم ناقص و محصولات جانبی آن هستند. ناسیونالیسم و ملتگرایی (هرچند در بعضی موارد میتوانند خیلی مفید باشند) ملتها را به جنگ و حتا به تباهی کامل میبرند. کسانیکه جنگ را، تصمیم به جنگ رفتن را و یا رهبرهای جنگ را انتقاد کنند بهعنوان «وطنفروش» و «ضد ملی» به مردم معرفی میشوند. (۴) چنین است که همه منطق و استدلال (اگر منطقی در کار باشد) از جنگ بیرون میشود.
حالا پرسش مهمی که به میان میآید این است که آیا ناسیونالیسم، جنگ را به میان میآورد یا جنگ، ناسیونالیسم را. ناسیونالیسم و جنگ با هم رابطه دو طرفهای دارند و یکی دیگر را قوی میسازند. رهبرها با استفاده از اسطورهها و با تحریک احساسات مردم، ناسیونالیسم را بهوجود آورده و بالای افکار عمومی تاثیر میگذارند. جملههایی چون «ما بزرگترین و بهترین ملت هستیم» با زرق و برق زیاد افکار عمومی را تحت تاثیر میگذارند. هرچند همچو جملهها میتوانند برای هر کسی معنای متفاوتی داشته باشند، همه میتوانند با آنها رابطه برقرار کنند. رهبران در پناه همچو حرفها، گروههای بزرگ را به هم اتصال داده و مردم را طرفدار تصمیمهای خود میسازند. (۵) از سوی دیگر، جنگ ناسیونالیسم را قویتر میسازد. ملتها بهخاطر تجربههای یکسان زمان جنگ، بیشتر به ناسیونالیسم وابسته میشوند.
واکر کانر (۶) با تمرکز بر روانشناسی ناسیونالیسم مینویسد که ناسیونالیسم با به میان آوردن یک هویت مشترک و یک حس تعلق به گروهی، هم برای رهبران و هم برای مردم جذابیت دارد. با تقویت کردن مستقیم و غیرمستقیم ایدههای استثنایی بودن، متفاوت بودن و برتر بودن، ناسیونالیسم خط نازکی میان خود و نظامهای افراطی- بهگونه مثال نازیسم و فاشیسم قرن بیستم- به میان میآورد. در خیلی موارد، رهبران از ایدههای ملیگرایی و میهنپرستی سوءاستفاده کرده میکوشند با همسانسازی و مترادفسازی «ملتدوستی» و «دولتدوستی» مردم را وفادار و متعهد به دولت و نیروهای جنگی بسازند. برای همین هیچ کسی جرات انتقاد بر دولت را از ترس متهم شدن به انتقاد بر ملت نمیداشته باشد. (۷) از سوی دیگر، محصولات جانبی ناسیونالیسم- شوونیسم و قوممحوری- در توجیهدهی و مشروعیتدهی جنگ و ادعاهای رهبران دست دارند؛ جنگ هم شوونیسم قومی را بیشتر از پیش میسازد.
چون ناسیونالیسم میتواند ابزاری باشد برای شکلدهی افکار عمومی و جلوگیری از تفکر انفردی و انتقادی، وابستگی به ایدههای ناسیونالیستی مردم را به نوعی تنبلی و وابستگی فکری به نخبگان خو میدهد. زمانیکه رهبران مردم را به جنگ دعوت میکنند، «کارشناسان» با اقتدار و اعتماد به نفس کامل و بدون در نظرداشت عواقب حرفهای خود، نامسوولانه از جنگ دفاع میکنند و آن را یگانه گزینه معرفی میکنند. مردم هم از اینکه کارشناسان پیشپنداشتها و پیشداوریهای آنان را تایید میکنند، به افکار خود اطمینان بیشتر مییابند. به همینگونه، نظریات مردم تاثیرپذیر رسانهها و روزنامهنگاران است در مورد جنگ از دید خود مینویسند. از سوی دیگر، رسانهها و روزنامهنگاران با نگرش موضوع جنگ از دید خود نه تنها نظریات مردم را تاثیر میگذارند بلکه در خیلی موارد نظریات را شکل میدهند.
علاوه بر استفاده از ناسیونالیسم و تحریک احساسات ملی، رسانهها با رومانتسایز کردن و خیالی ساختن جنگ، جنگ را به مردم معرفی نادرست کرده به جذابیت آن میافزایند. (۸) بخشی از این رمانتیسایز کردن در اسطورهسازی و بزرگسازی جنگ نهفته است. مردم دوست دارند در هر جنگ و هر نبرد چهرهای را به میان آورند که همه به او احترام کنند: چهره یک قهرمان شجاع ملی. (۸) این پدیده در افزدون به جذابیت جنگ، خیلی مهم است. این در حالی است که شجاعت در جنگ- بهگونهای که مردم دوست دارند ترسیمش کنند- به ندرت پیدا میشود. کمتر کسی در جنگ قهرمان است. وقتی جنگ آغاز شود، بیشتر مردم تنها برای زنده ماندن میجنگند و از روی ناچاری نه برای قهرمانی. قصههای اغراقآمیز سربازان شجاع و از خودگذر جنگ را در فکرهای مردم رومانتسایز شده و خیالی ترسیم میکنند. و چنین است که با چشمپوشی از حقایق جنگ و خونریزی و ویرانی جنگ، جنگ به پدیدهای رویایی مبدل میشود.
رویکردها و پانوشتها:
۱- یکی از شعارهای معروف جنگ جهانی اول: The War to End All Wars
۲- «جنگ نیرویی است که به زندگی مفهوم میدهد،» ص. ۴۶.
۳- Hedges, Chris. “War Is a Force That Gives Us Meaning.” g
۴- «جنگ نیرویی است که به زندگی مفهوم میدهد،» ص. ۴۹.
۵- تکنیکهای تبلیغات، ۱۹۴۹.
۶- Conner, Walker. “Ethnonationalism: The Quest for Understanding.”g
۷- فهمیدن ناسیونالیسم قومی، ص. ۱۴۹.
۸- «جنگ نیرویی است که به زندگی مفهوم میدهد.»