ردپای نژادپرستی در باستان گرایی!
همان کاری که سلفی ها با رجعت ارتجاعی خویش به سلف صالح می خواهند انجام بدهند، باستان گرایان نئوپاگانیست (چندگانه پرستی نوین) با رجعت به گذشته باستان می خواهند انجام دهند. هر دو تهی از عقلانیت است.
ناسیونالیسم در ایران به مثابه یک ایدیولوژی باستان گرایانه و حذفی و مبتنی بر خوانش های من عندی بر رویکردهای واپسگرایانه دامن زده است و گاه شاهد رشد و گسترش پدیده باستانگرایی در میان اقشاری از جامعه هستیم، اغلب کسانی که نه دستی در تاریخ دارند و نه اطلاعات چندان دقیقی از تفکرات باستانی و دورههای تاریخی ایران زمین، به یک باره در مناسبتهای مختلف به یاد کوروش کبیر، داریوش و سلسه پرقدرت هخامنشی و غیره میافتند و به مدح و ستایش این میراث تاریخی میپردازند و گاه حسرت آن دوران طلایی را میخورند که برخی از آن به عنوان نوستالژی تاریخی یاد کرده اند. دریک یک نگاه عمیق تر و جامعه شناسانه باید دید این گروه به دنبال چه هدفی در جامعه امروز هستند و اصولا باستان گرایی چیست و پیامبران این گفتمان چه کسانی هستند؟ آیا افول اسلامگرایی و ظهور باستان گرایی نسبتی با هم دارند؟ و آیا باستان گرایی و آرمان های آن می تواند پاسخگوی نیازهای مدنی و اجتماعی شهروندان امروزی باشد؟
بنیادگرایان ناسیونالیست در ایران تلاش میکنند ایران را در قامت کوتاه خود با الفاظ وام گرفته از هگل و فیخته تعریف کنند در حالی که راه توسعه ایران با افکار ناسیونالستی آریایگرایی به جای نخواهد رسید. بسیاری با حرارت تمام می گویند ۷ آبان زادروز کوروش (یا روز ورود به بابِل) است و ایرانیت ما به این بسته است که این روز باشکوه را گرامی بداریم و در مقابل این گروه، دسته ای دیگری هستند که تمامی استدلالات منطقی و ادله تاریخی را مطرح می کنند تا بگویند ۷ آبان زادروز کوروش کبیر (یا روز آزادی ملل دربند) نیست و جملات قصاری که به او منتسب می کنند نیز از اساس دروغ است. اصلا بحث بر سر این نیست که آیا این روز، زادروز کوروش پسر کمبوجیه است یا نه بلکه باید دید که این روز چه کارکردی برای برخی از طبقات در جامعه ایرانی دارد و این کارکرد چه مولفه هایی را در بازسازی هویت ایرانی در برخی گفتمانهای ضد اسلامی امروز به خدمت می گیرند؟
باید گفت همان کاری که سلفی ها با رجعت ارتجاعی خویش به سلف صالح می خواهند انجام بدهند، باستان گرایان نئوپاگانیست با رجعت به گذشته باستان می خواهند انجام دهند. هر دو محکوم به فنا است زیرا تهی از عقلانیت است. باستانگرایی نوعی از سلفیگری است که برگشت به سلف صالح مقصودش است ولی سلف صالحش در مدینه نیست بلکه در استخر و معبد ساسان است. این شیوه فهم از ایران تاریخیت ایران را گزینشی می خواهد و تمنیات خویش را ایرانیت معرفی میک ند و به همین دلیل محکوم به شکست است.
یوسف اباذری، حسرت و تفاخر به «عظمت» و «شکوه» ایران در دوران هخامنشی و ساسانی را آرزوی تشکیل دولتی «مقتدر» خواند و تاکید کرد؛ «بهجای چنین آرزویی باید در پی همهگیر شدن خواست تشکیل دولتی خردمند بود که تمامی اقلیتها را به رسمیت بشناسد و به تکثر قومی و زبانی پایبند باشد». استاد جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی تهران در جلسه دفاع پایان نامه ای که با عنوان «نقدی بر اندیشه محافظه کاری در ایران، با تاکید بر اندیشه جواد طباطبایی» در دانشکده علوم اجتماعی تهران برگزار شد، با ترسیم خط پیوندی که جریان اعتدال را به اندیشه ایرانشهری وصل می کند به نقد اجتماعی اندیشه طباطبایی پرداخت و بیان کرد که اساس پیوند این دو اندیشه در منطق، مواجهه یکسان آنها با نظم سیاسی اجتماعی نهفته است. اباذری در ادامه توضیح میدهد که اندیشه ایرانشهری با برکشیدن مولفههای هویتساز از دل تاریخ، در صدد برساختن تاریخ است. به این معنا، طباطبایی سعی دارد در تدوین این اندیشه، کهن بودن مفاهیم مرکزی آن را اثبات کند. اباذری همچنین ایرانشهری و باستانگرایی رایج را تفکراتی اقتدارگرا و تداوم جریان ایرانپرستی بعد از مشروطیت دانست که نمود سیاسی آن احزاب سومکا و پانایرانیست بوده و تجلی آن در دوران شاه سابق تابلوی مشهور شاه-خدا-میهنی بود که سرکار استوارها بالای سر خود آویزان میکردند.
بهگفته اباذری این تفکر روایتی مخدوش و ناصحیح از تاریخ ایران به دست میدهد که با بسیاری واقعیات تاریخی ناخواناست و در بسیاری موارد از جمله «منشور حقوق بشر کوروش» مبتنی بر فرافکندن مفاهیم و تصورات مدرنی مثل فردگرایی و حقوق بشر به دوران باستان است که در آن چنین مفاهیمی معنایی نداشتهاند. به اعتقاد استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران، روایات باستانگرایانه به تعاملات فرهنگی میان ایران و سایر کشورها و نیروهای قومی و منطقهای در طول تاریخ بیاعتناست.
باستان گرایی به عنوان مواریث و تاریخ
اما قاسم پورحسن نگاه متفاوتی به این ماجرا دارد و معتقد است؛ در این رابطه باید دید، ما به سنت چگونه نگاه کنیم. حکمی نگاه کنیم یا ایدئولوژیک؟
این پژوهشگر فلسفه و کلام درباه مفهوم باستان گرایی و ریشههای آن در ایران گفت: من به باستان گرایی به عنوان مواریث و تاریخ نگاه می کنم، تقریبا می توان گفت از زمانی که چهل سال قبل از مشروطه روشنفکرانی مانند آخوندزاده، ملکم خان و دیگران عنوان کرده بودند که مهمترین علل عقب ماندگی ایران ورود اسلام است و از پیشینه پیشااسلام به عنوان باستان گرایی یاد کردند و تنها راه حل جامعه ما را توجه به باستان گرایی دانستند، یک عبارتی به عنوان باستان گرایی بوجود آمد که سهم صحیح از گذشته را مخدوش کرد و از آنجایی که این روشنفکران دلبستگی و دلدادگی به غرب داشتند، مساله توجه به ایران گذشته را در ذیل روح قومی قبیله ای و باستان گرایانه قرار دادند. مواجهه دوم این است که فهم درستی از گذشته صورت بگیرد. در اکثر نوشتهها هم وقتی میخواهند به گذشته ایران یعنی پیش از ایران نقد کنند تحت عنوان باستان گرایی از آن یاد می کنند. اگر مراد از باستان گرایی تاریخ باشد ما می توانیم هزارسال قبل را هم باستان بنامیم و همین طور ۵۰۰ سال قبل را، بنابراین حیث زمان نباید حیث بنیادین باشد.
قاسم پورحسن: من مساله ام لزوما پادشاهان نیستند، یعنی نه کوروش نه داریوش نه هخامنشیان و نه اشکانیان، فارغ از اینکه من فهم سراسر ستایش برانگیز یا نفرت برانگیزی که نسبت به ایران وجود دارد را فهم نمی نامم بلکه یک نوع مقابله ایدئولوژیک می نامم. پس سخن من این است که گذشته اهمیت دارد چون گذشته حیث وجودی دارد و حیث وجودی معطوف به آینده است و معطوف به حال است. استاد دانشگاه علامه طباطبایی با تاکید بر اینکه، ایران و هر سرزمینی بدون گذشته بی هویت است و سرزمینی که بی تاریخ باشد، بی آینده و بی هویت خواهد بود، اظهار کرد: ما باید به نحو دیگری درباره میراث ایران سخن بگوییم، در این خصوص به چیزی به نام مطلقا سیاه و سفید نمی توانیم اعتقاد داشته باشیم، ایران دارای گذشته ای است همچنان که ابن سینا آن را مشرقی می نامید، سهروردی خمیرمایه ازلی و حکمت عتیق می نامید و من آن را در درون حکمت خسروانی قرار می دهم. من مساله ام لزوما پادشاهان نیستند، یعنی نه کوروش نه داریوش نه هخامنشیان و نه اشکانیان، فارغ از اینکه من فهم سراسر ستایش برانگیز یا نفرت برانگیزی که نسبت به ایران وجود دارد را فهم نمی نامم بلکه یک نوع مقابله ایدئولوژیک می نامم. پس سخن من این است که گذشته اهمیت دارد چون گذشته حیث وجودی دارد و حیث وجودی معطوف به آینده است و معطوف به حال است.
وی افزود: ما نمیتوانیم حال خود را بدون گذشته بخوانیم بنابراین وقتی ما می گوییم گذشته، گذشته را به اسم باستان گرایی نمینامم. من به آن میراث تواریخ و ودایع میگویم. پس اگر ودایع باشد، سنت ما را شکل می دهد، به تعبیر دقیق ابن سینا، ما حکمت، فلسفه و دانشی از یونانیان گرفیتم و دانشی فراتر از آن را در همین ایران ارائه دادیم که متاسفانه امروز کل پیشینه ایران را تحت عنوان باستان گرایی خلاصه می کنیم و این فهم سراسر نادرستی است. گذشته ایران تنها این گونه نیست که فقط پادشاه را ببینیم، ما در ایران بنیادهای حکمتی می بینیم که به تعبیر ابن سینا میشود مشرق و حکمت مشرقی. امروز هم وقتی از غرب سخن می گوییم غرب، عالم و ساحتی است که تنها عالم مقابل او مشرق است و تنها مرکز این مشرق ایران بود پس نباید سراسر گذشته را نقد کنیم یا گذشته را بدون خواندن، صرفاً ستایش آمیز به آن توجه کنیم.
پورحسن تاکید کرد: این مساله مهمی است که ما به سنت چگونه نگاه کنیم. حکمی نگاه کنیم یا ایدئولوژیک؟ اگر ایدئولووژیک نگاه کنیم به پرستش کوروش هم می رسیم و این فهم سراسر غلط است. اگر ایدئولوژیک نگاه کنید به نفی همه بنیادهای حکمی هم میرسیم و این فهم سراسر غلط است. بنابراین میراث پشتوانه است و این پشتوانه را باید درست و دقیق خواند و نسبت آزاد با آن برقرار کرد و تنها با نسبت آزاد است که می توانیم تفکر را ببینیم. تفکر در همین نسبت آزاد خود را نشان می دهد. در نگاه های قهر آمیز، غضب آمیز و دلدادگی آمیز ما نمی توانیم نسبت آزاد یعنی تفکر را شکل دهیم. بنابراین ما وقتی میگوییم گذشته ایران، سنت ایران و تاریخ ایران، نیازمند این هستیم که بنیادهای این تاریخ را بخوانیم. بنیادهای این تاریخ تنها تاسیس یک پادشاهی و فراز و فرود افراد نیستند، این سنت است. این سنت به تعبیر دقیق فرادهش است یعنی نسبتی با آسمان دارد و به قول هگل برای نخستین بار در این سنت بود که روح توجه به یکتاپرستی و روح توجه به خداوند برای نخستین بار از جانب زرتشت شکل گرفت. زرتشت را نمی توان باستان گرایی نامید به صرف اینکه زرتشت در دورانی است که ما هخامنشی داریم و این نگاه درست نیست.
این استاد فلسفه با بیان اینکه ما در درون نگاههای افراطی قرار داریم و این نگاههای افراطی هیچ کدام نگاه درست فلسفی نیستند، تصریح کرد: نگاه حکمی دارای هویتی یکپارچه است چون ما با ایران یکپارچه مواجه هستیم و با ایران پیش از اسلام و پس از اسلام مواجه نیستیم، سراسر ایران سنتی است یکپارچه به نام ایران. آنچنان که ما وقتی از فیلسوفان اسلامی حرف میزنیم خواستگاه این فیلسوفان، خراسان بزرگ است، خراسان بزرگ جغرافیا برنمی دارد که امروز شما در ترکیه بگویید، حکیم الترک و مجسمه فارابی را بگذارید. فارابی متعلق به خراسان بزرگ و متعلق به سنت ایرانی است و نمیتوانیم نگاه قومی و نژادی به آن داشته باشیم که ارزش های خوب و بد در مورد آن داشته باشیم. پس این نکته مهمی است که من تاریخ را سنت می بینم و چون سنت می بینم باید حکمی با آن مواجهه پیدا کنیم. در کتاب «ابن سینا و حکمت مشرقی» و کتاب «خوانشی نو از فلسفه فارابی» که به گسست معرفتی بنیادین سنت یونانی اشاره دارد، این موضوع را مطرح کرده ام.
شباهت باستان گرایی و نژادپرستی
سید جواد میری، عضو پژوهشگاه علوم انسانی با اشاره به مفهوم باستانگرایی اظهار کرد: باستانگرایی میتواند به مثابه یک مفهوم مورد بررسی قرار بگیرد که اساسا به چه چیزی اطلاق می شود و ما به چه چیزی باستان گرایی می گوییم و بعد به مثابه یک پدیده جامعه شناختی هم قابل بررسی و پژوهش است. این جامعه شناس درباره اینکه آیا می توان شباهت هایی میان باستان گرایی و نژادپرستی یافت، توضیح داد: به سادگی نمیتوان باستانگرایی و نژادپرستی را این همانی کرد و گفت؛ باستانگرایی مترادف با نژادپرستی است ولی میتوان در برخی نحله های باستان گرایی ردپایی از راسیسم را دید. آنجایی که روی نژاد و ترکه ایرانی به صورت یک موجودیت خالص و نوعی از خلوص گرایی در برخی از نحله هایی که خود را مرتبط با باستان گرایی می دانند، می توان مشاهده کرد. ولی اینکه بگوییم تمام کسانی که ذیل مفهوم باستان گرایی قرار می گیرند، نژادپرست هستند، این به نظر من نوعی عدم فهم این پدیده چندوجهی و چندضلعی است ولی همان طور که برخی از اندیشمندان معاصر ایرانی نیز اشاره کرده اند، ردپای باستانگرایی در تاریخ معاصر ایران بسیار پررنگ است.